پارت چهارم
پارت چهارم
سه هفته بعد
ویو ات
تو این یه هفته ارباب همه ی خدمتکار هارو اخراج کرد فقط منو و آجوما مونده بودیم آجوما چون دخترش مریض شده بود مرخصی گرفته بود و پیش دخترش رفته بود الان تو عمارت به این بزرگی فقط من مونده بودم داشتم برای شب غذا آماده میکردم که باز حالم بهم خورد و سریع رفتم سرویس بالا آوردم تو این سه هفته اصلا حالم خوب نبود فقط سر گیجه و حالت تهوع داشتم دیروز رفتم از داروخونه یه تست بارداری گرفتم و بله حامله بودم اون موقع فهمیدم دلیل این سرگیجه هام و حالت تهوع هام چی بود
ولی نمیدونم باید با این بچه چیکار کنم الان باید شام آماده کنم تا نیم ساعت دیگه ارباب میاد تو این مدت هی سعی میکرد نزدیکم بشه ولی من ازش به یه بهونه ای دور میشد
بلاخره ارباب اومد بازم سعی کرد نزدیکم بشه ولی من فاصله رو رعایت کردم
پرش زمانی به ساعت ده
ویو ات ساعت ده شده بود داشتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم که یهو ارباب وارد اتاقم شد
ات:ارباب چرا یهو اومد تو (با کمی عصبانیت و نگرانی)
ته :ات باید باهات حرف بزنم دیگه نمیتونم صبر کنم (با جدیت)
ات:درمورد چی (اونم با جدیت)
ته :ات لطفا باهام اینطوری رفتار نکن با این رفتارات من نابود میشن ات من خیلی دوست دارم من از روز اولی که دیدم عاشقت شدم وقتی چشماتو دیدم عاشقت شدم این حسی که من نسبت به تو دارم هیچوقت عوض نمیشه من دیوانه وار عاشقتم (کمی باداد ),
ات:تو اگه عاشقم بودی اون شب بهم تجا...وز نمیکردی بدون خواسته خودم اون کار رو انجام نمیدادی من اون شب چقدر بهت التماس کردم ها چقدر گریه کردم ولی تو بازم کار خودتو کردی(با داد و گریه بلند
ته :من اون شب مست بودم کار دست خودم نبود ات من واقعا خیلی پشیمونم ازت خیلی معذرت میخام ات من خیلی دوست دارم لطفا منو ببخش ات منو ببخش(با گریه و داد)
ات :با حرف های ارباب حالم بد شد سر گیجه ی بدی داشتم دیگه نتونستم تحمل کنم و سیاهی.....
ته:یهو جلوی چشمم ات از حال رفتم سریع برای این که نیوفته بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت
ته :ات ات ات بیدار شو اتتتت سریع به دکتر زنگ زدم بعد از مدتی اومد بعد از معاینه کردنش اومد پیشم و با خبری که بهم داد نفهمیدم خوشحال باشم یا نه
پایان پارت چهارم
سه هفته بعد
ویو ات
تو این یه هفته ارباب همه ی خدمتکار هارو اخراج کرد فقط منو و آجوما مونده بودیم آجوما چون دخترش مریض شده بود مرخصی گرفته بود و پیش دخترش رفته بود الان تو عمارت به این بزرگی فقط من مونده بودم داشتم برای شب غذا آماده میکردم که باز حالم بهم خورد و سریع رفتم سرویس بالا آوردم تو این سه هفته اصلا حالم خوب نبود فقط سر گیجه و حالت تهوع داشتم دیروز رفتم از داروخونه یه تست بارداری گرفتم و بله حامله بودم اون موقع فهمیدم دلیل این سرگیجه هام و حالت تهوع هام چی بود
ولی نمیدونم باید با این بچه چیکار کنم الان باید شام آماده کنم تا نیم ساعت دیگه ارباب میاد تو این مدت هی سعی میکرد نزدیکم بشه ولی من ازش به یه بهونه ای دور میشد
بلاخره ارباب اومد بازم سعی کرد نزدیکم بشه ولی من فاصله رو رعایت کردم
پرش زمانی به ساعت ده
ویو ات ساعت ده شده بود داشتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم که یهو ارباب وارد اتاقم شد
ات:ارباب چرا یهو اومد تو (با کمی عصبانیت و نگرانی)
ته :ات باید باهات حرف بزنم دیگه نمیتونم صبر کنم (با جدیت)
ات:درمورد چی (اونم با جدیت)
ته :ات لطفا باهام اینطوری رفتار نکن با این رفتارات من نابود میشن ات من خیلی دوست دارم من از روز اولی که دیدم عاشقت شدم وقتی چشماتو دیدم عاشقت شدم این حسی که من نسبت به تو دارم هیچوقت عوض نمیشه من دیوانه وار عاشقتم (کمی باداد ),
ات:تو اگه عاشقم بودی اون شب بهم تجا...وز نمیکردی بدون خواسته خودم اون کار رو انجام نمیدادی من اون شب چقدر بهت التماس کردم ها چقدر گریه کردم ولی تو بازم کار خودتو کردی(با داد و گریه بلند
ته :من اون شب مست بودم کار دست خودم نبود ات من واقعا خیلی پشیمونم ازت خیلی معذرت میخام ات من خیلی دوست دارم لطفا منو ببخش ات منو ببخش(با گریه و داد)
ات :با حرف های ارباب حالم بد شد سر گیجه ی بدی داشتم دیگه نتونستم تحمل کنم و سیاهی.....
ته:یهو جلوی چشمم ات از حال رفتم سریع برای این که نیوفته بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت
ته :ات ات ات بیدار شو اتتتت سریع به دکتر زنگ زدم بعد از مدتی اومد بعد از معاینه کردنش اومد پیشم و با خبری که بهم داد نفهمیدم خوشحال باشم یا نه
پایان پارت چهارم
۱۵.۴k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.