عشق پادشاه (پارت۷ )
عشق پادشاه (پارت۷ )
پادشاه گوشه ای اتاق نشست و فقط به ملکه ای نگاه میکرد ملکه هنوز به هوش نیامده بود پزشک دربار تلاش میکرد جلوی خون ریزی ملکه رو بگیره
صبح
ملکه کم کم چشماش رو باز کرد و با چهره پادشاه که کنارش در خواب عمیقی فرورفته بود رو به رو شد
ملکه آروم از جاش بلند شد و به زخمش نگاهی انداخت
& ملکه ی من به هوش امدی
ملکه به پادشاه نگاه کرد معلوم بود که خیلی وقته پادشاه نخوابیده
* ا.....بله پادشاه حالتون خوبه
& اره برای چی پرسیدین
* معلومه که خیلی وقته نخوابیدید چشماتون قرمزه
& بله یکمی نخوابیدم شما حالتون خوبه زخمتون درد نمیکنه
* من حالم خوبه چه اتفاقی افتاد هیچی یادم نمیاد
& به اون اتفاق فکر نکنید بهتره
* خب من امروز میخوام همراه با یکی از ندیمه ها و دوستم برم قدم بزنم
& باشه برید
ملکه رفت پادشاه هم بلند شد و رفت سمت کتابخانه تا اینکه کیم نامجون وارد کتابخانه شد (کیم نامجون دوست صمیمی مین یونگی و جنگجوی ارشد قصر هست)
کیم نامجون . به به پادشاه دارین کتاب میخونین از کی تا حالا
کیم سوکجین هم وارد شد و به جمعشون پیوست (کیم سوکجین پسر خاله ی مین یونگی هست )
کیم سوکجین . از وقتی عاشق ملکه شده
کیم نامجون . اره دیگه ملکه هم خیلی زیباست و همه مردم عاشق اخلاقش شدن راستش حسودیم شد منم یک همسر مثل ملکه میخوام
& یه سوال ازتون دارم
کین سوکجین . بپرس
& چجوری ملکه رو خوشحال کنم و دلشو به دست بیارم
کیم نامجون . من در این باره اصلا تجربه ندارم از استار سوکجین بپرسین
کیم سوکجین خب اول از همه باید ببینید ملکه از چه چیزی بیشتر خوششون میاد
& خب ملکه عاشق حیوانات و گیاهان هستن از شکار بدشون میاد چون به حیوانات آسیب میرسه عاشق قدم زن داخل جنگل هست و از بوی گل ها خوششون میاد
کیم نامجون . واو پادشاه مارو نگاه کن کی فکرشو میکرد یه زمانی عاشق بشه و با عاشق شدن کلا تغییر کنه
کیم سوکجین . عشقه دیگه چه میشه کرد با توجه به چیزایی که گفتی میتونی با ملکه برای یک روز با تغییر چهره به شهر بری و زندگی بیرون قصر رو امتحان کنی
کیم نامجون . فکر خوبیه
پادشاه گوشه ای اتاق نشست و فقط به ملکه ای نگاه میکرد ملکه هنوز به هوش نیامده بود پزشک دربار تلاش میکرد جلوی خون ریزی ملکه رو بگیره
صبح
ملکه کم کم چشماش رو باز کرد و با چهره پادشاه که کنارش در خواب عمیقی فرورفته بود رو به رو شد
ملکه آروم از جاش بلند شد و به زخمش نگاهی انداخت
& ملکه ی من به هوش امدی
ملکه به پادشاه نگاه کرد معلوم بود که خیلی وقته پادشاه نخوابیده
* ا.....بله پادشاه حالتون خوبه
& اره برای چی پرسیدین
* معلومه که خیلی وقته نخوابیدید چشماتون قرمزه
& بله یکمی نخوابیدم شما حالتون خوبه زخمتون درد نمیکنه
* من حالم خوبه چه اتفاقی افتاد هیچی یادم نمیاد
& به اون اتفاق فکر نکنید بهتره
* خب من امروز میخوام همراه با یکی از ندیمه ها و دوستم برم قدم بزنم
& باشه برید
ملکه رفت پادشاه هم بلند شد و رفت سمت کتابخانه تا اینکه کیم نامجون وارد کتابخانه شد (کیم نامجون دوست صمیمی مین یونگی و جنگجوی ارشد قصر هست)
کیم نامجون . به به پادشاه دارین کتاب میخونین از کی تا حالا
کیم سوکجین هم وارد شد و به جمعشون پیوست (کیم سوکجین پسر خاله ی مین یونگی هست )
کیم سوکجین . از وقتی عاشق ملکه شده
کیم نامجون . اره دیگه ملکه هم خیلی زیباست و همه مردم عاشق اخلاقش شدن راستش حسودیم شد منم یک همسر مثل ملکه میخوام
& یه سوال ازتون دارم
کین سوکجین . بپرس
& چجوری ملکه رو خوشحال کنم و دلشو به دست بیارم
کیم نامجون . من در این باره اصلا تجربه ندارم از استار سوکجین بپرسین
کیم سوکجین خب اول از همه باید ببینید ملکه از چه چیزی بیشتر خوششون میاد
& خب ملکه عاشق حیوانات و گیاهان هستن از شکار بدشون میاد چون به حیوانات آسیب میرسه عاشق قدم زن داخل جنگل هست و از بوی گل ها خوششون میاد
کیم نامجون . واو پادشاه مارو نگاه کن کی فکرشو میکرد یه زمانی عاشق بشه و با عاشق شدن کلا تغییر کنه
کیم سوکجین . عشقه دیگه چه میشه کرد با توجه به چیزایی که گفتی میتونی با ملکه برای یک روز با تغییر چهره به شهر بری و زندگی بیرون قصر رو امتحان کنی
کیم نامجون . فکر خوبیه
۲۹۸.۲k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.