پارت
پارت :61
ارباب زاده
" راستی به بومگیو چی گفتی امروز بد حالشو گرفتی !"
سوبین با تعجب به یونجون نگاه کرد اون از کجا میدونست آخه ..
" منظورت چیه یونجون ؟!"
یونجون کمی مکث کرد تا جایی رو که ایستاده بودن به یاد بیاره و گفت
"وقتی بومگیو می خواست از شرکت بره بیرون رفتی پیشش چی بهش گفتی ؟!"
سوبین متوجه شد که منظور یونجون کدوم تایمه سوبین گفت
"چیزی نگفتم که حالشو بگیرم !"
یونجون پوزخندی زد و گفت
" چیزی نگفتی و اون آنقدر حالش بد شد ؟!"
سوبین سری تکون داد و گفت
"فقط چند تا سوال در مورد دستش و اینکه الان باید چیکار کنه پرسیدم .."
یونجون سری به معنی مثبت تکون داد و گفت
" خوبه "
هر دو پسر چند دقیقه سکوت کرده بودن
یونجون چیزی که به ذهنش آمد رو با سوبین به اشتراک گذاشت
" نظرت چیه به بومگیو در خواست بدیم توی شرکت کار کنه !٫٫'
سوبین با این حرف یونجون سریع برگشت سمت یونجون با تعجب گفت
" کدوم شرکت منظورته ؟ نکنه شرکت خودمون ؟!"
یونجون تایید کرد که توی شرکت خودش می خواهد بومگیو کار کنه سوبین با جدیت گفت
" نظرم اینه نمی خواهم توی شرکت کار کنه !"
یونجون روی میز دست هاشو توی هم دیگه قفل کرد و گفت
" دلیل منطقی داری که چرا نمی خواهی اون توی شرکت کار کنه ؟!"
سوبین سرش رو به معنی منفی تکون داد و گفت
" نه دلیل خواصی ندارم ولی با دست شکستش چطور می خواهد کمک کنه آخه ؟!"
یونجون کمی فکر کرد و گفت
" مهم نیست در هر صورت قرار توی روز های آینده دستش خوب بشه پس فعلا اگر قبول کرد بهش یه کار ساده میدیم !.."
یونجون که همه جوره بومگیو رو می خواست دلش می خواست زیر دست خودش باشه و ببینه بومگیو چیکار میکنه
ولی سوبین از این کار راضی نبود
ممکن بود بومگیو صد راه سوبین بشه ...
ادامه دارد ...
ارباب زاده
" راستی به بومگیو چی گفتی امروز بد حالشو گرفتی !"
سوبین با تعجب به یونجون نگاه کرد اون از کجا میدونست آخه ..
" منظورت چیه یونجون ؟!"
یونجون کمی مکث کرد تا جایی رو که ایستاده بودن به یاد بیاره و گفت
"وقتی بومگیو می خواست از شرکت بره بیرون رفتی پیشش چی بهش گفتی ؟!"
سوبین متوجه شد که منظور یونجون کدوم تایمه سوبین گفت
"چیزی نگفتم که حالشو بگیرم !"
یونجون پوزخندی زد و گفت
" چیزی نگفتی و اون آنقدر حالش بد شد ؟!"
سوبین سری تکون داد و گفت
"فقط چند تا سوال در مورد دستش و اینکه الان باید چیکار کنه پرسیدم .."
یونجون سری به معنی مثبت تکون داد و گفت
" خوبه "
هر دو پسر چند دقیقه سکوت کرده بودن
یونجون چیزی که به ذهنش آمد رو با سوبین به اشتراک گذاشت
" نظرت چیه به بومگیو در خواست بدیم توی شرکت کار کنه !٫٫'
سوبین با این حرف یونجون سریع برگشت سمت یونجون با تعجب گفت
" کدوم شرکت منظورته ؟ نکنه شرکت خودمون ؟!"
یونجون تایید کرد که توی شرکت خودش می خواهد بومگیو کار کنه سوبین با جدیت گفت
" نظرم اینه نمی خواهم توی شرکت کار کنه !"
یونجون روی میز دست هاشو توی هم دیگه قفل کرد و گفت
" دلیل منطقی داری که چرا نمی خواهی اون توی شرکت کار کنه ؟!"
سوبین سرش رو به معنی منفی تکون داد و گفت
" نه دلیل خواصی ندارم ولی با دست شکستش چطور می خواهد کمک کنه آخه ؟!"
یونجون کمی فکر کرد و گفت
" مهم نیست در هر صورت قرار توی روز های آینده دستش خوب بشه پس فعلا اگر قبول کرد بهش یه کار ساده میدیم !.."
یونجون که همه جوره بومگیو رو می خواست دلش می خواست زیر دست خودش باشه و ببینه بومگیو چیکار میکنه
ولی سوبین از این کار راضی نبود
ممکن بود بومگیو صد راه سوبین بشه ...
ادامه دارد ...
- ۳.۷k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط