part20
part20
ات: من بیخیال نمیشم
ات سه روز اینکارو میکرد و همش دوباره ات رو میگرفت و زندونیش میکردن
دفعه سوم که ات رو گرفتن تویه سالون همه بود بجز تهیونگ
م/ک:کافیه ات دیگه دست بردار از این کارات
ات:برو بابا شما فکردین کی هستین ها من حتا زنه اون هم نیستم فقد کافیه برم بیرون به پولیس ازتون شکایت میکنم (با داد حرف میزد)
ات:کافیه دیگه همتون نوچیه اون هستی من بازم فرار میکنم
با سیلی که به صورتم خورده شد اوفتادم زمین
تهیونگ:نوچه ها حرفه دهنتو بفهم
ات:چرا دسته کسیفتو روم بلند میکنی(بغض)
تهیونگ:خوب تو هم مجبورم نکن که روت بلند کنم هر چقد فرار کنی بازم گیرت میندازم فهمیدی تو فقد از یه تریق میری بیرون هر وقت مردی میتونی بری
وقتی باهاش حرف میزدم ات همش گریه میکرد رویه زمین نشسته بود
م/ک:تهیونگ پسرم اینو بنداز تویه انباری که ادب شه
تهیونگ:نیازی به این کار نیست روبه خدمتکار کرد
ببرینش اوتاقش اما این دفعه هیچی تویه اوتاق نباشه (منظورش چیزیه که ات نتونی دوباره فرار کنی )
ات رو بردن اتاقش
تهیونگ رویه صندلی نشست
کوک:خوب میخواهی چیکار کنی
تهیونگ:برو و عاقد رو بیار
کوک:چی میخواهی باهاش عروسی کنی عروسیه واعقیی
تهیونگ:اره مشکلیه (مثله همیشه عصبی)
کوک:نه داداش این چه حرفه تو هر کاری کنی من پشتتم
تهیونگ:خیلی ممنونم داداش
ویو ات
یه دوش گرفتم و یه پیراهنه استین کوتاه با شلوار لی پوشیدم و داشتم موهامو شونه میکردم که تهیونگ اومد
تهیونگ:هی پاشو کارت دارم
ات:چه کاری
مچه دستمو گرفت و راه اوفتاد منو با خودش میکشوند
ات:کجا هی
تهیونگ:ببین اگه جلوه عاقد یه حرفی بزنی میکشمت
ات:چی چه عاقدی من باهات ازدواج نمیکنم ولم کن
تهیونگ دسته ات رو ول کرد
تهیونگ:باهات ازدواج میکنم فهمیدی و اگه جلویه عاقد یه حرفی بزنی کاری میکنم(نزدیک شدن به ات)
انقد بهم نزدیک شد که پشتم به دیوار خرد و تهیونگ بهم نزدیک شد صورتامون نیم سانت از هم فاصله نداشت
یخورده قلبم درد گرفت و ترسیدم
ات:باشه هیچی نمیگم (ترس)
(خلاصه بگم که ات و تهیونگ تویه خونه تهیونگ عقد کردین )
داشتم میرفتم تویه اوتاقم که
تهیونگ:وسایلتو جم کن میریم
ات:کجا
هیچی نگفت و رفت اوتاقه کارش
منم میرفتم اوتام که م/ک جلومو گرفت
م/ک:تو الان قرار داده ازدواجه تو امضاء نکردی قرار داده اینکه دیگه تویه جهنمی رو امضاء کردی
ات:برو بابا هوصلیه تو یکیو ندارم
م/ک:این حرفاتو بی جواب نمیزارم
به حرفاش گوش هم نکردم رفتم اوتاق رویه تخت نشستم از حرفایه همشون خسته شدم قفد مرگ میتونه منو از این جهنم ازاد کنه
ادامه دارد...
ات: من بیخیال نمیشم
ات سه روز اینکارو میکرد و همش دوباره ات رو میگرفت و زندونیش میکردن
دفعه سوم که ات رو گرفتن تویه سالون همه بود بجز تهیونگ
م/ک:کافیه ات دیگه دست بردار از این کارات
ات:برو بابا شما فکردین کی هستین ها من حتا زنه اون هم نیستم فقد کافیه برم بیرون به پولیس ازتون شکایت میکنم (با داد حرف میزد)
ات:کافیه دیگه همتون نوچیه اون هستی من بازم فرار میکنم
با سیلی که به صورتم خورده شد اوفتادم زمین
تهیونگ:نوچه ها حرفه دهنتو بفهم
ات:چرا دسته کسیفتو روم بلند میکنی(بغض)
تهیونگ:خوب تو هم مجبورم نکن که روت بلند کنم هر چقد فرار کنی بازم گیرت میندازم فهمیدی تو فقد از یه تریق میری بیرون هر وقت مردی میتونی بری
وقتی باهاش حرف میزدم ات همش گریه میکرد رویه زمین نشسته بود
م/ک:تهیونگ پسرم اینو بنداز تویه انباری که ادب شه
تهیونگ:نیازی به این کار نیست روبه خدمتکار کرد
ببرینش اوتاقش اما این دفعه هیچی تویه اوتاق نباشه (منظورش چیزیه که ات نتونی دوباره فرار کنی )
ات رو بردن اتاقش
تهیونگ رویه صندلی نشست
کوک:خوب میخواهی چیکار کنی
تهیونگ:برو و عاقد رو بیار
کوک:چی میخواهی باهاش عروسی کنی عروسیه واعقیی
تهیونگ:اره مشکلیه (مثله همیشه عصبی)
کوک:نه داداش این چه حرفه تو هر کاری کنی من پشتتم
تهیونگ:خیلی ممنونم داداش
ویو ات
یه دوش گرفتم و یه پیراهنه استین کوتاه با شلوار لی پوشیدم و داشتم موهامو شونه میکردم که تهیونگ اومد
تهیونگ:هی پاشو کارت دارم
ات:چه کاری
مچه دستمو گرفت و راه اوفتاد منو با خودش میکشوند
ات:کجا هی
تهیونگ:ببین اگه جلوه عاقد یه حرفی بزنی میکشمت
ات:چی چه عاقدی من باهات ازدواج نمیکنم ولم کن
تهیونگ دسته ات رو ول کرد
تهیونگ:باهات ازدواج میکنم فهمیدی و اگه جلویه عاقد یه حرفی بزنی کاری میکنم(نزدیک شدن به ات)
انقد بهم نزدیک شد که پشتم به دیوار خرد و تهیونگ بهم نزدیک شد صورتامون نیم سانت از هم فاصله نداشت
یخورده قلبم درد گرفت و ترسیدم
ات:باشه هیچی نمیگم (ترس)
(خلاصه بگم که ات و تهیونگ تویه خونه تهیونگ عقد کردین )
داشتم میرفتم تویه اوتاقم که
تهیونگ:وسایلتو جم کن میریم
ات:کجا
هیچی نگفت و رفت اوتاقه کارش
منم میرفتم اوتام که م/ک جلومو گرفت
م/ک:تو الان قرار داده ازدواجه تو امضاء نکردی قرار داده اینکه دیگه تویه جهنمی رو امضاء کردی
ات:برو بابا هوصلیه تو یکیو ندارم
م/ک:این حرفاتو بی جواب نمیزارم
به حرفاش گوش هم نکردم رفتم اوتاق رویه تخت نشستم از حرفایه همشون خسته شدم قفد مرگ میتونه منو از این جهنم ازاد کنه
ادامه دارد...
۸.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.