عشق پادشاه (پارت۶)
عشق پادشاه (پارت۶)
& اممم مغرور شدم
* چرا
& چون ملکه ی من همه چیز بلده
ملکه لبخندی زد و با پادشاه به قدم زدن ادامه داد
& خب حالا که همه این کار هارو بلدین چطوره فردا بریم شکار
* من از شکار کردن بدم میاد وقتی بچه بودم دوست داشتم اما بعدش فهمیدم چیزی جز آزار حیوانات نیست
& باشه ملکه پس فردا میریم داخل شهر
* اره عالیه میتونم بقیه آموزش رو اونجا بهتون بدم در مورد طرز رفتار با مردم
& موافقم
فردا
ملکه همراه با پادشاه به شهر رفتن همه مردم شهر از رفتار پادشاه تعجب کرده بودند و همه میدونستند دلیل این تغییر رفتار ملکه هست واسه همین مردم عاشق ملکه کشورشون شده بودن . همین جوری درحال قدم زدن بودن که صدای جیغ به گوششون رسید خودشون بودند راهزن ها چند سال میشه که آسایش رو از مردم گرفتند
& ملکه شما همینجا وایستا من الان میام
پادشاه رفت تا جلوی راهزن هارو بگیره و ملکه در طی این مدت همش به پادشاه زل زده بود تا اینکه برخورد چیز تیزی رو با شکمش احساس کزد یکی از راهزن ها با چاقو زد به شکم ملکه پادشاه هم نگران شد و سریع رفت به سمت ملکه تا قصر راه زیادی بود و ممکن بود ملکه تا اونجا جونش رو از دست بده یکی از مردم شهر طبیب بود و به پادشاه گفت ملکه رو بلند کنه و پشت سر طبیب بره پادشاه ملکه رو بلند کرد و به سمت خانه ی طبیب رفت ملکه رو معاینه کردن
طبیب . خدارو شکر زخم ملکه خیلی زیاد نیست و زود خوب میشن
طبیب زخم ملکه رو بست و به پادشاه گفت ملکه رو هرچه زود تربه قصر ببرن پادشاه هم ملکه رو برد به سمت قصر وارد قصر شدن پادشاه طبیب دربار رو صدا زد
& تا وقتی ملکه کاملا خوب نشدن هیچ کدوم از ندیمه ها و حتی طبیب دربار حق ندارن از پیش ملکه تکون بخورن
& اممم مغرور شدم
* چرا
& چون ملکه ی من همه چیز بلده
ملکه لبخندی زد و با پادشاه به قدم زدن ادامه داد
& خب حالا که همه این کار هارو بلدین چطوره فردا بریم شکار
* من از شکار کردن بدم میاد وقتی بچه بودم دوست داشتم اما بعدش فهمیدم چیزی جز آزار حیوانات نیست
& باشه ملکه پس فردا میریم داخل شهر
* اره عالیه میتونم بقیه آموزش رو اونجا بهتون بدم در مورد طرز رفتار با مردم
& موافقم
فردا
ملکه همراه با پادشاه به شهر رفتن همه مردم شهر از رفتار پادشاه تعجب کرده بودند و همه میدونستند دلیل این تغییر رفتار ملکه هست واسه همین مردم عاشق ملکه کشورشون شده بودن . همین جوری درحال قدم زدن بودن که صدای جیغ به گوششون رسید خودشون بودند راهزن ها چند سال میشه که آسایش رو از مردم گرفتند
& ملکه شما همینجا وایستا من الان میام
پادشاه رفت تا جلوی راهزن هارو بگیره و ملکه در طی این مدت همش به پادشاه زل زده بود تا اینکه برخورد چیز تیزی رو با شکمش احساس کزد یکی از راهزن ها با چاقو زد به شکم ملکه پادشاه هم نگران شد و سریع رفت به سمت ملکه تا قصر راه زیادی بود و ممکن بود ملکه تا اونجا جونش رو از دست بده یکی از مردم شهر طبیب بود و به پادشاه گفت ملکه رو بلند کنه و پشت سر طبیب بره پادشاه ملکه رو بلند کرد و به سمت خانه ی طبیب رفت ملکه رو معاینه کردن
طبیب . خدارو شکر زخم ملکه خیلی زیاد نیست و زود خوب میشن
طبیب زخم ملکه رو بست و به پادشاه گفت ملکه رو هرچه زود تربه قصر ببرن پادشاه هم ملکه رو برد به سمت قصر وارد قصر شدن پادشاه طبیب دربار رو صدا زد
& تا وقتی ملکه کاملا خوب نشدن هیچ کدوم از ندیمه ها و حتی طبیب دربار حق ندارن از پیش ملکه تکون بخورن
۵۸.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.