پارت ششم
پارت ششم
که تهیونگ اولین ضربه ی شلاق رو به کمر لخ..ت ات زد جیغ ات بلند شد رفته رفته ضربه ها پی در پی هم تند تر میشد و جیغ های ات هم با هر ضربه بلند تر حدودا یه نیم ساعت تهیونگ فقط ات رو میزد
دیگه جونی برای ات نمونده بود حتی نمیتونست جیغم بزنه کمر سفیدش با خون نقش کاری شده بود دیگه دردش رو هم حس نمیکرد انگار تبدیل به یک روح شده بود
خود تهیونگ هم از شلاق زدن خسته شده بود بلاخره دست از زدن ات برداشت رفت روبروش نشست و با صدای بمش گفت
ته:فکر کنم دیگه یاد گرفته باشی چطوری با من حرف بزنی هیمممم
ات:از ترسش هیچی نمیگفت و فقط سرش رو تکون میداد
ته:آفرین ات از این به بعد فقط یک اشتباه کوچیکتو ببینم بهت رحم نمیکنم میارمت اینجا و هر دفعه از دفعه ی قبل بدتر این کار رو انجام میدم
ات:بازم سرشو تکون داد
ته :آفرین ولی یه چند ساعتی تو این اتاق بسته بمونی بهتره به نظرم شاید یکم فکر کنی همممم
و بعد ته از اتاق رفت بیرون و در رو قفل کرد
ات هم همون طور دستاش بسته و کمر خونی موند
ویو ات
بعد از رفتنش دیگه بغضم ترکید و زدم زیر گریه یعنی اینقدر بی رحم بود دیگه نمیدونم باید به چی گریه کنم به کدوم یکی از بدبختی هام هممممم
خدایا چرا چرا یه روز خوش تو زندگیم به من نشون نمیدی من چیکار کردم که منو داری این شکلی امتحان میکنی از اولین روز زندگیم مادرم بعد پدرم بعد اون یتیم خونه و این عمارت و اون شب لعنتیییی و این کمر درد و بعد از همه بدتر این بچه ی داخل شکمم همممم چرا چرا نمیزاری من هم مثل بقیه زندگی کنم منم مثل دخترای دیگه یه زندگی شاد میخام اما نمیشه دیگه نمیشه (ات همهی این هارو با داد بلند و گریه و عصبانیت میگفت)
ات:یهو چشمام سیاهی رفت و ....دیگر سیاهی
ویو ته
بعد از این که از اتاق اومدم بیرون دلم درد گرفت درسته من ات رو خیلی دوست دارم حتی هرکاری براش میکنم ولی باید ادب میشد
تو اتاقم داشتم پرونده هارو نگاه میکردم ببینم کی چقدر بهم بدهی داره که صداهای داد ات رو شنیدم ناگهان ترسیدم ولی سریع رفتم خودمو رسوندم به اون اتاق وقتی در رو باز کردم بیهوش رو زمین خوابیده بود و غرق در خون بود (ات از شدت عصبانیت خونریزی کرده بود)
سریع ات رو بلند کردم بردم اتاق خودم و به دکتر شخصیم زنگ زدم اونم زود خودشو رسوند
حدودا یه ساعت دکتر داخل اتاق داشت ات رو معاینه میکرد منم نمیزاشت بیام تو خیلی نگران بودم بلاخره دکتر اومد بیرون
ته :دکتر حالش بهتره
دکتر:آقای کیم باید در مورد موضوع مهمی حرف بزنیم
ته:باشه میشنوم
پایان پارت ششم
که تهیونگ اولین ضربه ی شلاق رو به کمر لخ..ت ات زد جیغ ات بلند شد رفته رفته ضربه ها پی در پی هم تند تر میشد و جیغ های ات هم با هر ضربه بلند تر حدودا یه نیم ساعت تهیونگ فقط ات رو میزد
دیگه جونی برای ات نمونده بود حتی نمیتونست جیغم بزنه کمر سفیدش با خون نقش کاری شده بود دیگه دردش رو هم حس نمیکرد انگار تبدیل به یک روح شده بود
خود تهیونگ هم از شلاق زدن خسته شده بود بلاخره دست از زدن ات برداشت رفت روبروش نشست و با صدای بمش گفت
ته:فکر کنم دیگه یاد گرفته باشی چطوری با من حرف بزنی هیمممم
ات:از ترسش هیچی نمیگفت و فقط سرش رو تکون میداد
ته:آفرین ات از این به بعد فقط یک اشتباه کوچیکتو ببینم بهت رحم نمیکنم میارمت اینجا و هر دفعه از دفعه ی قبل بدتر این کار رو انجام میدم
ات:بازم سرشو تکون داد
ته :آفرین ولی یه چند ساعتی تو این اتاق بسته بمونی بهتره به نظرم شاید یکم فکر کنی همممم
و بعد ته از اتاق رفت بیرون و در رو قفل کرد
ات هم همون طور دستاش بسته و کمر خونی موند
ویو ات
بعد از رفتنش دیگه بغضم ترکید و زدم زیر گریه یعنی اینقدر بی رحم بود دیگه نمیدونم باید به چی گریه کنم به کدوم یکی از بدبختی هام هممممم
خدایا چرا چرا یه روز خوش تو زندگیم به من نشون نمیدی من چیکار کردم که منو داری این شکلی امتحان میکنی از اولین روز زندگیم مادرم بعد پدرم بعد اون یتیم خونه و این عمارت و اون شب لعنتیییی و این کمر درد و بعد از همه بدتر این بچه ی داخل شکمم همممم چرا چرا نمیزاری من هم مثل بقیه زندگی کنم منم مثل دخترای دیگه یه زندگی شاد میخام اما نمیشه دیگه نمیشه (ات همهی این هارو با داد بلند و گریه و عصبانیت میگفت)
ات:یهو چشمام سیاهی رفت و ....دیگر سیاهی
ویو ته
بعد از این که از اتاق اومدم بیرون دلم درد گرفت درسته من ات رو خیلی دوست دارم حتی هرکاری براش میکنم ولی باید ادب میشد
تو اتاقم داشتم پرونده هارو نگاه میکردم ببینم کی چقدر بهم بدهی داره که صداهای داد ات رو شنیدم ناگهان ترسیدم ولی سریع رفتم خودمو رسوندم به اون اتاق وقتی در رو باز کردم بیهوش رو زمین خوابیده بود و غرق در خون بود (ات از شدت عصبانیت خونریزی کرده بود)
سریع ات رو بلند کردم بردم اتاق خودم و به دکتر شخصیم زنگ زدم اونم زود خودشو رسوند
حدودا یه ساعت دکتر داخل اتاق داشت ات رو معاینه میکرد منم نمیزاشت بیام تو خیلی نگران بودم بلاخره دکتر اومد بیرون
ته :دکتر حالش بهتره
دکتر:آقای کیم باید در مورد موضوع مهمی حرف بزنیم
ته:باشه میشنوم
پایان پارت ششم
۸.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.