رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۲۹
...... ۲ ساعت بعد ......
غذا درست شد
ارسلان بیا غذا امادس
ارسلان، او برای تشکر نیاز نبود آنقدر خودتو توی زحمت بندازی
دیانا، کاری نکردم که
ارسلان، شروع کردیم به خوردن دستت درد نکنه
دیانا، نوش جان
ارسلان، دیانا آشپزی و کی بهت یاد داد
دیانا، من قبل از اینکه مامانم فوت کنه بهم یاد داد
یاد اون روز افتادم که ماشین داشت میخورد به من مامانم منو کشید عقب ماشین به خودش خورد زدم زیر گریه و بلند بلند گریه کردم
ارسلان، ارسلان امروز فقط اشک این دختر کوچولو دراوردی دیانا ببخشید نمیخ.....
دیانا، حرفش و قطع کردم و گفتم اشکال نداره خیلی وقت بود میخواستم این جوری بلند گریه کنم
ارسلان، بعد این حرفش پاشد رفت توی اتاق چرا دارم هی ناراحتش میکنم ارسلان همش داری خراب میکنی
نویسنده، مگه دوسش نداری
ارسلان، چرا
نویسنده، پس باید کاری کنی بخنده
ارسلان، آهان راست میگی
نویسنده، خوب پاشو برو دیگه
ارسلان، باشه مرسی از راهنماییت
نویسنده، خواهش میکنم
پارت ۲۹
...... ۲ ساعت بعد ......
غذا درست شد
ارسلان بیا غذا امادس
ارسلان، او برای تشکر نیاز نبود آنقدر خودتو توی زحمت بندازی
دیانا، کاری نکردم که
ارسلان، شروع کردیم به خوردن دستت درد نکنه
دیانا، نوش جان
ارسلان، دیانا آشپزی و کی بهت یاد داد
دیانا، من قبل از اینکه مامانم فوت کنه بهم یاد داد
یاد اون روز افتادم که ماشین داشت میخورد به من مامانم منو کشید عقب ماشین به خودش خورد زدم زیر گریه و بلند بلند گریه کردم
ارسلان، ارسلان امروز فقط اشک این دختر کوچولو دراوردی دیانا ببخشید نمیخ.....
دیانا، حرفش و قطع کردم و گفتم اشکال نداره خیلی وقت بود میخواستم این جوری بلند گریه کنم
ارسلان، بعد این حرفش پاشد رفت توی اتاق چرا دارم هی ناراحتش میکنم ارسلان همش داری خراب میکنی
نویسنده، مگه دوسش نداری
ارسلان، چرا
نویسنده، پس باید کاری کنی بخنده
ارسلان، آهان راست میگی
نویسنده، خوب پاشو برو دیگه
ارسلان، باشه مرسی از راهنماییت
نویسنده، خواهش میکنم
۵.۸k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.