پارت هفتم
پارت هفتم
دکتر :آقای کیم خانم پارک چرا کمرشون اون شکلی بود
ته:دکتر فکر نکنم این موضوع به تو ربطی داشته باشه
دکتر:آقای کیم شما میدونید که خانم پارک حامله هستن پس باید بیشتر مواظبشون باشید چون ایشون خون خیلی زیادی هم از دست دادن و چون از شدت ناراحتی خونریزی هم کردن یکی از بچه ها رو هم از دست دادن
ته:چی یکیشون رو مگه ات
دکتر:بله خانم پارک دوقلو باردار بودن ولی چون خونریزی زیادی داشته یکی از بچه ها مرده
ته:با این حرف دکتر از درون شکستم ولی سعی کردم به روم نیارم
ته:حالا چی دکتر
دکتر:الان من ایشون رو معاینه کردم در دوران بارداری شون هم باید این قرص هارو مصرف کنند و نباید کارهای سنگین کنند و ناراحت و عصبانی و نگران نباید بشن و یا استرس بگیرن این ها برای بچه مثل سم میمونه لطفا مراقبش
باشید من دیگه میرم
ته: باش ممنون خوش اومدید
بعد رفتن دکتر رفتم پیش ات رو تخت خوابیده بود و به دستش سرم وصل بود به خودم لعنت فرستادم که چرا به این روز انداختمش این دختر از اولین روز زندگیش دنیا به روش نخندیده بود حالا هم با کار هایی که من باهاش انجام دادم داغون تر شده
زمان های قدیم چه قشنگ از دور نگاهش میکردم و از دور عاشقش بودم اون زمان صورتش حداقل میخندید ولی الان اون خنده هم وجود نداره اگه اون شب تو اون شب لعنتی میتونستم خودمو کنترل کنم الان این بلاها سرمون نمیومد ات مثل قدیم میخندید و منم از دور خنده شو تماشا میکردم ولی الان خیلی دیرشده
ویو ات
با سرگیجه ی بدی بیدار شدم وقتی اطرافم رو نگاه کردم دیدم تو اتاق اربابم و اونم کنار نشسته ولی غرق در افکار خودش اصلا نفهمید من بیدار شدم با دیدن این اتاق و این تخت یاد اون شب افتادم شبی که کلی گریه و التماس کردم ولی ...ولی
اشک هام باز جاری شدن با گریه هام ارباب به خودش اومد و فهمید دارم گریه میکنم
ته :ات ات چرا گریه میکنی ات (با حالت نگرانی)
ات :ته...تهیو..تهیونگ من..من چچچچچ..چرااا این همه ب.. بد..بختم (با گریه لکنت)
ته :ات آروم باش تو بدبخت نیستی فقط تجربه های سختی تو زندگیت داشتی
ات:دیگه نتونستم تحمل کنم و یهو بغلش کردم نمیدونم چرا ولی حس آرامش داشت
ته :وقتی یهو ات بغلم کرد شوکه شدم ولی حس خوبی داشت متقابلاً بغلش کردم
ته :ات لطفا منو ببخش میدونم بیشتر ناراحتیت به خاطر من هستش ولی قول میدم اگه یه شانسی به من و عشقم بدی همه چیرو عوض میکنم قول میدم خوشبختت کنم یبارم ناراحت نشی قول میدم همیشه خوشحال باشی با بچمون میتونیم یه زندگی جدید آغاز کنیم فقط تو منو ببخش و یه فرصت بهم بده
ات:نمیدونم چرا یهو یه صدا از درونم گفت ببخشمش ولی خوبم میگفت دلم میخواست بهش یه فرصت بدم پس
ات:میبخشمت و بهت یه فرصت میدم ولی از این فرصت خوب استفاده کن چون ....
دکتر :آقای کیم خانم پارک چرا کمرشون اون شکلی بود
ته:دکتر فکر نکنم این موضوع به تو ربطی داشته باشه
دکتر:آقای کیم شما میدونید که خانم پارک حامله هستن پس باید بیشتر مواظبشون باشید چون ایشون خون خیلی زیادی هم از دست دادن و چون از شدت ناراحتی خونریزی هم کردن یکی از بچه ها رو هم از دست دادن
ته:چی یکیشون رو مگه ات
دکتر:بله خانم پارک دوقلو باردار بودن ولی چون خونریزی زیادی داشته یکی از بچه ها مرده
ته:با این حرف دکتر از درون شکستم ولی سعی کردم به روم نیارم
ته:حالا چی دکتر
دکتر:الان من ایشون رو معاینه کردم در دوران بارداری شون هم باید این قرص هارو مصرف کنند و نباید کارهای سنگین کنند و ناراحت و عصبانی و نگران نباید بشن و یا استرس بگیرن این ها برای بچه مثل سم میمونه لطفا مراقبش
باشید من دیگه میرم
ته: باش ممنون خوش اومدید
بعد رفتن دکتر رفتم پیش ات رو تخت خوابیده بود و به دستش سرم وصل بود به خودم لعنت فرستادم که چرا به این روز انداختمش این دختر از اولین روز زندگیش دنیا به روش نخندیده بود حالا هم با کار هایی که من باهاش انجام دادم داغون تر شده
زمان های قدیم چه قشنگ از دور نگاهش میکردم و از دور عاشقش بودم اون زمان صورتش حداقل میخندید ولی الان اون خنده هم وجود نداره اگه اون شب تو اون شب لعنتی میتونستم خودمو کنترل کنم الان این بلاها سرمون نمیومد ات مثل قدیم میخندید و منم از دور خنده شو تماشا میکردم ولی الان خیلی دیرشده
ویو ات
با سرگیجه ی بدی بیدار شدم وقتی اطرافم رو نگاه کردم دیدم تو اتاق اربابم و اونم کنار نشسته ولی غرق در افکار خودش اصلا نفهمید من بیدار شدم با دیدن این اتاق و این تخت یاد اون شب افتادم شبی که کلی گریه و التماس کردم ولی ...ولی
اشک هام باز جاری شدن با گریه هام ارباب به خودش اومد و فهمید دارم گریه میکنم
ته :ات ات چرا گریه میکنی ات (با حالت نگرانی)
ات :ته...تهیو..تهیونگ من..من چچچچچ..چرااا این همه ب.. بد..بختم (با گریه لکنت)
ته :ات آروم باش تو بدبخت نیستی فقط تجربه های سختی تو زندگیت داشتی
ات:دیگه نتونستم تحمل کنم و یهو بغلش کردم نمیدونم چرا ولی حس آرامش داشت
ته :وقتی یهو ات بغلم کرد شوکه شدم ولی حس خوبی داشت متقابلاً بغلش کردم
ته :ات لطفا منو ببخش میدونم بیشتر ناراحتیت به خاطر من هستش ولی قول میدم اگه یه شانسی به من و عشقم بدی همه چیرو عوض میکنم قول میدم خوشبختت کنم یبارم ناراحت نشی قول میدم همیشه خوشحال باشی با بچمون میتونیم یه زندگی جدید آغاز کنیم فقط تو منو ببخش و یه فرصت بهم بده
ات:نمیدونم چرا یهو یه صدا از درونم گفت ببخشمش ولی خوبم میگفت دلم میخواست بهش یه فرصت بدم پس
ات:میبخشمت و بهت یه فرصت میدم ولی از این فرصت خوب استفاده کن چون ....
۱۰.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.