چند پارتی درخواستی
چند پارتی درخواستی
جیمین. من به اون دختر نیاز دارم میفهمی؟
سوجونگ .بله قربان ولی خانوم ا.ت پیشنهاد مارو رد کرده
جیمین. رد کرد؟
سوجونگ. بله قربان
جیمین (خنده عصببی)بیارش
سوجونگ. بله قربان
جیمین. خوبه پس حالا بجای اینکه منو نگا کنی برو گمشو بیارش اگه خودش نیومد به زور بیارش( داد خیلی بلند).......
ویو ا.ت
طبق معمول از مطب اومدم یه دوش گرفتم تاپ شلوارکمو تن کردم دراز کشیدم رو تخت به ثانیه نکشیده خوابم برد که نیم ساعت بعد با صدای در بیدار شدم وقتی چشمامو باز کردم به دستم جلوی دهنم اومد بعدشم دیکه هیچی نفهمیدم ........
[ویلا جیمین خارج از شهر ساعت ۱۰:۴۷ دقیقه شب]
ا.ت . اخخخ سرم
جیمین. وقت خواب
ا.ت. تو تو کی هستی منو چرا اوردی اینجا (با صدای که ترس توش میباره)
جیمین. اولا که تو نه شما دوما من نمیخواستم اینجوری باهات رفتار کنم بهتر بود خودت باهام راه بیای پیشنهاد منو قبول کنی
ا.ت. من نمیخوام با تو کار کنم نمیخوام (گریه ریز )
جیمین. دست تو نیست دختر جون شرمنده..... میدونی این لباس زیادی داره بدنتو به نمایش میزاره منم زیاد تحمل ندارم
ا.ت. نکن این اینجوری نکن (با صدایی که از ترس داذه میلرزه)
جیمین. ترس تو چشمات خیلی لذت بخشه(پوزخند)
ادمین ویو
جیمین از اتاق میره بیرون و ا.ت رو تو بدترین حالت عصبی تنها ول میکنه به ثانیه نمیکشه که یکی از خدمه ها وارد اتاق میشه.......
خدمت کار. خانوم اقا گفتن شمارو به اتاقتون بیرم بفرمایید این کمد شما لباسا کفش همه اندازه شماس اونن حموم و وسایل شخصی
ا.ت. من میخوام برم.(گریه)
خدمت کار. خانوم اگه میخواین سالم بمونین لطفا رو حرف ارباب حرف نزنین وگرنه شمارو میکشه رحم ندارع
ا.ت(گریه)
[ساعت دوازده شب]
جیمین. ایییییی بگین بیادش(اربده)
سوجونگ. بله قربان
سوجونگ با عجله به سمت اتاق ا.ت میره
ا.ت. از حموم اومده بودم تازه که تا حوله تنم کردم دیدم در با صدای وحشتناکی باز شد
سوجونگ. خانوم سریع باید بریم پیش رییس
ا.ت. چی چی ...میگی
سوجونگ.الان(نسبتا بلند)
جیمین. باز اون درد لعنتی رو تو دستم احساس کردم پس صداش کردم تا بیاد وقتی وارد اتاق شد دویید سمتم حال خوبی نداشتم پس چشمام سیاهی رفت.....
ا.ت دیدم بی جون رو تخت افتاده به سمتش رفتم و دستمو گذاشتم رو پیشونیش...
جیمین. من به اون دختر نیاز دارم میفهمی؟
سوجونگ .بله قربان ولی خانوم ا.ت پیشنهاد مارو رد کرده
جیمین. رد کرد؟
سوجونگ. بله قربان
جیمین (خنده عصببی)بیارش
سوجونگ. بله قربان
جیمین. خوبه پس حالا بجای اینکه منو نگا کنی برو گمشو بیارش اگه خودش نیومد به زور بیارش( داد خیلی بلند).......
ویو ا.ت
طبق معمول از مطب اومدم یه دوش گرفتم تاپ شلوارکمو تن کردم دراز کشیدم رو تخت به ثانیه نکشیده خوابم برد که نیم ساعت بعد با صدای در بیدار شدم وقتی چشمامو باز کردم به دستم جلوی دهنم اومد بعدشم دیکه هیچی نفهمیدم ........
[ویلا جیمین خارج از شهر ساعت ۱۰:۴۷ دقیقه شب]
ا.ت . اخخخ سرم
جیمین. وقت خواب
ا.ت. تو تو کی هستی منو چرا اوردی اینجا (با صدای که ترس توش میباره)
جیمین. اولا که تو نه شما دوما من نمیخواستم اینجوری باهات رفتار کنم بهتر بود خودت باهام راه بیای پیشنهاد منو قبول کنی
ا.ت. من نمیخوام با تو کار کنم نمیخوام (گریه ریز )
جیمین. دست تو نیست دختر جون شرمنده..... میدونی این لباس زیادی داره بدنتو به نمایش میزاره منم زیاد تحمل ندارم
ا.ت. نکن این اینجوری نکن (با صدایی که از ترس داذه میلرزه)
جیمین. ترس تو چشمات خیلی لذت بخشه(پوزخند)
ادمین ویو
جیمین از اتاق میره بیرون و ا.ت رو تو بدترین حالت عصبی تنها ول میکنه به ثانیه نمیکشه که یکی از خدمه ها وارد اتاق میشه.......
خدمت کار. خانوم اقا گفتن شمارو به اتاقتون بیرم بفرمایید این کمد شما لباسا کفش همه اندازه شماس اونن حموم و وسایل شخصی
ا.ت. من میخوام برم.(گریه)
خدمت کار. خانوم اگه میخواین سالم بمونین لطفا رو حرف ارباب حرف نزنین وگرنه شمارو میکشه رحم ندارع
ا.ت(گریه)
[ساعت دوازده شب]
جیمین. ایییییی بگین بیادش(اربده)
سوجونگ. بله قربان
سوجونگ با عجله به سمت اتاق ا.ت میره
ا.ت. از حموم اومده بودم تازه که تا حوله تنم کردم دیدم در با صدای وحشتناکی باز شد
سوجونگ. خانوم سریع باید بریم پیش رییس
ا.ت. چی چی ...میگی
سوجونگ.الان(نسبتا بلند)
جیمین. باز اون درد لعنتی رو تو دستم احساس کردم پس صداش کردم تا بیاد وقتی وارد اتاق شد دویید سمتم حال خوبی نداشتم پس چشمام سیاهی رفت.....
ا.ت دیدم بی جون رو تخت افتاده به سمتش رفتم و دستمو گذاشتم رو پیشونیش...
۴.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.