بورا پشت سر جونگ کوک راه افتاد قلبش هنوز به شدت میتپید اون حس ...
"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹³"
بورا پشت سر جونگ کوک راه افتاد. قلبش هنوز به شدت میتپید. اون حس آشنا، اون نگاه، همه چیز براش عجیب بود. اما بیشتر از همه، سردی ناگهانی جونگ کوک ذهنش رو درگیر کرده بود. چرا اول اونطور محوش شد، اما بعد یهدفعه عقب کشید و بیاحساس رفتار کرد؟
جونگ کوک قدمهاش رو محکم و سریع برمیداشت، انگار که میخواست از چیزی فرار کنه. اما خودش هم میدونست که راه فراری نیست. بورا کنارش بود، نزدیکتر از چیزی که انتظار داشت، و این نزدیکی براش غیرقابل کنترل بود. نفس عمیقی کشید، دستش رو مشت کرد و سعی کرد به چیزی غیر از اون حس عجیب فکر کنه.
وقتی به جلوی در رسیدن، یه ماشین مشکی لوکس منتظرشون بود. جیمین کنار ماشین ایستاده بود و با لبخند شیطنتآمیزی به جونگ کوک نگاه میکرد. "بالاخره اومدین؟ فکر کردم نظرش عوض شده."
بورا لبهاشو جمع کرد و زیر لب گفت: "کاش میشد."
جونگ کوک نگاهی به بورا انداخت، اما چیزی نگفت. فقط در رو باز کرد و اشاره کرد که سوار بشه. بورا مکث کرد، ولی بعد بالا رفت و نشست. جونگ کوک هم کنارش نشست، اما سعی کرد فاصلهشو حفظ کنه.
ماشین راه افتاد، اما سکوت بینشون عجیب سنگین بود. جیمین که از آینه عقب نگاهشون میکرد، با خنده گفت: "وااای چه زوج عاشقی! میشه یکم از این تنش عاشقانهتون کم کنید که ما هم زنده بمونیم؟"
بورا اخم کرد و گفت: "ما زوج نیستیم!"
جونگ کوک هم بدون اینکه نگاهش کنه، با صدای آرومی گفت: "هنوز."
ادامه دارد..!؟
بورا پشت سر جونگ کوک راه افتاد. قلبش هنوز به شدت میتپید. اون حس آشنا، اون نگاه، همه چیز براش عجیب بود. اما بیشتر از همه، سردی ناگهانی جونگ کوک ذهنش رو درگیر کرده بود. چرا اول اونطور محوش شد، اما بعد یهدفعه عقب کشید و بیاحساس رفتار کرد؟
جونگ کوک قدمهاش رو محکم و سریع برمیداشت، انگار که میخواست از چیزی فرار کنه. اما خودش هم میدونست که راه فراری نیست. بورا کنارش بود، نزدیکتر از چیزی که انتظار داشت، و این نزدیکی براش غیرقابل کنترل بود. نفس عمیقی کشید، دستش رو مشت کرد و سعی کرد به چیزی غیر از اون حس عجیب فکر کنه.
وقتی به جلوی در رسیدن، یه ماشین مشکی لوکس منتظرشون بود. جیمین کنار ماشین ایستاده بود و با لبخند شیطنتآمیزی به جونگ کوک نگاه میکرد. "بالاخره اومدین؟ فکر کردم نظرش عوض شده."
بورا لبهاشو جمع کرد و زیر لب گفت: "کاش میشد."
جونگ کوک نگاهی به بورا انداخت، اما چیزی نگفت. فقط در رو باز کرد و اشاره کرد که سوار بشه. بورا مکث کرد، ولی بعد بالا رفت و نشست. جونگ کوک هم کنارش نشست، اما سعی کرد فاصلهشو حفظ کنه.
ماشین راه افتاد، اما سکوت بینشون عجیب سنگین بود. جیمین که از آینه عقب نگاهشون میکرد، با خنده گفت: "وااای چه زوج عاشقی! میشه یکم از این تنش عاشقانهتون کم کنید که ما هم زنده بمونیم؟"
بورا اخم کرد و گفت: "ما زوج نیستیم!"
جونگ کوک هم بدون اینکه نگاهش کنه، با صدای آرومی گفت: "هنوز."
ادامه دارد..!؟
- ۲.۸k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط