قسمت صدو نه
#قسمت صدو نه
از پشت پله ها بیرون اومدم و سریع از خونه رفتم بیرون
یه دربست گرفتم و سوار شدم
_ خانوم مقصدتون کجاست؟
کجا برم؟
کجا رو داشتم که برم؟
خونه پدری که من و کت بسته تحویل شکنجه گرم میداد؟
شونه هام و بالا انداختم
_ نمیدونم
از تو آیینه نگاهم کرد
_ مسخرم کردید خانوم؟
پدر که نه ولی شاید مادرم بعد از 17 سال بخواد دختر بچه اش رو که ولش کرد و رفت رو ببینه نه؟
_ آقا برید بهشت زهرا
سرش و تکون داد و مسیرش رو عوض کرد
چند بار پشت سرم و دیدم ولی مورد مشکوکی نبود
یعنی میشه کسی دنبالم نیاد؟
سرم و تا رسیدن به خونه ی جدید مامانم تکیه دادم به پشتی صندلی
چشمان و بستم
نمیخواستم هیچی درگیرم کنه
بالاخره رسیدیم
پولی نداشتم بهش بدم همش تو کارتم بود که اونم دست سپهر بود
سریع از تو کیفم یه دونه گوشواره هام و که هدیه ی سالگرد ازدواجم از طرف بابای امیر بود رو در آوردم و به راننده
هه دادم
با کمی غر زدن و اخم کردن ازم گرفت و پیاده شدم
رفتم به سمت ردیف مورد نظرم.
به خودم قول داده بودم هیچ وقت سر خاکش نیام
ولی خب به کدوم قولایی که به خودم دادم عمل کردم که این دومیش باشه؟
آروم آروم از روی قبر ها میگذشتم
هر کدوم از اینا یه زندگی داشتن نه؟
بالاخره پیداش کردم
چمدونم و ول کردم
بغل سنگ قبرش نشستم
نمیدونم چرا حتی ایندفعه بغض هم نکردم
دیگه ناراحتم نبودم که مادر ندارم
فقط یه علامت سوال بزرگ تو ذهنم بود..
مامان یعنی نتونستی به خاطره دخترت ادامه بدی؟
نتونستی به خاطره آینده اش ادامه بدی؟
دلت نسوخت برای تنهاییاش؟
تو که شوهرت و میشناختی...میدونستی هیچ وقت نیست... میدونستی همش دنبال پول و شرکتشه
پس چرا من و ول کردی؟
به امید کی؟
مگه در برابر تربیتم مسئول نبودی؟
نمیدونم شاید من اشتباه فکر میکنم
شاید اگه منم اون اتفاق برام میوفتاد تصمیم تو رو میگرفتم
ولی مامان منم بودم .. منم دیدم چی شد..
تو واسه من باید مرهم میشدی
من فقط ده سالم بود مامان...تو به خاطره من میموندی .. بغض دوباره اومد سراغم
مامان عصبانیم دارم شماتت میکنم
منم شاید اومدم پیشت
مامان تموم دخترای ده ساله تجاوز به مامانشون و میبینن؟
همشون ناله و گریه و التماسای مامانشون و میبینن؟
همشون از همه جا بی خبر واسه مامانشون صندلی میارن
تا خودش و دار بزنه؟
آره مامان؟
داشتم از بغض خفه میشدم..
آره خفگی بهتر از زدن رگ با تیغه نه؟
در تلاش واسه شکستن بغضم بودم..
دقیقا از همون روزی که زن آویزون شده به طناب دار رو دیدم
زنی که مادرم بود
یه قطره اشک هم نریختم!
فقط بغض بود که عذابم میداد..
حس کردم دو تا سایه پشت سرم دیدم
میترسیدم برگردم و نگاه کنم ینی آدمای امیر پیدام کردن؟
پس چی فکر میکردی؟
که امیر راحتت میزاره؟
دستم بردم تو جیبم و تیغ رو لمس کردم
ایستادم و برگشتم عقب
دو تا مرد حدودا 30 ساله پشت سرم بودن
به هردوشون نگاه میکردم
تلفن یکیشون زنگ خورد
_ بله؟
سرش و تکون داد
_ تا یک ساعت دیگه با خانومتون اونجاییم!
پس خودشون بودن!
پوزخند زدم و تیغ و از جیبم در آوردم
نزدیک شدن
رفتم عقب
یکیشون سریع تر اومد تا بگیرتم
سریع تیغ و گذاشتم رو رگم
_ بیای جلو خودم و میکشم
ایستاد..
یه قدم دیگه رفتم عقت
_ فکر اینکه بتونی ببریم پیش اون لجن رو از سرت بیرون کن
اونی که نزدیک تر بود گفت
_ آروم باش نمیبرمت
_ دروغ میگی
بهم چشمک زد
واا فازش چیه؟ زده به سرش؟
همونی که بهم چشمک زد تو گوش اون یکی چیزی گفت که اونم رفت و ازمون دور شد
برگشت سمتم
_ حالا اون تیغ و بزار کنار
یه قدم اومد جلو
_ گفتم نیا جلو
اون قدر که تیغ و تو دستم فشار داده بودم انگشتام و بریده بود و
ازش خون میومد
_ داری به خودت آسیب میزنی
_ نیا جلو
_ آروم باش من نمیخوام ببرمت پیش امیر
سوالی نگاهش کردم
_ ببین زیاد وقت نداریم رضا رو فرستادم ماشین و بیاره نزدیک تر پس باید عجله کنیم
_ چی داری میگی؟
یه قدم دیگه اومد جلو
_ سمت راستت و ببین اون طرفه جاده
به جایی که میگفت نگاه کردم
_ سپهر تو پارس سفیده منتظرته تا گفتم برو سریع به سمت اون ماشین بدو و برو
برگشتم سمتش باورم نمیشد
_ تو کی هستی؟
_ سپهر واست نگفته؟
سرم و تکون دادم
_ همون نفوذیشم که خبر دادم از شمال برید
آهااان
_ واسه خودت بد نمیشه؟ تو دردسر نیوفتی؟
_ تو کاری به اینا نداشته باش برو تا رضا نیمده
قدردان نگاهش کردم
لب زدم_ ممنونم
_ برو
سریع دویدم به سمت همون ماشین
خداجون یعنی منم دیدی؟
ینی یه جا دستم و گرفتی؟
مرسی واقعا مرسی..
از خیابون رد شدم
شیشه های ماشین دودی بود و داخلش پیدا نبود
از پشت پله ها بیرون اومدم و سریع از خونه رفتم بیرون
یه دربست گرفتم و سوار شدم
_ خانوم مقصدتون کجاست؟
کجا برم؟
کجا رو داشتم که برم؟
خونه پدری که من و کت بسته تحویل شکنجه گرم میداد؟
شونه هام و بالا انداختم
_ نمیدونم
از تو آیینه نگاهم کرد
_ مسخرم کردید خانوم؟
پدر که نه ولی شاید مادرم بعد از 17 سال بخواد دختر بچه اش رو که ولش کرد و رفت رو ببینه نه؟
_ آقا برید بهشت زهرا
سرش و تکون داد و مسیرش رو عوض کرد
چند بار پشت سرم و دیدم ولی مورد مشکوکی نبود
یعنی میشه کسی دنبالم نیاد؟
سرم و تا رسیدن به خونه ی جدید مامانم تکیه دادم به پشتی صندلی
چشمان و بستم
نمیخواستم هیچی درگیرم کنه
بالاخره رسیدیم
پولی نداشتم بهش بدم همش تو کارتم بود که اونم دست سپهر بود
سریع از تو کیفم یه دونه گوشواره هام و که هدیه ی سالگرد ازدواجم از طرف بابای امیر بود رو در آوردم و به راننده
هه دادم
با کمی غر زدن و اخم کردن ازم گرفت و پیاده شدم
رفتم به سمت ردیف مورد نظرم.
به خودم قول داده بودم هیچ وقت سر خاکش نیام
ولی خب به کدوم قولایی که به خودم دادم عمل کردم که این دومیش باشه؟
آروم آروم از روی قبر ها میگذشتم
هر کدوم از اینا یه زندگی داشتن نه؟
بالاخره پیداش کردم
چمدونم و ول کردم
بغل سنگ قبرش نشستم
نمیدونم چرا حتی ایندفعه بغض هم نکردم
دیگه ناراحتم نبودم که مادر ندارم
فقط یه علامت سوال بزرگ تو ذهنم بود..
مامان یعنی نتونستی به خاطره دخترت ادامه بدی؟
نتونستی به خاطره آینده اش ادامه بدی؟
دلت نسوخت برای تنهاییاش؟
تو که شوهرت و میشناختی...میدونستی هیچ وقت نیست... میدونستی همش دنبال پول و شرکتشه
پس چرا من و ول کردی؟
به امید کی؟
مگه در برابر تربیتم مسئول نبودی؟
نمیدونم شاید من اشتباه فکر میکنم
شاید اگه منم اون اتفاق برام میوفتاد تصمیم تو رو میگرفتم
ولی مامان منم بودم .. منم دیدم چی شد..
تو واسه من باید مرهم میشدی
من فقط ده سالم بود مامان...تو به خاطره من میموندی .. بغض دوباره اومد سراغم
مامان عصبانیم دارم شماتت میکنم
منم شاید اومدم پیشت
مامان تموم دخترای ده ساله تجاوز به مامانشون و میبینن؟
همشون ناله و گریه و التماسای مامانشون و میبینن؟
همشون از همه جا بی خبر واسه مامانشون صندلی میارن
تا خودش و دار بزنه؟
آره مامان؟
داشتم از بغض خفه میشدم..
آره خفگی بهتر از زدن رگ با تیغه نه؟
در تلاش واسه شکستن بغضم بودم..
دقیقا از همون روزی که زن آویزون شده به طناب دار رو دیدم
زنی که مادرم بود
یه قطره اشک هم نریختم!
فقط بغض بود که عذابم میداد..
حس کردم دو تا سایه پشت سرم دیدم
میترسیدم برگردم و نگاه کنم ینی آدمای امیر پیدام کردن؟
پس چی فکر میکردی؟
که امیر راحتت میزاره؟
دستم بردم تو جیبم و تیغ رو لمس کردم
ایستادم و برگشتم عقب
دو تا مرد حدودا 30 ساله پشت سرم بودن
به هردوشون نگاه میکردم
تلفن یکیشون زنگ خورد
_ بله؟
سرش و تکون داد
_ تا یک ساعت دیگه با خانومتون اونجاییم!
پس خودشون بودن!
پوزخند زدم و تیغ و از جیبم در آوردم
نزدیک شدن
رفتم عقب
یکیشون سریع تر اومد تا بگیرتم
سریع تیغ و گذاشتم رو رگم
_ بیای جلو خودم و میکشم
ایستاد..
یه قدم دیگه رفتم عقت
_ فکر اینکه بتونی ببریم پیش اون لجن رو از سرت بیرون کن
اونی که نزدیک تر بود گفت
_ آروم باش نمیبرمت
_ دروغ میگی
بهم چشمک زد
واا فازش چیه؟ زده به سرش؟
همونی که بهم چشمک زد تو گوش اون یکی چیزی گفت که اونم رفت و ازمون دور شد
برگشت سمتم
_ حالا اون تیغ و بزار کنار
یه قدم اومد جلو
_ گفتم نیا جلو
اون قدر که تیغ و تو دستم فشار داده بودم انگشتام و بریده بود و
ازش خون میومد
_ داری به خودت آسیب میزنی
_ نیا جلو
_ آروم باش من نمیخوام ببرمت پیش امیر
سوالی نگاهش کردم
_ ببین زیاد وقت نداریم رضا رو فرستادم ماشین و بیاره نزدیک تر پس باید عجله کنیم
_ چی داری میگی؟
یه قدم دیگه اومد جلو
_ سمت راستت و ببین اون طرفه جاده
به جایی که میگفت نگاه کردم
_ سپهر تو پارس سفیده منتظرته تا گفتم برو سریع به سمت اون ماشین بدو و برو
برگشتم سمتش باورم نمیشد
_ تو کی هستی؟
_ سپهر واست نگفته؟
سرم و تکون دادم
_ همون نفوذیشم که خبر دادم از شمال برید
آهااان
_ واسه خودت بد نمیشه؟ تو دردسر نیوفتی؟
_ تو کاری به اینا نداشته باش برو تا رضا نیمده
قدردان نگاهش کردم
لب زدم_ ممنونم
_ برو
سریع دویدم به سمت همون ماشین
خداجون یعنی منم دیدی؟
ینی یه جا دستم و گرفتی؟
مرسی واقعا مرسی..
از خیابون رد شدم
شیشه های ماشین دودی بود و داخلش پیدا نبود
۱۱.۶k
۱۴ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.