پارت دو
ویو رین *
شانس آوردم تو ساخت و ساز سریم داشتم همینطوری برای خودم ی خونه میساختم که یهو صدای ی پسر دیگه رو شنیدم که با لحن شهوت حرف میزد
جین : سوت زدن * ... اینجارو نگاه کن ... خانم خوشگلی مثل تو تنهایی اینجا چیکار میکنه؟
رین : مگه کوری؟ خب دارم برای خودم خونه می سازم
جین : تک خنده * من جین هستم گربه ی بی اعصاب
رین : منم گربه نیستم مارمولک زبون دراز
جین : چرا مثل ی گربه ی عصبیی ... کیوتی
پنجه های گرگیمو در آوردم( مثل پنجه های ولورینگ*)
رین : ی بار دیگه گربه صدام کن که بهت نشون بدم این گربه از استفاده از پنجه هاش کنار نمی کشه
یهو ساکت شد و رفت
به کارم ادامه دادم
ویو افمائو *
داشتم همینطوری راه میرفتم که ایین اومد پیشم
ایین: افمائو ... خدا رو شکر که پیدات کرم ببین ... من میخوام به ی شخص خواستی ی هدیه بدم میتونی کمکم کنی ؟
افمائو: ببینم اون شخص خواص رینه؟
ایین: نه ! ... ا... اره
افمائو: ایین تو عاشقش شدی
ایین: ببین ... نمیدونم ... میتونی کمکم کنی ؟
افمائو: خونه ی تو پر طلاست درسته ؟
ایین: آره
افمائو: ببینم ندر رایت داری ؟
ایین: معلومه
افمائو: ی شمشیر ندر رایت بهش بده تو که از ندر رایت استفاده نمیکنی ولی اون دوست داره
ایین: اوه هو هو ... باشه مرسی افمائو
بعد اون رفت که پیرس اومد پیشم
پیرس: سلام افمائو ... ببینم به نظرت برای هدیه دادن به ی کسی که شخصیتش سرده و عصبی و از رنگ قرمز خونی خوشش میاد چی میتونم بدم بهش
افمائو: میتونی ی سگ سیاه پیدا کنی بهش بدی
پیرس: آره فکر خوبیه مرسی
بعد اون رفت
افمائو: ببینم اینا جفتشون رو ی نفر کراش زدن ؟
بیخیالش شدم داشتم میرفتم ماین که جین رو دیدم
جین : سلام کوتوله
افمائو: جین ... چند بار بگم بهم نگو کوتوله
جین : خب هستی ... ببینم تو میدونی چطور میشه مخ این دختره رو زد
افمائو: کدوم دختره
جین :توله گرگ بی اعصاب رو میگم
افمائو : ما گرگینه تو اینجا به جز ارن فقط ... هاااا ... تو هم روش کراشی؟
جین : نه بابا چه حرفا فقط اینکه نمیتونم مخشو بزنم داره میره رو مخم
افمائو: ببین جین ... هم ایین هم پیرس اونو دوست دارن ... تو که قبلا با میچی خوب بودی برگرد بهش
جین : اون بهم خیانت کرد و .... من خیلی بهتر از اون دوتام و اون دختر لیاقتش بیشتره ...
بعد جین رفت
افمائو: قراره دعوای بدی بشه
بعد ار ماین رفتم خونه که ی چست جلوی در خونه دیدم بازش کردم توش پر از سیب زمینی ، دایمند و گل بنفش بود ... کتابی که اونجا بود رو ورداشتم
نوشته *
هی اف ... من رینم ... میخواستم ی خوبی بکنم ... اگه فکر کنی مهربونم یا میخوان باهات دوست بشم کاملا اشتباه فکر کردی این به خواطر اون چستیه که با دوستات برام آماده کردین ... دیگه بی حساب شدیم ....
فهمیدم که برای دخترا هم فرستاده ...
افمائو # ماینکرفت#
شانس آوردم تو ساخت و ساز سریم داشتم همینطوری برای خودم ی خونه میساختم که یهو صدای ی پسر دیگه رو شنیدم که با لحن شهوت حرف میزد
جین : سوت زدن * ... اینجارو نگاه کن ... خانم خوشگلی مثل تو تنهایی اینجا چیکار میکنه؟
رین : مگه کوری؟ خب دارم برای خودم خونه می سازم
جین : تک خنده * من جین هستم گربه ی بی اعصاب
رین : منم گربه نیستم مارمولک زبون دراز
جین : چرا مثل ی گربه ی عصبیی ... کیوتی
پنجه های گرگیمو در آوردم( مثل پنجه های ولورینگ*)
رین : ی بار دیگه گربه صدام کن که بهت نشون بدم این گربه از استفاده از پنجه هاش کنار نمی کشه
یهو ساکت شد و رفت
به کارم ادامه دادم
ویو افمائو *
داشتم همینطوری راه میرفتم که ایین اومد پیشم
ایین: افمائو ... خدا رو شکر که پیدات کرم ببین ... من میخوام به ی شخص خواستی ی هدیه بدم میتونی کمکم کنی ؟
افمائو: ببینم اون شخص خواص رینه؟
ایین: نه ! ... ا... اره
افمائو: ایین تو عاشقش شدی
ایین: ببین ... نمیدونم ... میتونی کمکم کنی ؟
افمائو: خونه ی تو پر طلاست درسته ؟
ایین: آره
افمائو: ببینم ندر رایت داری ؟
ایین: معلومه
افمائو: ی شمشیر ندر رایت بهش بده تو که از ندر رایت استفاده نمیکنی ولی اون دوست داره
ایین: اوه هو هو ... باشه مرسی افمائو
بعد اون رفت که پیرس اومد پیشم
پیرس: سلام افمائو ... ببینم به نظرت برای هدیه دادن به ی کسی که شخصیتش سرده و عصبی و از رنگ قرمز خونی خوشش میاد چی میتونم بدم بهش
افمائو: میتونی ی سگ سیاه پیدا کنی بهش بدی
پیرس: آره فکر خوبیه مرسی
بعد اون رفت
افمائو: ببینم اینا جفتشون رو ی نفر کراش زدن ؟
بیخیالش شدم داشتم میرفتم ماین که جین رو دیدم
جین : سلام کوتوله
افمائو: جین ... چند بار بگم بهم نگو کوتوله
جین : خب هستی ... ببینم تو میدونی چطور میشه مخ این دختره رو زد
افمائو: کدوم دختره
جین :توله گرگ بی اعصاب رو میگم
افمائو : ما گرگینه تو اینجا به جز ارن فقط ... هاااا ... تو هم روش کراشی؟
جین : نه بابا چه حرفا فقط اینکه نمیتونم مخشو بزنم داره میره رو مخم
افمائو: ببین جین ... هم ایین هم پیرس اونو دوست دارن ... تو که قبلا با میچی خوب بودی برگرد بهش
جین : اون بهم خیانت کرد و .... من خیلی بهتر از اون دوتام و اون دختر لیاقتش بیشتره ...
بعد جین رفت
افمائو: قراره دعوای بدی بشه
بعد ار ماین رفتم خونه که ی چست جلوی در خونه دیدم بازش کردم توش پر از سیب زمینی ، دایمند و گل بنفش بود ... کتابی که اونجا بود رو ورداشتم
نوشته *
هی اف ... من رینم ... میخواستم ی خوبی بکنم ... اگه فکر کنی مهربونم یا میخوان باهات دوست بشم کاملا اشتباه فکر کردی این به خواطر اون چستیه که با دوستات برام آماده کردین ... دیگه بی حساب شدیم ....
فهمیدم که برای دخترا هم فرستاده ...
افمائو # ماینکرفت#
۲.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.