part19
part19
ویو ات
وقتی چشمامو باز کردم تویه همون اوتاق بودم رویه تخت نشستم دلم درد میکرد رفتم سمته در یکمی تکونش دادم اما باز نمیشد
ات:این درو باز کنید شما با خودتون چی فکردین
پیشونیم رو رویه در گذاشتم و گریه میکردم تا اینکه در باز شد اوفتادم بغله یکی
تهیونگ:هی
وقتی بالا رو نگاه کردم با صورته اخمویه تهیونگ مواجه شدم زود ازش دور شدم
ات:بزار برم
تهیونگ:کجا
ات:به تو چه از متنفرم میفهمی (عصبانی)
تهیونگ:خوب میگی چیکار کنم ها
ات:تو که میخواستی ولم کنی پس چیشد ها بگو (داد)
تهیونگ :سره من داد نزن فهمیدی حالا هم مثله بچیه آدم بشین باشه اگه صدات در بیاد کاری میکنم که آرزویه مرک کنی
بعد از حرفاش راه اوفتاد که بره اما با حرفه من سره جاش وایستاد
ات چرا نجاتم دادی ها چرا
تهیونگ :تو نباید به این اسونی بمیری
ات:تو منو میکشی
هیچی نگفت و ازا اوتاق رفت بیرون منم رویه تخت نشستم موهامو تویه دساتمو گرفتم گریم گرفت و همش میگفتم کاش میموردم همش تخصیره پدرمو مادرمه اما من اینجا نمیمونم هالا میبینی کیم تهیونگ رفتم از کمد چندتا ملافه برداشتم و بهم گره زدم (حالا خودتون فکر کنید یه جایی بستش که بتونه از پنجره بره بیرون)
بالاخره تونستم که از اوتاق برم بیرون ایول هالا از نگهبانا چجوری رد شم اهان دیوار
از دیوار تونستم بالا برم و از عمارت رفتم بیرون
اوف بلاخره دیگه تمومه داشتم بدو بدو میرفتم از درختا میرفتم که با صدایه شلیکه گلوله سره جام وایستادم و بعدش صدایه کوک رو شنیدم
کوک:ات سره جات وایستاد
پوشته سرمو نگاه کردم کوک اسلحه دستش بود به سمتم گرفته بود
ات:ولم کنید
کوک:ساکتشو اگه
تهیونگ:کدوم گوری رفته بود
ات:هر کاری میکنم که ازت درو شم فهمیدی(داد)
تهیونگ:ببرینش تویه اوتاقش
ات رو بردن تویه اوتاقش
ادامه دارد......
ویو ات
وقتی چشمامو باز کردم تویه همون اوتاق بودم رویه تخت نشستم دلم درد میکرد رفتم سمته در یکمی تکونش دادم اما باز نمیشد
ات:این درو باز کنید شما با خودتون چی فکردین
پیشونیم رو رویه در گذاشتم و گریه میکردم تا اینکه در باز شد اوفتادم بغله یکی
تهیونگ:هی
وقتی بالا رو نگاه کردم با صورته اخمویه تهیونگ مواجه شدم زود ازش دور شدم
ات:بزار برم
تهیونگ:کجا
ات:به تو چه از متنفرم میفهمی (عصبانی)
تهیونگ:خوب میگی چیکار کنم ها
ات:تو که میخواستی ولم کنی پس چیشد ها بگو (داد)
تهیونگ :سره من داد نزن فهمیدی حالا هم مثله بچیه آدم بشین باشه اگه صدات در بیاد کاری میکنم که آرزویه مرک کنی
بعد از حرفاش راه اوفتاد که بره اما با حرفه من سره جاش وایستاد
ات چرا نجاتم دادی ها چرا
تهیونگ :تو نباید به این اسونی بمیری
ات:تو منو میکشی
هیچی نگفت و ازا اوتاق رفت بیرون منم رویه تخت نشستم موهامو تویه دساتمو گرفتم گریم گرفت و همش میگفتم کاش میموردم همش تخصیره پدرمو مادرمه اما من اینجا نمیمونم هالا میبینی کیم تهیونگ رفتم از کمد چندتا ملافه برداشتم و بهم گره زدم (حالا خودتون فکر کنید یه جایی بستش که بتونه از پنجره بره بیرون)
بالاخره تونستم که از اوتاق برم بیرون ایول هالا از نگهبانا چجوری رد شم اهان دیوار
از دیوار تونستم بالا برم و از عمارت رفتم بیرون
اوف بلاخره دیگه تمومه داشتم بدو بدو میرفتم از درختا میرفتم که با صدایه شلیکه گلوله سره جام وایستادم و بعدش صدایه کوک رو شنیدم
کوک:ات سره جات وایستاد
پوشته سرمو نگاه کردم کوک اسلحه دستش بود به سمتم گرفته بود
ات:ولم کنید
کوک:ساکتشو اگه
تهیونگ:کدوم گوری رفته بود
ات:هر کاری میکنم که ازت درو شم فهمیدی(داد)
تهیونگ:ببرینش تویه اوتاقش
ات رو بردن تویه اوتاقش
ادامه دارد......
۷.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.