پارت ۱۱
فردا صبح *
رفتیم کلاس معجون سازی که دریکو از بغل میزم رد میشد تا بره بشینه ی تیکه کاغذ گذاشت رو میزم
کاغذ : بعد ناهار بیا کنار همون بید کتک زن ... کسی اونجا نمیره میخوام صداتو بشنوم پس لطفا
ی لبخند خیلی ریز و محو زدم سرمو بلند کردم و نگاهش کردم داشت نگاهم میکرد و ی لبخند دختر کش داشت که استاد اومد درس داد
اسنیپ : کسی هست که بتونه اکسیر تلپرت رو درست کنه ؟
هیچ کس حتی هرمیون هم دستشو بلند نکرد ... هری داشت نگاهم میکرد و ناراحت بود ... دستمو بلند کردم
اسنیپ: خانم بلک ... میخواستم به همه منفی بدم ولی شما داوطلب هستی بیا اینجا ... بلند شدم رفتم اونجا
اسنیپ : ی کاری میکنیم ... اگه تو معجون رو درست درست کنی من ۵۰ امتیاز به گیریفیندور میدم و اگه خراب کنی ۱۵۰ امتیاز کم میکنم... و ی چیزی هم که هست خودت باید امتحانش کنی ... اگه تلپرت کردی ینی درست بوده ولی اگه نه ... قدرت صحبت کردنتو از دست میدی
رین: قبلا زیاد اینکارو کردم ... خیلی برام سخت نیست پرفسور
شروع کردم و بعد نیم ساعت اکسیر درست شد
اسنیپ : امتحان کن ....
دریکو خیلی نگران بود هری و تمام گریفیندوریا هم همینطور
یکم ازش خوردم که ناپدید شدم و اونور دیگ ظاهر شدم
اسنیپ: میتونی حرف بزنی ؟
رین : بله پرفسور
اسنیپ : عالیه... ۵۰ امتیاز برای گیریفیندور
اسنیپ ی لبخند زد
اسنیپ : هوش مادرت رو به ارث بردی
بعد از کلاس رفتیم بیرون بعد ناهار شد من رفتم سمت بید کتک زن دریکو یکم دور ترش وایساده بود ...
رین : دریکو ...
دریکو : رین ...
سریع محکم بغلم کرد
دریکو : این خیلی خطر داشت اگه صداتو از دست میدادی چی ... با یکم داد*
رین : من هیچ وقت کاری که ازش مطمئن نیستم رو انجام نمیدم ...
دریکو آروم لبمو بو* سید
دریکو : دفعه ی بعدی انقدر سکتم نده
بعد به بید کتک زن دریکو رو معرفی کردم دیگه اونو هم نمیزد باهم نشستیم زیر سایه ی بید
دریکو: تو چطوری انقدر زرنگی ؟
رین : من کتاب خوندن رو خیلی دوست دارم ...
دریکو: خیلیم خوشگلی ...
رین : قراره صورتمو فقط نگاه کنی
دریکو دستمو گرفت و روش ی بوسه زد
دریکو : نمیتونن ازت چشم بردارم
رین : من از این عشق بازیا خوشم نمیاد
دریکو رو هول دادم عقب
دریکو : به مرور زمان خوشت میاد
بعد دیگه فقط سکوت کردیم اون سرشو گذاشت رو پاهام منم دستمو رو موهاش کشیدم که با تعجب چشماشو باز کرد
رین : خوشت نمیاد این کارو نکنم ؟
دریکو : نه شوکه شدن فقط همین ... ادامه بده
به کارم ادامه دادم که دیگه زمان تموم شد رفتیم سر آخرین کلاس ها و رفتیم خواب گاه ... پدر من که امروز صبح رفته بود به خاطر ی کاری که براش پیش اومده بود بقیه ی خانواده ها الان میرن ... نشسته بودم رو تخت که یهو هرمیون وارد شد
هری پاتر#
رفتیم کلاس معجون سازی که دریکو از بغل میزم رد میشد تا بره بشینه ی تیکه کاغذ گذاشت رو میزم
کاغذ : بعد ناهار بیا کنار همون بید کتک زن ... کسی اونجا نمیره میخوام صداتو بشنوم پس لطفا
ی لبخند خیلی ریز و محو زدم سرمو بلند کردم و نگاهش کردم داشت نگاهم میکرد و ی لبخند دختر کش داشت که استاد اومد درس داد
اسنیپ : کسی هست که بتونه اکسیر تلپرت رو درست کنه ؟
هیچ کس حتی هرمیون هم دستشو بلند نکرد ... هری داشت نگاهم میکرد و ناراحت بود ... دستمو بلند کردم
اسنیپ: خانم بلک ... میخواستم به همه منفی بدم ولی شما داوطلب هستی بیا اینجا ... بلند شدم رفتم اونجا
اسنیپ : ی کاری میکنیم ... اگه تو معجون رو درست درست کنی من ۵۰ امتیاز به گیریفیندور میدم و اگه خراب کنی ۱۵۰ امتیاز کم میکنم... و ی چیزی هم که هست خودت باید امتحانش کنی ... اگه تلپرت کردی ینی درست بوده ولی اگه نه ... قدرت صحبت کردنتو از دست میدی
رین: قبلا زیاد اینکارو کردم ... خیلی برام سخت نیست پرفسور
شروع کردم و بعد نیم ساعت اکسیر درست شد
اسنیپ : امتحان کن ....
دریکو خیلی نگران بود هری و تمام گریفیندوریا هم همینطور
یکم ازش خوردم که ناپدید شدم و اونور دیگ ظاهر شدم
اسنیپ: میتونی حرف بزنی ؟
رین : بله پرفسور
اسنیپ : عالیه... ۵۰ امتیاز برای گیریفیندور
اسنیپ ی لبخند زد
اسنیپ : هوش مادرت رو به ارث بردی
بعد از کلاس رفتیم بیرون بعد ناهار شد من رفتم سمت بید کتک زن دریکو یکم دور ترش وایساده بود ...
رین : دریکو ...
دریکو : رین ...
سریع محکم بغلم کرد
دریکو : این خیلی خطر داشت اگه صداتو از دست میدادی چی ... با یکم داد*
رین : من هیچ وقت کاری که ازش مطمئن نیستم رو انجام نمیدم ...
دریکو آروم لبمو بو* سید
دریکو : دفعه ی بعدی انقدر سکتم نده
بعد به بید کتک زن دریکو رو معرفی کردم دیگه اونو هم نمیزد باهم نشستیم زیر سایه ی بید
دریکو: تو چطوری انقدر زرنگی ؟
رین : من کتاب خوندن رو خیلی دوست دارم ...
دریکو: خیلیم خوشگلی ...
رین : قراره صورتمو فقط نگاه کنی
دریکو دستمو گرفت و روش ی بوسه زد
دریکو : نمیتونن ازت چشم بردارم
رین : من از این عشق بازیا خوشم نمیاد
دریکو رو هول دادم عقب
دریکو : به مرور زمان خوشت میاد
بعد دیگه فقط سکوت کردیم اون سرشو گذاشت رو پاهام منم دستمو رو موهاش کشیدم که با تعجب چشماشو باز کرد
رین : خوشت نمیاد این کارو نکنم ؟
دریکو : نه شوکه شدن فقط همین ... ادامه بده
به کارم ادامه دادم که دیگه زمان تموم شد رفتیم سر آخرین کلاس ها و رفتیم خواب گاه ... پدر من که امروز صبح رفته بود به خاطر ی کاری که براش پیش اومده بود بقیه ی خانواده ها الان میرن ... نشسته بودم رو تخت که یهو هرمیون وارد شد
هری پاتر#
۴.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.