پارت
پارت :63
ارباب زاده ...
سوبین با لحن سردی گفت
" اگر عقل داشته باشی میتونی بفهمی این رشوه هست یا نه !"
بومگیو خندید و گفت
" اگر یونجون بفهمه داری بهم رشوه چی میشه !؟"
سوبین بیخیال به صندلی تکیه داد و گفت
" هیچی نمیشه این رشوه نیست این خوبیه می خواهم بهت خوبی کنم و بهت کار بهتری رو معرفی کنم "
بومگیو عصبی خندید. درسته که سوبین این کار رو از سر لجبازی با بومگیو انجام می داد چون میدونست که بومگیو عاشق قبلیه یونجونه ولی مگه نمیدونست که بومگیو هم لجباز تر از خودشه و حالا بومگیو هم عاشق یونجون شده؟
بومگیو برای نزدیک شدن به یونجون میکنه شانس خوبی بود برای اینکه هر روز لاقل یونجون رو ببینه الان بومگیو هم با سوبین سر لج بود به خودش قسم داده بود که هر جور شده دوباره یونجون رو به چنگ میاره و نمیزارم سوبین پیشش باشه ...
بومگیو گفت
" قبول میکنم "
سوبین کنجکاو گفت
" اونی که بهش میگی رشوه رو قبول میکنی ؟!"
بومگیو خودش. رو به سمت سوبین خم کرد و با پوزخند گفت
" قبول میکنم که توی شرکت یونجون کار کنم! چه شانس بهتر از این که میتونم هر روز توی شرکت ببینمش و باهاش حرف بزنم !؟"
بومگیو دوباره به سمت عقب رفت و به صندلی تکیه داد موفق شد حرص سوبین رو در بیاره
سوبین دندون هاشو از اعصبانیت روی هم سابید به سمت یقه لباس بومگیو حمله ور شد اون رو کشید سمت خودش و با خشم گفت
" دهنتو ببند عوضی اشغال اسمشو به زبون کثیفت نیار .."
بومگیو با اعصبانیت دستشو گذاشت روی دست سوبین تا اون از یقه اش جدا کنه بومگیو با اعصبانیت گفت
" میارم خوب هم اسمشو میارم یونجون برای منه خوب میخواهی چیکار کنی ؟!"
سوبین با خشم یقه لباس بومگیو رو ول کرد و گفت
" یونجون برای توی عوضی نیست اون موقع که دوست داشت چرا اینا رو بهش نگفتی هااا؟"
بومگیو با خشم نفس نفس میزد درست میگفت ولی بومگیو هم با احساسات خودش رو راست نبود
سوبین با خشم انگشتش رو سمت بومگیو گرفت و گفت
" چون توی مکان عمومی هستیم هیچ کاری نمیتونم باهات بکنم وگرنه بد به فاکت میدادم .."
سوبین از صندلیش بلند شد و حرکت کرد همه ای مردم عجیب غریب نگاهشون میکردن بومگیو هم از روی صندلیش بلند شد و با پوزخند داد زد و گفت
" پس خودم شخصاً میرم و با یونجون حرف میزنم.... بهش میگم می خواهم توی شرکتش کار کنم ...."
سوبین با شنیدن حرف های بومگیو سرجایش ایستاد با خشم دست هاشو مشت کرد
هیچ کاری ازش ساخته نبود باید چیکار میکرد
اگر بومگیو واقعا اینو به یونجون بگه یونجون چه فکری در مورد سوبین میکنه اینکه سوبین سر خود تصمیم گرفته اون بیاد یا نه شاید یونجون از سوبین زده بشه ....
ادامه دارد ...
ارباب زاده ...
سوبین با لحن سردی گفت
" اگر عقل داشته باشی میتونی بفهمی این رشوه هست یا نه !"
بومگیو خندید و گفت
" اگر یونجون بفهمه داری بهم رشوه چی میشه !؟"
سوبین بیخیال به صندلی تکیه داد و گفت
" هیچی نمیشه این رشوه نیست این خوبیه می خواهم بهت خوبی کنم و بهت کار بهتری رو معرفی کنم "
بومگیو عصبی خندید. درسته که سوبین این کار رو از سر لجبازی با بومگیو انجام می داد چون میدونست که بومگیو عاشق قبلیه یونجونه ولی مگه نمیدونست که بومگیو هم لجباز تر از خودشه و حالا بومگیو هم عاشق یونجون شده؟
بومگیو برای نزدیک شدن به یونجون میکنه شانس خوبی بود برای اینکه هر روز لاقل یونجون رو ببینه الان بومگیو هم با سوبین سر لج بود به خودش قسم داده بود که هر جور شده دوباره یونجون رو به چنگ میاره و نمیزارم سوبین پیشش باشه ...
بومگیو گفت
" قبول میکنم "
سوبین کنجکاو گفت
" اونی که بهش میگی رشوه رو قبول میکنی ؟!"
بومگیو خودش. رو به سمت سوبین خم کرد و با پوزخند گفت
" قبول میکنم که توی شرکت یونجون کار کنم! چه شانس بهتر از این که میتونم هر روز توی شرکت ببینمش و باهاش حرف بزنم !؟"
بومگیو دوباره به سمت عقب رفت و به صندلی تکیه داد موفق شد حرص سوبین رو در بیاره
سوبین دندون هاشو از اعصبانیت روی هم سابید به سمت یقه لباس بومگیو حمله ور شد اون رو کشید سمت خودش و با خشم گفت
" دهنتو ببند عوضی اشغال اسمشو به زبون کثیفت نیار .."
بومگیو با اعصبانیت دستشو گذاشت روی دست سوبین تا اون از یقه اش جدا کنه بومگیو با اعصبانیت گفت
" میارم خوب هم اسمشو میارم یونجون برای منه خوب میخواهی چیکار کنی ؟!"
سوبین با خشم یقه لباس بومگیو رو ول کرد و گفت
" یونجون برای توی عوضی نیست اون موقع که دوست داشت چرا اینا رو بهش نگفتی هااا؟"
بومگیو با خشم نفس نفس میزد درست میگفت ولی بومگیو هم با احساسات خودش رو راست نبود
سوبین با خشم انگشتش رو سمت بومگیو گرفت و گفت
" چون توی مکان عمومی هستیم هیچ کاری نمیتونم باهات بکنم وگرنه بد به فاکت میدادم .."
سوبین از صندلیش بلند شد و حرکت کرد همه ای مردم عجیب غریب نگاهشون میکردن بومگیو هم از روی صندلیش بلند شد و با پوزخند داد زد و گفت
" پس خودم شخصاً میرم و با یونجون حرف میزنم.... بهش میگم می خواهم توی شرکتش کار کنم ...."
سوبین با شنیدن حرف های بومگیو سرجایش ایستاد با خشم دست هاشو مشت کرد
هیچ کاری ازش ساخته نبود باید چیکار میکرد
اگر بومگیو واقعا اینو به یونجون بگه یونجون چه فکری در مورد سوبین میکنه اینکه سوبین سر خود تصمیم گرفته اون بیاد یا نه شاید یونجون از سوبین زده بشه ....
ادامه دارد ...
- ۲.۸k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط