بورا با چشمای گرد شده به جونگ کوک زل زد هنوز یعنی چی هنوز

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁴"



بورا با چشمای گرد شده به جونگ کوک زل زد. "هنوز؟ یعنی چی هنوز؟"

جونگ کوک که تازه متوجه حرفی که زده بود شده بود، سریع سعی کرد جمعش کنه. نگاهش رو به بیرون دوخت و با لحنی خونسرد گفت: "منظورم این بود که هنوز به مهمونی نرسیدیم. اونجا باید نقش بازی کنیم، یادته؟"

بورا دست به سینه شد و با لحن شکاکی گفت: "هوم… که اینطور!"

جیمین از جلو خندید و گفت: "اوه، جونگ کوک، داری کم میاری؟ از کی تا حالا تو برای توضیح دادن حرفات به بقیه بهونه می‌تراشی؟"

جونگ کوک چشم‌غره‌ای به جیمین رفت و زیرلب گفت: "خفه شو، جیمین."

جیمین شونه بالا انداخت و همچنان با لبخند گفت: "من که چیزی نگفتم، فقط دارم می‌بینم چقدر جالبه که رئیس ما دست و پاشو گم کرده."

بورا نیم‌نگاهی به جونگ کوک انداخت. انگار یه لحظه واقعاً دستپاچه شده بود، ولی حالا دوباره همون ماسک سرد و مغرورش رو به چهره داشت.

برای اینکه جو رو عوض کنه، بورا گفت: "خب… حداقل می‌گی اونجایی که داریم می‌ریم چه جور جاییه؟ چون من هنوز درست نفهمیدم که باید دقیقاً چیکار کنم."

جونگ کوک بدون اینکه نگاهش کنه گفت: "یه مهمونی رسمی، پر از آدمای مهم. باید نقش دوست‌دختر منو بازی کنی، یعنی باید کنارم بمونی، رفتار محترمانه داشته باشی و مخصوصاً با هیچ پسری گرم نگیری. فهمیدی؟"

بورا پوزخند زد. "آها، یعنی نقش بازی کنم یا واقعاً اسیر بشم؟"

جونگ کوک سرشو برگردوند و برای لحظه‌ای مستقیم تو چشمای بورا نگاه کرد. "بهتره این دو تا رو با هم قاطی نکنی."

بورا که از شدت جدیت نگاهش جا خورده بود، چیزی نگفت و فقط به بیرون نگاه کرد.

جیمین با خنده‌ای شیطنت‌آمیز گفت: "وای بچه‌ها، تنش بینتون داره از حد مجاز رد می‌شه. اگه همینجوری پیش بره، قبل از اینکه به مهمونی برسیم یه طوفان عاطفی راه می‌افته!"

جونگ کوک نفسش رو با کلافگی بیرون داد و چشماش رو بست، انگار که می‌خواست خودش رو کنترل کنه. بورا هم فقط سرشو تکون داد و سعی کرد دیگه بحث رو ادامه نده.

چند دقیقه بعد، ماشین جلوی یه عمارت بزرگ و لوکس توقف کرد. چراغ‌های روشن، صدای موسیقی ملایم و آدم‌هایی که با لباس‌های رسمی وارد عمارت می‌شدن، نشون می‌داد که به مقصد رسیدن.

جونگ کوک بدون حرف پیاده شد و بدونه نگاه کردن گفت"پیاده شو"



ادامه دارد...!؟
دیدگاه ها (۴)

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁵"بورا نیم‌نگاهی بهش انداخت، هنوز از حرفای...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁷"چند دقیقه‌ای بود که بورا ساکت روی مبل نش...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹³"بورا پشت سر جونگ کوک راه افتاد. قلبش هنو...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹²"جونگ کوک برای چند لحظه هیچ حرفی نزد. فقط...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

千卂ㄒ乇 ۲卩卂尺ㄒ : ۵جیمین گفت:آره دقیقا باید همین کار رو انجام بدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط