🥀فصل دوم پارت 7🥀
🥀فصل دوم پارت 7🥀
ات : اینجا کجاست
جیمین : خونم
یخورده عقب رفتم و با ترس که تویه وجودم بود گفتم ات : من نیام
جیمین : میای خوبشم میایی
اومد سمتم و دستمو گرفت و تند تند قدم برمیداشت و دستمو گرفته بود هرکاری کردم دستمو نمیتونستم از دستش جدا کنم اما آنقدر سفت گرفته بود که دستم داشت از جاش درمیومد
جلوه در عمارت وایستادیم جیمین درو زد و بعد از چند ثانیه به خانم درد باز کرد
اجوما : خوش اومدی
جیمین: ممنونم
وارده عمارت شدیم آنقدر بزرگ بود یه خدمتکار زود رفت سمته سالون
خدمتکار : خانم بزرگ آقا پارک جیمین با یه دختره اومده
جیمین دستمو تویه دستش گرفت و راه اوفتادیم
جیمین : اول اینکه دختر نه خانم
مادر و پدر جیهون هانا همیه تویه سالون نشسته بودن و با دیدنه ما شکه شدن
م/ج : پسرم این خانم جوان کی هستن
جیمین : مادر ایشون عروسه شما هست همسرم پارک ات
م/ج : پسرم چی داری میگی
پ/ج : خانم شما آروم باشین هتما پسرمون دلیله برایه این کارش داره
جیمین : درسته پدر
روبه ات کردم جیمین: ات بیا بشین
ات : ولم کن من نمیخواهم اینجا بمونم
میخواست بره که دستشو گرفتم
جیمین : خونه تو دیگه اینجاست حق نداری پاتو از این خونه بزاری بیرون
ات : تو نمیتونی بهم دستور بدی
بازم راه اوفتاد که بره از سالون خارج شد دنبالش رفتم و دستشو گرفتم شنیدمش شما خودم و براید استایل بغلش کردم
ات: ولم کن پارک جیمین (با داد)
بردمش سمته اوتاقم دره اوتاق رو باز کردم و ات رو گذاشتم رویه تخت و از اوتاق خارج شدم درو هم قفل کردم
ویو ات
زود رفتم سمته در ات : درو باز کن جیمین نمیتونی منو زندونی کنی
هیچی بهش نگفتم و رفتم سمته سالون ات همش داد میزد
ات : دور باز کن خواهش میکنم جیمین اگه درو باز نکنی یه بلای سره خودم میارم (با گریه )
یوهویی در با شتاب باز شد رفتم عقب
جیمین : چی کار میکنی
به طرفم اومد و منم عقب میرفت که خوردم به دیوار جیمین یه دستشو رویه دیوار گذاشت و صورتمون 5 سانت از هم فاصله داشت هیچی نمی گفتم و انکار زبونم رو موش خورده بود
جیمین : اگه به فکرتم برسه که بخواهی کاری کنی اون وقت دیکه جیمین که الان میشناسی میمیره فهمیدی خوب چرا چیزی نمی گی
و بعد از این حرفش از اوتاق خارج شد همونجا که وایستاده بودم نشستم آخه من چه مرگم شده چرا میخوام حرفی بزنم بدبختی ادمه رویه زمینم
ادامه دارد...
ات : اینجا کجاست
جیمین : خونم
یخورده عقب رفتم و با ترس که تویه وجودم بود گفتم ات : من نیام
جیمین : میای خوبشم میایی
اومد سمتم و دستمو گرفت و تند تند قدم برمیداشت و دستمو گرفته بود هرکاری کردم دستمو نمیتونستم از دستش جدا کنم اما آنقدر سفت گرفته بود که دستم داشت از جاش درمیومد
جلوه در عمارت وایستادیم جیمین درو زد و بعد از چند ثانیه به خانم درد باز کرد
اجوما : خوش اومدی
جیمین: ممنونم
وارده عمارت شدیم آنقدر بزرگ بود یه خدمتکار زود رفت سمته سالون
خدمتکار : خانم بزرگ آقا پارک جیمین با یه دختره اومده
جیمین دستمو تویه دستش گرفت و راه اوفتادیم
جیمین : اول اینکه دختر نه خانم
مادر و پدر جیهون هانا همیه تویه سالون نشسته بودن و با دیدنه ما شکه شدن
م/ج : پسرم این خانم جوان کی هستن
جیمین : مادر ایشون عروسه شما هست همسرم پارک ات
م/ج : پسرم چی داری میگی
پ/ج : خانم شما آروم باشین هتما پسرمون دلیله برایه این کارش داره
جیمین : درسته پدر
روبه ات کردم جیمین: ات بیا بشین
ات : ولم کن من نمیخواهم اینجا بمونم
میخواست بره که دستشو گرفتم
جیمین : خونه تو دیگه اینجاست حق نداری پاتو از این خونه بزاری بیرون
ات : تو نمیتونی بهم دستور بدی
بازم راه اوفتاد که بره از سالون خارج شد دنبالش رفتم و دستشو گرفتم شنیدمش شما خودم و براید استایل بغلش کردم
ات: ولم کن پارک جیمین (با داد)
بردمش سمته اوتاقم دره اوتاق رو باز کردم و ات رو گذاشتم رویه تخت و از اوتاق خارج شدم درو هم قفل کردم
ویو ات
زود رفتم سمته در ات : درو باز کن جیمین نمیتونی منو زندونی کنی
هیچی بهش نگفتم و رفتم سمته سالون ات همش داد میزد
ات : دور باز کن خواهش میکنم جیمین اگه درو باز نکنی یه بلای سره خودم میارم (با گریه )
یوهویی در با شتاب باز شد رفتم عقب
جیمین : چی کار میکنی
به طرفم اومد و منم عقب میرفت که خوردم به دیوار جیمین یه دستشو رویه دیوار گذاشت و صورتمون 5 سانت از هم فاصله داشت هیچی نمی گفتم و انکار زبونم رو موش خورده بود
جیمین : اگه به فکرتم برسه که بخواهی کاری کنی اون وقت دیکه جیمین که الان میشناسی میمیره فهمیدی خوب چرا چیزی نمی گی
و بعد از این حرفش از اوتاق خارج شد همونجا که وایستاده بودم نشستم آخه من چه مرگم شده چرا میخوام حرفی بزنم بدبختی ادمه رویه زمینم
ادامه دارد...
۱.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.