رمان جونگکوک مافیا
#رمان_جونگکوک_مافیا
part5
ا. ت: باش پس میگم ی پسرایی ک دروغ میگن ب دخترا تا نیازشونو انجام بدن کسایی ک حتی نمیدونن عشق چیه قلبشون از سنگه هرکیو میبینن بهش میگن دوست دارم عشقم نفسم ولی زر مفت میزنن کسایی ک نمیتونن عاشق شن (تیکه حرف اخرو با داد خیلی بد گفتم)
جونگکوک: بسههههه با داد دهنتو ببند
رفت بیرون درم محکم بست اینقدر عصبانی بودم ک از شدت خشم و ناراحتی گریم گرفت
صدای در زدن اومد
ا. ت: کیه؟
سلنا: منم بیام تو؟
ا. ت: ارع بیا
سلنا: خوبی ا. ت نگرانت شدم چرا با جونگکوک دعوا کردین؟
ا. ت: تو از کجا میدونی؟
سلنا: خب تو اشپز خونه بودم داشتم واسه خودم غذا اماده میکردم ک دیدم جونگ کوک داره میاد پایین و زیر لب میگه: میدونم باهات چیکار کنم دختره ی پرو
منم شک کردم که اون منظورش با توعه
ا. ت: نترس هیچ کاری نمیتونه بکنه دیدم داره میخنده واس چی میخندی؟
سلنا: اشتباه فکر میکنی وقتی جونگکوک بخواد یکیرو تنبیه کنه یا مرگه یا شکنجه خیلی بدی من مطمئنم
رفتم تو فکر
سلنا: پیش دختر چته چرا رفتی تو فکر
ا. ت: چیزه جونگکوک بهم گفته عاشقتم راستی جونگکوک هرشب بای دختره؟
دیدم سلنا سمتر پرید رو هوا
ا. ت: چته چی شده
سلنا: برگام جدی بهت گفت عاشقته
ا. ت: ار گفت دیگه بعد از من با کسیی نخوابیده
سلنا: راس گفته چون همه تو این خونه تعجب کردن چون اون واقعا دوهفتس با کسی نخوابیده
ووقتی. میاد خونه از عشقو عاشقی حرف میزنه پس بگو عاشقت شده
ا. ت: چ... چرت نگو سلنا
سلنا: باشه حالا بیا حاظر شو برو پایین منتظرتن
ی هودی مشکی گشاد پوشیدم و رفتم پایین همونطور ک میرفتم با خودم میگفتم
اگه واقعا عاشقم بشه چی...
تصمیم گرفتم به خاطر حرفام ازش معذرت بخوام چون اگه یکی اینارو بهم میگفت من خودمو میکشتم رفتم سر میز اون دخترااا بودن ایششششش به هر حال رفتم و نشستم ولی.....
part5
ا. ت: باش پس میگم ی پسرایی ک دروغ میگن ب دخترا تا نیازشونو انجام بدن کسایی ک حتی نمیدونن عشق چیه قلبشون از سنگه هرکیو میبینن بهش میگن دوست دارم عشقم نفسم ولی زر مفت میزنن کسایی ک نمیتونن عاشق شن (تیکه حرف اخرو با داد خیلی بد گفتم)
جونگکوک: بسههههه با داد دهنتو ببند
رفت بیرون درم محکم بست اینقدر عصبانی بودم ک از شدت خشم و ناراحتی گریم گرفت
صدای در زدن اومد
ا. ت: کیه؟
سلنا: منم بیام تو؟
ا. ت: ارع بیا
سلنا: خوبی ا. ت نگرانت شدم چرا با جونگکوک دعوا کردین؟
ا. ت: تو از کجا میدونی؟
سلنا: خب تو اشپز خونه بودم داشتم واسه خودم غذا اماده میکردم ک دیدم جونگ کوک داره میاد پایین و زیر لب میگه: میدونم باهات چیکار کنم دختره ی پرو
منم شک کردم که اون منظورش با توعه
ا. ت: نترس هیچ کاری نمیتونه بکنه دیدم داره میخنده واس چی میخندی؟
سلنا: اشتباه فکر میکنی وقتی جونگکوک بخواد یکیرو تنبیه کنه یا مرگه یا شکنجه خیلی بدی من مطمئنم
رفتم تو فکر
سلنا: پیش دختر چته چرا رفتی تو فکر
ا. ت: چیزه جونگکوک بهم گفته عاشقتم راستی جونگکوک هرشب بای دختره؟
دیدم سلنا سمتر پرید رو هوا
ا. ت: چته چی شده
سلنا: برگام جدی بهت گفت عاشقته
ا. ت: ار گفت دیگه بعد از من با کسیی نخوابیده
سلنا: راس گفته چون همه تو این خونه تعجب کردن چون اون واقعا دوهفتس با کسی نخوابیده
ووقتی. میاد خونه از عشقو عاشقی حرف میزنه پس بگو عاشقت شده
ا. ت: چ... چرت نگو سلنا
سلنا: باشه حالا بیا حاظر شو برو پایین منتظرتن
ی هودی مشکی گشاد پوشیدم و رفتم پایین همونطور ک میرفتم با خودم میگفتم
اگه واقعا عاشقم بشه چی...
تصمیم گرفتم به خاطر حرفام ازش معذرت بخوام چون اگه یکی اینارو بهم میگفت من خودمو میکشتم رفتم سر میز اون دخترااا بودن ایششششش به هر حال رفتم و نشستم ولی.....
۶.۸k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.