( پارت2)
( پارت2)
ی قهوه خوردمو رفتم سر کار
ات: بیدار شدم ازاجوما پرسیدم جیمین کجاست که گفت رفته سر کار بعدش رفتم دسشویی کارای لازم رو انجام دادم و زنگ زدم به لیا
(مکالمه)
ات: سلام خوبی لیا
لیا: خوبم تو خوبی چه خبر کار داشتی
ات: هیچ اره قرار بود با بچه ها برید جنگل هنوزم قراره برید؟
لیا: اره امروز بعد ناهار میریم چطور؟
ات: منم میخاستم باهاتون بیام میشه بیاین دنبالم
لیا: اااا مگه نگفتی جیمین نمیزاره چیشده
ات: ایش خب که چی الان میخام بیام دیگه تو که خیلی اسرارداشتی
لیا: اوکی پس میایم دنبالت
ات: اوکی فعلا
لیا: فعلا
(پرش بعد ناهار)
ویو ات
زنگ زدم به لیا که بهم گفت اماده شم داره میاد رفتم ی لباس انتخاب کردم و پوشیدم و رفتم پایین میا اومد و سوار ماشین شدیم کل دخترا اونجا بودن و پسرا هم تو ی ماشین دیگه. تو راه خیلی خوش گذت ساعت نه بود که رسیدیم رفتیم تو و هرکسی رفت سمت ی اتاق منم رفتم سمت اتاقی که انتخاب کردم
و وسایلم رو گذاشتم و گوشیمو برداشتم و دیدم جیمین کلی پیام داده و زنگ زده ولی احمیتی ندادم
بعدش رفتم پایین و بچه ها نشسته بودن و بعد لیا گفت بیا بشین میخاییم جرعت حقیقت بازی کنیم رفتم نشستم بعد شام خوردیم و رفتیم خوابیدیم
(فردا)
با بچه هارفتیم بیرون و کلی تو جنگل گشتیم بعدش رفتیم ناهار خوردیمو رفتیم اطراف شهر رو گشتیم و چند تا وسیله خریدیم دیگه نزدیکای شب بود که رفتیم خونه و این بار واسه اینکه کی غذا بپزه بازی کردیم یکی ازدخترا و پسرا که توی بازی انتخاب شدن قرار شد غذا بپزن
(پرش بعد شام و فیلیم رفتن خوابیدن)
(صبح)
بیدار شدم رفتم دسشویی و بعد رفتم صبحونه بخورم
ویو جیمین
اجوما(داد)(عصبی)
(بچه ها میشه یکم پاشناسو پر کنید؟)
ی قهوه خوردمو رفتم سر کار
ات: بیدار شدم ازاجوما پرسیدم جیمین کجاست که گفت رفته سر کار بعدش رفتم دسشویی کارای لازم رو انجام دادم و زنگ زدم به لیا
(مکالمه)
ات: سلام خوبی لیا
لیا: خوبم تو خوبی چه خبر کار داشتی
ات: هیچ اره قرار بود با بچه ها برید جنگل هنوزم قراره برید؟
لیا: اره امروز بعد ناهار میریم چطور؟
ات: منم میخاستم باهاتون بیام میشه بیاین دنبالم
لیا: اااا مگه نگفتی جیمین نمیزاره چیشده
ات: ایش خب که چی الان میخام بیام دیگه تو که خیلی اسرارداشتی
لیا: اوکی پس میایم دنبالت
ات: اوکی فعلا
لیا: فعلا
(پرش بعد ناهار)
ویو ات
زنگ زدم به لیا که بهم گفت اماده شم داره میاد رفتم ی لباس انتخاب کردم و پوشیدم و رفتم پایین میا اومد و سوار ماشین شدیم کل دخترا اونجا بودن و پسرا هم تو ی ماشین دیگه. تو راه خیلی خوش گذت ساعت نه بود که رسیدیم رفتیم تو و هرکسی رفت سمت ی اتاق منم رفتم سمت اتاقی که انتخاب کردم
و وسایلم رو گذاشتم و گوشیمو برداشتم و دیدم جیمین کلی پیام داده و زنگ زده ولی احمیتی ندادم
بعدش رفتم پایین و بچه ها نشسته بودن و بعد لیا گفت بیا بشین میخاییم جرعت حقیقت بازی کنیم رفتم نشستم بعد شام خوردیم و رفتیم خوابیدیم
(فردا)
با بچه هارفتیم بیرون و کلی تو جنگل گشتیم بعدش رفتیم ناهار خوردیمو رفتیم اطراف شهر رو گشتیم و چند تا وسیله خریدیم دیگه نزدیکای شب بود که رفتیم خونه و این بار واسه اینکه کی غذا بپزه بازی کردیم یکی ازدخترا و پسرا که توی بازی انتخاب شدن قرار شد غذا بپزن
(پرش بعد شام و فیلیم رفتن خوابیدن)
(صبح)
بیدار شدم رفتم دسشویی و بعد رفتم صبحونه بخورم
ویو جیمین
اجوما(داد)(عصبی)
(بچه ها میشه یکم پاشناسو پر کنید؟)
۷.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.