part³⁰
part³⁰
درحال کندن پوست لبم بودم که در باز شد،بابام بود، به سمتم اومد و نشست کنارم؛لبخندی بهم زد و آروم نجوا داد
&بهتری؟
+میخوای چطور باشم؟وضعمو نمیبینی؟ دخترت که تا چند وقت پیش آدم میکشته الان حتی نمیتونه تو گوش یک مرد مشت بخوابونه!*با بغض
&عیب نداره از اثار بارداریه!
+چقدر راحت در مورد این موضوع حرف میزنی بابا!حالا که باردارم و وارث این خانواده رو حمل میکنم قراره چطور از این ماجرا ها خارج بشم؟*یکم بلند
&به فکر مادرت نیستی؟
+مطمئنی تو دقدقه ات انتخاباتنیست؟ مگه همه اینکارا رو من نباید به خاطر برد تو انجام بدم*عصبی
&بهتره استراحت دخترم الان هورمون هات به هم ریخته متوجه نیستی چی میگی*با لبخند آرامش بخش
این رفتارش روی روانم راه میرفت خیلی اروم به نظر میرسید و به هیج چیز اهمیت نمیداد جز خودش بعد از کمی صحبت بلند شد !
&من باید برم باز بهت سر میزنم مواظب خودت باش
،سرم رو بوسید و از اتاق رفت بیرون اما صداش به گوش میرسید انگار داشت با کسی حرف میزد
&یک بار دیگه باهاش اینطوری رفتار کنی با من طرفی!*جدی
چند ثانیه طول نکشید که صدای قدم هاش سخت تر شنیده میشد که نشون دهنده رفتنش بود؛با ناامیدی به شکمم خیره شدم و دستی روش کشیدم ، بعد از چند ثانیه در باز شد،بوی تلخ عطر blue chanel که با بوی سیگار قاطی شده بود نشون دهنده حضور کوک بود.
سرم رو در جهت دیگه در آوردم و چشمام رو بستم، ⁵ثانیه بعد تخت بالا پایین شد که بیانگر این بود که الان روی تخته،زیر پتو دراز کشید و بدن گرمش رو بهم نزدیک کرد،دستاش با ریتم خاصی کمرم رو احاطه کرد. همه چیز در سکوت گمشده بود،دلیلی برای صحبت نبود!
_بهتری؟*آروم
تنها سکوت و بی جوابی به گوش میرسید! کوک بیشتر نزدیکم شد به قدری که حس کردم یکی شدیم!اما بازم خبری از ری اکشن نبود!
_من متاسفم*آروم
_نتونستم خودم رو کنترل کنم، با این حال خوشحالم که حال تو و بچه بهتره!
بلاخره زبون باز کردم:+ اگه این بچه نبود الان باید جنازه مو آتیش میزدی! تازه خوشحالی که حالم بهتره؟ خوبی در من میبینی؟*آروم و بی حس
چیزی نگفت، تنها دستش رو به سمت لباسم برد ،کمی لباس رو زد بالا و روی شکمم دست کشید ، اما دستش رو برداشتم
+ازم دور شو
_ات*آروم
+کاش هیچوقت با عنوان مایکل باهات آشنا نمیشدم که بعد نتونم ازت دل بکنم یا با اون سم کوفتی بکشمت!
نفس عمیقی که سرتاسر درد بود کشیدم،واقعا حقم این بود؟
_قبلا هم گفتم تو دنیا سیاست زن ها تصمیم گیرنده نیستند و تنها کاری که میکنن مطیع بودنه!نقش تو هم همینه!
+بهت نشون میدم که نقش من تو این زمین بازی چیه!
اتمام ویو ات
جئون نفس عمیقی کشید و موهای ات رو بوسید و بعد بلند شد
_....
درحال کندن پوست لبم بودم که در باز شد،بابام بود، به سمتم اومد و نشست کنارم؛لبخندی بهم زد و آروم نجوا داد
&بهتری؟
+میخوای چطور باشم؟وضعمو نمیبینی؟ دخترت که تا چند وقت پیش آدم میکشته الان حتی نمیتونه تو گوش یک مرد مشت بخوابونه!*با بغض
&عیب نداره از اثار بارداریه!
+چقدر راحت در مورد این موضوع حرف میزنی بابا!حالا که باردارم و وارث این خانواده رو حمل میکنم قراره چطور از این ماجرا ها خارج بشم؟*یکم بلند
&به فکر مادرت نیستی؟
+مطمئنی تو دقدقه ات انتخاباتنیست؟ مگه همه اینکارا رو من نباید به خاطر برد تو انجام بدم*عصبی
&بهتره استراحت دخترم الان هورمون هات به هم ریخته متوجه نیستی چی میگی*با لبخند آرامش بخش
این رفتارش روی روانم راه میرفت خیلی اروم به نظر میرسید و به هیج چیز اهمیت نمیداد جز خودش بعد از کمی صحبت بلند شد !
&من باید برم باز بهت سر میزنم مواظب خودت باش
،سرم رو بوسید و از اتاق رفت بیرون اما صداش به گوش میرسید انگار داشت با کسی حرف میزد
&یک بار دیگه باهاش اینطوری رفتار کنی با من طرفی!*جدی
چند ثانیه طول نکشید که صدای قدم هاش سخت تر شنیده میشد که نشون دهنده رفتنش بود؛با ناامیدی به شکمم خیره شدم و دستی روش کشیدم ، بعد از چند ثانیه در باز شد،بوی تلخ عطر blue chanel که با بوی سیگار قاطی شده بود نشون دهنده حضور کوک بود.
سرم رو در جهت دیگه در آوردم و چشمام رو بستم، ⁵ثانیه بعد تخت بالا پایین شد که بیانگر این بود که الان روی تخته،زیر پتو دراز کشید و بدن گرمش رو بهم نزدیک کرد،دستاش با ریتم خاصی کمرم رو احاطه کرد. همه چیز در سکوت گمشده بود،دلیلی برای صحبت نبود!
_بهتری؟*آروم
تنها سکوت و بی جوابی به گوش میرسید! کوک بیشتر نزدیکم شد به قدری که حس کردم یکی شدیم!اما بازم خبری از ری اکشن نبود!
_من متاسفم*آروم
_نتونستم خودم رو کنترل کنم، با این حال خوشحالم که حال تو و بچه بهتره!
بلاخره زبون باز کردم:+ اگه این بچه نبود الان باید جنازه مو آتیش میزدی! تازه خوشحالی که حالم بهتره؟ خوبی در من میبینی؟*آروم و بی حس
چیزی نگفت، تنها دستش رو به سمت لباسم برد ،کمی لباس رو زد بالا و روی شکمم دست کشید ، اما دستش رو برداشتم
+ازم دور شو
_ات*آروم
+کاش هیچوقت با عنوان مایکل باهات آشنا نمیشدم که بعد نتونم ازت دل بکنم یا با اون سم کوفتی بکشمت!
نفس عمیقی که سرتاسر درد بود کشیدم،واقعا حقم این بود؟
_قبلا هم گفتم تو دنیا سیاست زن ها تصمیم گیرنده نیستند و تنها کاری که میکنن مطیع بودنه!نقش تو هم همینه!
+بهت نشون میدم که نقش من تو این زمین بازی چیه!
اتمام ویو ات
جئون نفس عمیقی کشید و موهای ات رو بوسید و بعد بلند شد
_....
۱۷.۸k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.