پارت109
#پارت109
"مگه نه آقا روزبه؟"
روزبه نیم نگاهی به مهری انداخت و روبه الناز گفت :
_اره ! مراعات می کنیم!
الناز خندید و ضربه ای به بازوی روزبه زد.
_مرررسییییی واقعا!
مهری بااخم به ادا و اطفار الناز نگاه میکرد.
عاطفه آهسته کنار گوش مهری گفت :
_ببخشید من میدونم ک دختر عمته ! ولی خب کار به این چیزا ندارم ! کلا دلم میخواد لهش کنم .
مهری از شنیدن این حرفا بیشتر حرصش گرفت .
صورتش را جمع کرد و به سمت روزبه رفت.
_وااااییی مرسی آقا روزبه !!!
خیلی لطف داری شما...
آرام تر و با کنایه ، به قصد اینکه فقط روزبه بشنود گفت:
_غرقت شده !
بپا تو غرقش نشی !
روزبه مکثی کرد !
درست حدس زده بود؟؟
حسادت؟ وای ک حسادت هایش هم شیرین بود .
خندید و آرام سرش را تکان داد .
_نجاتش میدم...
مهری با اخم تنه ای به روزبه زد و به سمت جایی که شاهرخ گفته بود دوید .
زیر لب با خودش تکرار کرد .
" پرو ، پرو ، پرو ، دیونه ، غضمیت ، درازه بی خاصیت "
شهریار_شمام سریعتر برید بازی کنید ، حالا غذا آماده میشه ها.
ماهان هم پشت سر بچه ها راه افتاد .
_خدااایاااا خودت مراقب باش ! رباط ، مباط پاااره نکنیم !
بهنام_نترس دادش !
قری به کمرش داد و دست هایش را در هوا تکان داد .
_میدونی ، روزبه جان مراعات میکنن ...
همگی با صدا خندیدند...
...
"مگه نه آقا روزبه؟"
روزبه نیم نگاهی به مهری انداخت و روبه الناز گفت :
_اره ! مراعات می کنیم!
الناز خندید و ضربه ای به بازوی روزبه زد.
_مرررسییییی واقعا!
مهری بااخم به ادا و اطفار الناز نگاه میکرد.
عاطفه آهسته کنار گوش مهری گفت :
_ببخشید من میدونم ک دختر عمته ! ولی خب کار به این چیزا ندارم ! کلا دلم میخواد لهش کنم .
مهری از شنیدن این حرفا بیشتر حرصش گرفت .
صورتش را جمع کرد و به سمت روزبه رفت.
_وااااییی مرسی آقا روزبه !!!
خیلی لطف داری شما...
آرام تر و با کنایه ، به قصد اینکه فقط روزبه بشنود گفت:
_غرقت شده !
بپا تو غرقش نشی !
روزبه مکثی کرد !
درست حدس زده بود؟؟
حسادت؟ وای ک حسادت هایش هم شیرین بود .
خندید و آرام سرش را تکان داد .
_نجاتش میدم...
مهری با اخم تنه ای به روزبه زد و به سمت جایی که شاهرخ گفته بود دوید .
زیر لب با خودش تکرار کرد .
" پرو ، پرو ، پرو ، دیونه ، غضمیت ، درازه بی خاصیت "
شهریار_شمام سریعتر برید بازی کنید ، حالا غذا آماده میشه ها.
ماهان هم پشت سر بچه ها راه افتاد .
_خدااایاااا خودت مراقب باش ! رباط ، مباط پاااره نکنیم !
بهنام_نترس دادش !
قری به کمرش داد و دست هایش را در هوا تکان داد .
_میدونی ، روزبه جان مراعات میکنن ...
همگی با صدا خندیدند...
...
۱.۳k
۰۴ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.