چشاموبازکردم بلندشدموروتخت نشستم یه چشم چرخوندم عجب اتاقی

چشاموبازکردم بلندشدموروتخت نشستم یه چشم چرخوندم عجب اتاقی بودشب انقدخسته بودم که اصن بهش توجه نکردم یه اتاقه بزرگ بادکوراسیون صورتی سفیدیه کمده بزرگه سفیدتوش بود یه دره صورتی که فک کنم دره دسشویی بود یه میزتوالت سفیدصورتی خوشمان آمدپاشدموبه طرفه اون دررفتم
بله درس حدس زدم دسشویی بوددس صورتموشستموباصدایه دره اتاق که به گوشم رسیددره دسشویی روبازکردم ورفتم بیرون
من:بفرمایید
دربازشدونیوشاخانوم بایه لبخندرولباش واردشد
من:سلام صبح بخیر
نیوشا:سلام دختره گلم صبحه توام بخیر.
یه نگابه درودیوارانداختوگف دیشب خوب خوابید
من:بله انقدخسته شده بودم که به ثانیه نکشیدخوابم برد
نیوشا:الناجان این بله وشماروبزارکنارتودیگه دختره منی مثه مهتابی برام دوس ندارم دخترم باهام احساسه غریبی کنه حتی خیلی دوس دارم مامان صدام کنی
تودلم:به دوس داشتن تونیس که
من:باشه مامان نیوشا
من چه صدروم
مامان نیوشا:فدایه مامان نیوشاگفتنت برم
بیابریم صبونه
من:من لباساموعوض کنم بیام
مامان نیوشا‌:منتظرم وبه طرف بیرون رف
هرچقدکه اون گوریلودس نداشتم مامان باباشوخیلی دوس داشتم خیلی آدمایه خوبومهربونی بودن
طرف چمدون رفتم دره کمدوبازم کردم تالباساموبزارم چنتالباس مثه لباس راحتیوحوله واینجورچیزاتوش بودنوجمع کردم یه طرفوچوب لباسیی برداشتم لباساموآویزکردم
ازبینشون یه پیراهن قرمزبایه شلواره مشکیع لوله برداشتم وتنم کردم چون پوستم سفیدبودقرمزبیشترازهمه رنگابهم میومدموهامم بالایه سرم دم اسبی بستم وبه طرفه پایین رفتم
فقدمامان نیوشاسره میزبودبه طرفش رفتم ورویه صندلیانشستم
من:بقیه کجان
مامان نیوشا:رفتن شرکت دیگه
من:اهاوبایه لبخندشروع کردم به خوردن
توفکربودم که باصداش ازفکراومدبیرون ونگاش کردم
مامان نیوشا:من امروزمیخام برم خریدمیایی
من:ارع عالی میشه بخدامن عاشقه خریدم
مامان نیوشا:بایه لبخندکی عاشقه خریدنیست
زودازسره جام پاشدم
مامان نیوشا:کجا
من:برم آماده بشم
مامان نیوشا:حالاصبونه اتوبخورمیری
من:نه مرسی سیرشدم
مامان نیوشابلندبلندخندیدوگف باشه
تندبه طرفه پله هارفتم وایییی خدابالاخره صداموشنیدازکیه خریدی گردشی جایی مکانی نمیرم پوسیدم بخدا
کمدوبازکردمو مانتومشکیی جلوبازموبایه شلواره آبیه سیر باشال دومتریه مشکیموتنم کردم وکفشایه مشکیه پاشنه پنج ستنتیموپام کردم یه آرایشه مختصرم کردموبع طرفه پایین رفتم چشم چرخوندم نیوشانبودحتمارفته حاظربشه رویه یکی ازمبلانشستم ومنتظرش موندم بعدازچن دیقه باصدایه تخ تخه کفشاش سرموبلندکردم اوهوع چه تیپی بهم زده بودسره پیری مرکه گیری البته پیرم نبودولی لاکردارخیلی شیک بودمعلومه بایدشیک باشه همسره زنده بزرگه کم چیزی نیس
من:نیوشاخانوم بایددیگه ماپیشه شمالنگ بندازیم
مامان نیوشابلندبلندخندید:شکسته نفسی نفرمایید
من:اقرارمیفرمایید
مامان نیوشا:دیگه بایدیه جوریی باشیم که خریدباشمادوباره نصیبمون بشه
بلندبلندخندیدم چقدخوب بودمگه داریم اخه
به طرفه دره سالن راه اوفتادکه من پشسته سرش حرکت کردم به طرفه ماشینع من رفتیم.
جلویه یه پاساژه بزرگ که باآدرسه مامان نیوشااومده بودیم ترمزکردم هردوپیاده شدیم وبه طرفه پاساژرفتیم
مامان نیوشا:‌اینجالباساش حرف نداره من هرموقع هرچیزی توذهنم تجسم کنم بیام اینجاپیداش میکنم
من:تاحالانیومدم ولی به نظره میادجایه خوبی باشه
مامان نیوشا:بیابریم اینجا
وارده مغازه شدیم یه مغازه مانتوفروشی داش واقعامانتوهاش محشربودن مامان نیوشابامغازه داره خیلی صمیمی وگرم احوال پرسی کردومنوبهش معرفی کرد
خانومه‌:دستشوبه سمتم درازکرد خیلی خوشبختم
تودلم:خوش به حالت
من:همچنین
خانومه:روبه مامان نیوشاواقعاکه برازنده آقایه زنده انشاالله خوشبخت بشن
مامان نیوشایه لبخندزد
من:خیلی ممنون
مامان نیوشاکع چنتالباس انتخاب کرده بود گف من برم ایناروپروکنموبیام
اون رف منم همینطوری مانتوهاروآنالیزمیکردم یهویه مانتوبه چشمم خوردکه خیلی خوشم اومد یه مانتوبلنده یاسی بود که یه وجب بالایه مچه پابود وازهردوطرف چاک خورده بودتایه کوچولوپایین بغلایه باسنم بیرون کشیدمش وروبه فروشنده گفتم میشه سایزه منوبدید
سایزموگفتم واونم آوردوبردم پروکنم.
واییی توتنم عالی شدخیلی بهم میومد
درش آوردم واومدم بیرون که مامان نیوشادوتاجعبه لباس دستش بودپس خریده
من:کارتمودرآوردم وبه طرفه فروشنده گرفتم میشه اینوحساب کنید
فروشنده:خانومه زندحساب کردن
من به طرفه مامان نیوشا برگشتم
بااخم آروم گف:کارت خیلی زشته
من:اخه
مامان نیوشا:عه النا
دیگه چیزی نگفتم وبایه ممنون ازفروشنده خداحافظی کردیموبیرون اومدیم.
خلاصه چن ساعتی توپاساژبودیموکلی لباسوکفش خریدیم
که همشم مامان نیوشاحساب کردومنم لب نزدم
ازپاساژخارج شدیم
مامان نیوشا:خببب حالافقدیه ناهاره خوشمزه میچسبه
من:موافقم
وبه طرفه یه رستوران که غذاهاش عالی بودکه البته قیمتشم خیلی بالابودهمیش
دیدگاه ها (۹)

رستورانم رفتیموناهارمونوخوردیممن:اینودیگه بایدمن حساب کنممام...

😿

پشته ماشینه آقایه زندحرکت میکردم چون راهوبلدنبودم نمیخواستمم...

خانوم زندکه هنوزاسمشونمیدونستم:بالاخره عروس خانوم اومدن بایه...

عشق مافیاییp9

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

پارت ۳۵ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط