p5
p5
ویو ات
بعد چند مین رسیدیم به امارت
وقتی رفتیم تو دیدم آقای جئون و پسرش رو یه مبل راحتی نشستن و منتظر ما بودن
رفتیم جلو و...( با هم سلام و احوالپرسی کردن)
*خب خب ما دیگه میریم تو تالار شما هم بیاین یکم دیگه ( رو به ات و کوک)
_باشه بابا شما برین
(اونا رفتن)
_هوی اونجا رفتیم مسخره بازی در نمیاریا ادب داشته باش
+یکی باید اینو به تو بگه جئون من همیشه ادبمو داشتم
_بله معلومه خب حالا زود باش ( رفتن سمت تالار)
ات
وقتی در باز شد همه برگشتن سمت ما و دست زدن...از این وضعیت متنفر بودم ولی چاره چیه...نشستیم رو جایگاه عروس دوماد...دوس داشتم خیلی سریع مراسم تموم شه ، تو همین فکرا بودم که...
@ دخترم افتخار میدی برقصیم
+چرا که نه (لبخند)
( و باهم ی رقص پدر دختری عالی داشتن که خیلی کمک کرد ات آروم بشه)
فلش بک به بعد مراسم عروسی
ای خدا بلاخره اون مراسم لعنتی تموم شد...دوس داشتم الان نباشم اما این حرفا چیزی رو عوض میکنه ؟؟؟ من باید قوی باشم ، بخاطر مامانم و بابام
،،نیم ساعت بعد ،،
وایسا ببینم اون تابه ؟؟ تو حیاط عمارت تاب داره ؟؟؟؟ چه خوب من عاشق تابم
( رفت تو حیاط و نشست رو تاب ، ی اهنگ دپ هم گذاشت و سعی کرد خودشو آروم کنه)
نویسنده:
خب دیگه خیلی کشش ندم...اخر سر خوابید دیگع 😂
ویو کوک
امروز روز کسل کننده ای بود... مجبور شدم با دختری که حتی نمیشناسمش ازدواج کنم...هوففففف خیلی رو مخه
البته برام مهم نیس چون که محدودیتی برام نیس میتونم هر کاری میخوام بکنم بودن اون چیزی رو تغییر نداده فقط این برام مهمه که تونستم اموال بابام رو ارث ببرم و وصیت مامانم رو انجام بدم من هیچ وقت قرار نیس عاشق اون دختر بشم
(ایشونم لالا کرد و بلاخره این روز طولانی به پایان رسید)
ویو ات
بعد چند مین رسیدیم به امارت
وقتی رفتیم تو دیدم آقای جئون و پسرش رو یه مبل راحتی نشستن و منتظر ما بودن
رفتیم جلو و...( با هم سلام و احوالپرسی کردن)
*خب خب ما دیگه میریم تو تالار شما هم بیاین یکم دیگه ( رو به ات و کوک)
_باشه بابا شما برین
(اونا رفتن)
_هوی اونجا رفتیم مسخره بازی در نمیاریا ادب داشته باش
+یکی باید اینو به تو بگه جئون من همیشه ادبمو داشتم
_بله معلومه خب حالا زود باش ( رفتن سمت تالار)
ات
وقتی در باز شد همه برگشتن سمت ما و دست زدن...از این وضعیت متنفر بودم ولی چاره چیه...نشستیم رو جایگاه عروس دوماد...دوس داشتم خیلی سریع مراسم تموم شه ، تو همین فکرا بودم که...
@ دخترم افتخار میدی برقصیم
+چرا که نه (لبخند)
( و باهم ی رقص پدر دختری عالی داشتن که خیلی کمک کرد ات آروم بشه)
فلش بک به بعد مراسم عروسی
ای خدا بلاخره اون مراسم لعنتی تموم شد...دوس داشتم الان نباشم اما این حرفا چیزی رو عوض میکنه ؟؟؟ من باید قوی باشم ، بخاطر مامانم و بابام
،،نیم ساعت بعد ،،
وایسا ببینم اون تابه ؟؟ تو حیاط عمارت تاب داره ؟؟؟؟ چه خوب من عاشق تابم
( رفت تو حیاط و نشست رو تاب ، ی اهنگ دپ هم گذاشت و سعی کرد خودشو آروم کنه)
نویسنده:
خب دیگه خیلی کشش ندم...اخر سر خوابید دیگع 😂
ویو کوک
امروز روز کسل کننده ای بود... مجبور شدم با دختری که حتی نمیشناسمش ازدواج کنم...هوففففف خیلی رو مخه
البته برام مهم نیس چون که محدودیتی برام نیس میتونم هر کاری میخوام بکنم بودن اون چیزی رو تغییر نداده فقط این برام مهمه که تونستم اموال بابام رو ارث ببرم و وصیت مامانم رو انجام بدم من هیچ وقت قرار نیس عاشق اون دختر بشم
(ایشونم لالا کرد و بلاخره این روز طولانی به پایان رسید)
۶.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.