🥀فصل دوم پارت 6🥀
🥀فصل دوم پارت 6🥀
چشمامو باز کردم همه چی تار میدیدم اون جیمینه بعدش درست میدیدی
جلویه پنجره وایستاده بود و دستاش تویه جیبش کرده بود به بیرون خیره شده بود
نمیتونستم تکون بخورم درد داشتم با بدبختی رویه تخت نشستم جیمین بهم نگاه کرد و به سمتم اومد
جیمین: بیدار شدی
صدایه در اومد و دکتر اومد
دکتر: خانم پارک حالتون چطوره درد که نداری
ات : اره یخورده درد دارم
دکتر : اشکالی نداره بچه حالش خوبه
با این حرفش خوشحال شدم اما به روم نیاوردم
دکتر : درد شما بخاطره اینکه شکمتون آسیب دیده و کنارم بچه نباشین حالش خوبه مادرش خیلی قویه سرمتون تموم شد مرخصین
جیمین : ممنونم
و دکتر رفت
بدونه اینکه حرفی به ات بزنم رو به روش رویه صندلی نشستم و بهش نگاه میکردم اونم وقتی بهم نگاه کرد زود نگاهش رو ازم گرفت و رویه تخت دراز کشید هیچ حرفی بینمون ردو بدل نمی شد سرنوشت تموم شد و پرستار اومد منم بدونه اینکه بهش چیزی بگم از اوتاق رفتم بیرون به انیوپ گفته بودم که برایه ات لباس بیاره لباسارو از انیوپ گرفتم و دوباره رفتم اوتاق وارده اوتاق شدم ات رویه تخت نشسته بود بی جون به یگوشه اوتاق خیره شده بود لباسارو رویه تخت گذاشتم
جیمین: بیا کمکت کنم تا لباساتو بپوشی
هیچی نگفت رفتم سمتش و رویه تخت نشستم دکمه لباساشو باز کردم
کمکش کردم تا لباساشو عوض کنه یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی پوشید و موهاشو با کشه مو جم کردم
جیمین : تموم شد
از رویه تخت بلند شدم و دستشو گرفتم اما دستمو هول داد
ات : خودم میرم
میخواستم بلند بشم دردم گرفت و دستمو گذاشتم رویه شکمم
ات : آخخخ
جیمین زود با یه دستش دستمو گرفته بود اون یکی دستش رو کمرم گذاشت
جیمین : چرا لجبازی میکنی خوب نیستی
براید استایل بغلش کردم
ات : ولم کن خودم میرم
جیمین : نمیتونی بری
همین که سواره ماشین شدیم ات خوابش برد شاید بخاطره دارو هاست رنگش اینه کج سفید شده بود وقتی رسیدیم ساعت 10 شب بود ات بیدار شد
جیمین : بیدار شدی پیدا شد بریم
ات : اینجا کجاست
ادامه دارد
چشمامو باز کردم همه چی تار میدیدم اون جیمینه بعدش درست میدیدی
جلویه پنجره وایستاده بود و دستاش تویه جیبش کرده بود به بیرون خیره شده بود
نمیتونستم تکون بخورم درد داشتم با بدبختی رویه تخت نشستم جیمین بهم نگاه کرد و به سمتم اومد
جیمین: بیدار شدی
صدایه در اومد و دکتر اومد
دکتر: خانم پارک حالتون چطوره درد که نداری
ات : اره یخورده درد دارم
دکتر : اشکالی نداره بچه حالش خوبه
با این حرفش خوشحال شدم اما به روم نیاوردم
دکتر : درد شما بخاطره اینکه شکمتون آسیب دیده و کنارم بچه نباشین حالش خوبه مادرش خیلی قویه سرمتون تموم شد مرخصین
جیمین : ممنونم
و دکتر رفت
بدونه اینکه حرفی به ات بزنم رو به روش رویه صندلی نشستم و بهش نگاه میکردم اونم وقتی بهم نگاه کرد زود نگاهش رو ازم گرفت و رویه تخت دراز کشید هیچ حرفی بینمون ردو بدل نمی شد سرنوشت تموم شد و پرستار اومد منم بدونه اینکه بهش چیزی بگم از اوتاق رفتم بیرون به انیوپ گفته بودم که برایه ات لباس بیاره لباسارو از انیوپ گرفتم و دوباره رفتم اوتاق وارده اوتاق شدم ات رویه تخت نشسته بود بی جون به یگوشه اوتاق خیره شده بود لباسارو رویه تخت گذاشتم
جیمین: بیا کمکت کنم تا لباساتو بپوشی
هیچی نگفت رفتم سمتش و رویه تخت نشستم دکمه لباساشو باز کردم
کمکش کردم تا لباساشو عوض کنه یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی پوشید و موهاشو با کشه مو جم کردم
جیمین : تموم شد
از رویه تخت بلند شدم و دستشو گرفتم اما دستمو هول داد
ات : خودم میرم
میخواستم بلند بشم دردم گرفت و دستمو گذاشتم رویه شکمم
ات : آخخخ
جیمین زود با یه دستش دستمو گرفته بود اون یکی دستش رو کمرم گذاشت
جیمین : چرا لجبازی میکنی خوب نیستی
براید استایل بغلش کردم
ات : ولم کن خودم میرم
جیمین : نمیتونی بری
همین که سواره ماشین شدیم ات خوابش برد شاید بخاطره دارو هاست رنگش اینه کج سفید شده بود وقتی رسیدیم ساعت 10 شب بود ات بیدار شد
جیمین : بیدار شدی پیدا شد بریم
ات : اینجا کجاست
ادامه دارد
۶.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.