رمان جونگکوک مافیا
#رمان_جونگکوک_مافیا
part6
ایندفه دخترا ساکت بودن و دور از جونگکوک نشسته بودن و اروم غذا میخوردن
باخودم حرف میزدم یعنی ازش معذرت بخوام یا نه ک تصمیم گرفتم بگم
ا. ت: جونگکوک من....
جونگکوک: ساکت باش غذاتو بخور برو تو اتاقت
ا. ت: نه خیر
جونگکوک: چی؟ با نیش خند
تا خواست دوباره حرف بزنه گفتم ببخشید ک بهت چیزایی بدی گفتم
جونگکوک اشارع کرد ب دخترا و اونا رفتن
جونگکوک: خب داشتی میگفتی؟
ی قدم رفتم سمتش و گفتم: بابت حرفایی ک تو اتاق زدم معذرت میخوام ببخشید
از دید جونگکوک
معمولا من اینجور مواقع کسیرو نمیبخشب ولی اون من سعی کردم وقتی از اتاق اومدم بیرون حسمو بهش عوض کنم ولی. با هر بار نگاه بهش بیشتر عاشقش میشم (تمام حرفارو تو دلم زدم)
از دید ا. ت
اومد ی قدم نردیک فاصلمون خیلی کم بود نفس های داغش قشنگ حس میشد
نمیدونم چیشد ولی یهو بوسیدوش و وقتی خواستم ولش کنم منو گرفت وب خودش چسبوند
ی ذره نگام کرد و بعد شروع کرد ب بوسیدنم من خرم همراهیش کردم ک یهو یکی از خدمتکاراش اومد
بنده خدا خوشکش زده بود جونگکوک اروم ازم جدا شدو گفت: نظرت چیه تا صب اینجا وایسی ها؟
خدمتکار سرشو اورد پایینو رفت
ا. ت: من چقدر خوابم گرفته میرم بخوابم
جونگکوک: کجا ب این زودی خانم جئون؟
با یه قدم اومد جلوم وایساد
ا. ت: بخوابم دیگه خستم
جونگکوک: خیر حق نداری بری
بعد منو گرفت و ب دیوار تکیه داد......
part6
ایندفه دخترا ساکت بودن و دور از جونگکوک نشسته بودن و اروم غذا میخوردن
باخودم حرف میزدم یعنی ازش معذرت بخوام یا نه ک تصمیم گرفتم بگم
ا. ت: جونگکوک من....
جونگکوک: ساکت باش غذاتو بخور برو تو اتاقت
ا. ت: نه خیر
جونگکوک: چی؟ با نیش خند
تا خواست دوباره حرف بزنه گفتم ببخشید ک بهت چیزایی بدی گفتم
جونگکوک اشارع کرد ب دخترا و اونا رفتن
جونگکوک: خب داشتی میگفتی؟
ی قدم رفتم سمتش و گفتم: بابت حرفایی ک تو اتاق زدم معذرت میخوام ببخشید
از دید جونگکوک
معمولا من اینجور مواقع کسیرو نمیبخشب ولی اون من سعی کردم وقتی از اتاق اومدم بیرون حسمو بهش عوض کنم ولی. با هر بار نگاه بهش بیشتر عاشقش میشم (تمام حرفارو تو دلم زدم)
از دید ا. ت
اومد ی قدم نردیک فاصلمون خیلی کم بود نفس های داغش قشنگ حس میشد
نمیدونم چیشد ولی یهو بوسیدوش و وقتی خواستم ولش کنم منو گرفت وب خودش چسبوند
ی ذره نگام کرد و بعد شروع کرد ب بوسیدنم من خرم همراهیش کردم ک یهو یکی از خدمتکاراش اومد
بنده خدا خوشکش زده بود جونگکوک اروم ازم جدا شدو گفت: نظرت چیه تا صب اینجا وایسی ها؟
خدمتکار سرشو اورد پایینو رفت
ا. ت: من چقدر خوابم گرفته میرم بخوابم
جونگکوک: کجا ب این زودی خانم جئون؟
با یه قدم اومد جلوم وایساد
ا. ت: بخوابم دیگه خستم
جونگکوک: خیر حق نداری بری
بعد منو گرفت و ب دیوار تکیه داد......
۶.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.