part³¹
part³¹
_تا زمانی که بچه به دنیا بیاد میریم عمارت خودم(در حال حاضر تو برج زندگی میکنن)
اتمام ویو ات
ات به سمت پسرک برگشت و با تعجب بهش نگاه کرد،عمارت خودش؟اخم کمرنگی کرد واقعا چیزی از جئون نمیدونست حتی یک ذره! پس چطور میتونست بهش اعتماد کنه!؟
+من....
در همون حین گوشی جئون زنگ خورد،پدرش بود با بیحوصلگی جواب داد
_بله پدر،باشه الان میام
بعد از. قطع کردن تلفنش به ات نگاه کوتاه کرد:_دیگه نیازی نیست بیای سر کار!
+تو اینو برام مشخص نمیکنی!
_چرا میکنم ،اولا چون همسرتم و دوما پسر کسی ام که براش کار میکنی!
+عوضی بیش نیستی جئون!*آروم و کفری
_توهم به همین عوضی دلبستی!*با لبخند
²hours later_ویو کوک
نخ سیگاری از تو پاکت برداشتم و با فندک روشنش کردم و روی لبم گذاشتم و اولین کام رو گرفتم
_خب منتظرم؟!
باک هیون: حس نمیکنی اون دختر بیش از حد خط قرمز رو عبور کرده؟
_اگه بخاطر اتاقه که خودم حلش کردم!
باک هیون:کاش فقط اون باشه!
کامی عمیقی از سیگار گرفتم و با اخم به پدرم خیره شدم:_ منظورت چیه؟
باک هیون: از بین رفتن محموله مواد کار زنته!
_چی؟* با مکث و کم کم عصبی و شکه
_اما پدرش بهم فیلم های....
پدرم تلویزیون روشن کرد ،به صفحه تلویزیون خیره شدم اونی که تو تصویر بود ات نبود اون فیلم هایی که دیده بودم ساختگی بودن!چطور گول خوردم سیگار رو از لبم برداشتم و با شدت رو زمین انداختم،زبونم رو داخل لپ فرو بردم
_خدا لعنتت کنه ات
باک هیون: نباید بهش درس اساسی بدی؟*جدی
_نمیتونم!
باک هیون:چرا؟ اون گند زده به کل محموله تنها کاری که میتونی بکنی همینه!*یکم بلند
_....نمیتونم چون حامله ست
اتمام ویو کوک
باک هیون کمی مکث کرد و با پوزخند زبون باز کرد:مطمئنی بچه ی توئه؟
_اون فقط با من در ارتباط بوده!*جدی
باک هیون چیزی نگفت و سر تکون داد و ادامه داد: باید تنبیه بشه! اما چون وارث خانوداه جئون در وجودشه نمیشه! *پوزخند
_چی تو ذهنته بابا،هدفت چیه؟
باک هیون:باباش*با خنده
_تا زمانی که بچه به دنیا بیاد میریم عمارت خودم(در حال حاضر تو برج زندگی میکنن)
اتمام ویو ات
ات به سمت پسرک برگشت و با تعجب بهش نگاه کرد،عمارت خودش؟اخم کمرنگی کرد واقعا چیزی از جئون نمیدونست حتی یک ذره! پس چطور میتونست بهش اعتماد کنه!؟
+من....
در همون حین گوشی جئون زنگ خورد،پدرش بود با بیحوصلگی جواب داد
_بله پدر،باشه الان میام
بعد از. قطع کردن تلفنش به ات نگاه کوتاه کرد:_دیگه نیازی نیست بیای سر کار!
+تو اینو برام مشخص نمیکنی!
_چرا میکنم ،اولا چون همسرتم و دوما پسر کسی ام که براش کار میکنی!
+عوضی بیش نیستی جئون!*آروم و کفری
_توهم به همین عوضی دلبستی!*با لبخند
²hours later_ویو کوک
نخ سیگاری از تو پاکت برداشتم و با فندک روشنش کردم و روی لبم گذاشتم و اولین کام رو گرفتم
_خب منتظرم؟!
باک هیون: حس نمیکنی اون دختر بیش از حد خط قرمز رو عبور کرده؟
_اگه بخاطر اتاقه که خودم حلش کردم!
باک هیون:کاش فقط اون باشه!
کامی عمیقی از سیگار گرفتم و با اخم به پدرم خیره شدم:_ منظورت چیه؟
باک هیون: از بین رفتن محموله مواد کار زنته!
_چی؟* با مکث و کم کم عصبی و شکه
_اما پدرش بهم فیلم های....
پدرم تلویزیون روشن کرد ،به صفحه تلویزیون خیره شدم اونی که تو تصویر بود ات نبود اون فیلم هایی که دیده بودم ساختگی بودن!چطور گول خوردم سیگار رو از لبم برداشتم و با شدت رو زمین انداختم،زبونم رو داخل لپ فرو بردم
_خدا لعنتت کنه ات
باک هیون: نباید بهش درس اساسی بدی؟*جدی
_نمیتونم!
باک هیون:چرا؟ اون گند زده به کل محموله تنها کاری که میتونی بکنی همینه!*یکم بلند
_....نمیتونم چون حامله ست
اتمام ویو کوک
باک هیون کمی مکث کرد و با پوزخند زبون باز کرد:مطمئنی بچه ی توئه؟
_اون فقط با من در ارتباط بوده!*جدی
باک هیون چیزی نگفت و سر تکون داد و ادامه داد: باید تنبیه بشه! اما چون وارث خانوداه جئون در وجودشه نمیشه! *پوزخند
_چی تو ذهنته بابا،هدفت چیه؟
باک هیون:باباش*با خنده
۱۹.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.