پارت
پارت :41
برده ارباب زاده
" متاسفم بیبی بوی بیا دنبالم کارم تموم شد "
سوبین حتا از پشت موبایل هم تونست اون لبخند شیطانی یونجون رو حس کنه ولی چیزی که ذهن اون پسر رو در گیر کرد اون کلمه فاکی بود " بیبی بوی " با این کلمه یونجون قلب سوبین یک بار دیگر تپید دروغ بود اگر میگفت از این کلمه بدش آمد چون اون عاشق این جمله بود اونم وقتی از بین لب های یونجون خارج میشه سوبین به جلو نگاه میکرد ولی چیزی نمیدید انگار وارد یه رویا شده بود یونجون که صدای از سوبین نشنید با کنجکاوی گفت
" الو کجا رفتی ؟!"
اما درست همان لحظه که سوبین به خودش آمد تا جواب یونجون رو بده به جای صدای جذاب سوبین صدای بوق های پی در پی و صدای داد سوبین رو شنید ..
یونجون با نگرانی داد زد
" سوبین ...سوبین ...ای جواب بده چرا جواب نمیدی لعنتی ؟؟"
صدای از طرف سوبین نشیند دوباره نگران شد و داد زد
" ای با تو هم چرا جواب نمیدی عوضی دوست داری نگرانم کنیییی"
یونجون بازم حال سوبین رو پرسید ولی اون جوابی نداد
درست همان لحظه که سوبین به خودش آمده بود متوجه شخص مقابلش شده بود که می خواست از جاده عبور کنه فقط چند سانت فاصله داشت تا زیر گرفته بشه اما خوشبختانه سوبین زود ماشین رو نگه داشت تا اتفاقی میوفته ...اما پسره با ماشین برخورد کرده بود
سوبین با نگرانی به جلو نگاه کرد داد زد و گفت
" بهت زنگ میزنم "
سوبین موبایلش رو انداخت روی صندلی و از جایش بلند شد در رو باز کرد و با سرعت رفت سمت اون پسری که جلوی ماشین بود چند نفر دورش جمع شده بودن چند نفر هم بودن که داشتن بوق میزدن تا سوبین ماشین رو از سر راهشون ببره ....
ادامه دارد ...
برده ارباب زاده
" متاسفم بیبی بوی بیا دنبالم کارم تموم شد "
سوبین حتا از پشت موبایل هم تونست اون لبخند شیطانی یونجون رو حس کنه ولی چیزی که ذهن اون پسر رو در گیر کرد اون کلمه فاکی بود " بیبی بوی " با این کلمه یونجون قلب سوبین یک بار دیگر تپید دروغ بود اگر میگفت از این کلمه بدش آمد چون اون عاشق این جمله بود اونم وقتی از بین لب های یونجون خارج میشه سوبین به جلو نگاه میکرد ولی چیزی نمیدید انگار وارد یه رویا شده بود یونجون که صدای از سوبین نشنید با کنجکاوی گفت
" الو کجا رفتی ؟!"
اما درست همان لحظه که سوبین به خودش آمد تا جواب یونجون رو بده به جای صدای جذاب سوبین صدای بوق های پی در پی و صدای داد سوبین رو شنید ..
یونجون با نگرانی داد زد
" سوبین ...سوبین ...ای جواب بده چرا جواب نمیدی لعنتی ؟؟"
صدای از طرف سوبین نشیند دوباره نگران شد و داد زد
" ای با تو هم چرا جواب نمیدی عوضی دوست داری نگرانم کنیییی"
یونجون بازم حال سوبین رو پرسید ولی اون جوابی نداد
درست همان لحظه که سوبین به خودش آمده بود متوجه شخص مقابلش شده بود که می خواست از جاده عبور کنه فقط چند سانت فاصله داشت تا زیر گرفته بشه اما خوشبختانه سوبین زود ماشین رو نگه داشت تا اتفاقی میوفته ...اما پسره با ماشین برخورد کرده بود
سوبین با نگرانی به جلو نگاه کرد داد زد و گفت
" بهت زنگ میزنم "
سوبین موبایلش رو انداخت روی صندلی و از جایش بلند شد در رو باز کرد و با سرعت رفت سمت اون پسری که جلوی ماشین بود چند نفر دورش جمع شده بودن چند نفر هم بودن که داشتن بوق میزدن تا سوبین ماشین رو از سر راهشون ببره ....
ادامه دارد ...
- ۲.۳k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط