سلطنت بی رحم
پارت ۵۷
که یهو همان فرد صورت اش را به طرفه آنائل چرخواند
آنائل : عالیجناب آدریانو
آدریانو : حالتان خوب است
آنائل : آره خوب هستم
آدریانو : خیلی نگران تان بودم میدونید که نمیتونستم بیایم اتاق تان بعد حرف درست میکنند
آنائل : آره میدونم
آنائل با غمگینی گفت
آنائل : الان همه جا در مورد من حرف میزنند و میگن که از اون آدم های هستم که تویه حرا*مسرا کار میکنم
آدریانو با لبخند مهربانی گفت
آدریانو : میدانید که حرف زدن مردم تا بیست و چهار ساعت وقت میگیره اما ناراحتی ما تا بیست و چهار سال وقت میگیره
آنائل : درست میگید
آدریانو : پس نیازی نیست خودتان را ناراحت کنید
آنائل لبخند زد و گفت
آنائل : پس من دیگه بروم
آدریانو: هرجور مایل هستین
آنائل به سمته در رفت و از کتابخانه خارج شد داشت تو راه روی قصر راه میرفت که یهو سر اش گیج رفت سریع دیوار را گرفت
آنائل : چشم شده
با همان حالت به اتاق اش رفت و رویه تخت اش نشست
آنائل : چرا اینجوری شدم
٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ شب
شاهزاده تو اتاق مطالعه اش نشسته بود و منتظر ارژان بود بهشون دستور داده بود تا همه ندیمه های قصر را بیاورند پیشه شاهزاده
کمی گذشت که ارژان وارده اتاق شد و پشته سر اش هم همه ندیمه ها وارده اتاق شدن به شاهزاده تعظیم کردن و همه به صف ایستاده شدن
ارژان: همان کاری را که خواستید کردم
شاهزاده با عصبانیت گفت
جونکوک : شب مهمانی یکی لباس هایی شاه دوخت آنائل را از اتاق اش برده و یه لباس دیگه ای به جایش گذاشته حالا بگید با زبان خودتان بگید که کی همچین کاری کرده و به دستور کی اگه بگید کاری تون ندارم
وگرنه همتون را خواهم کشت
همه ندیمه ها به التماس شدن و میگفتن کاره اونا نیست
شاهزاده با صدای بلند داد زد
جونکوک : تا سه میشمارم اگه نگید همه تون میمیرید
یک دو س
تا شاهزاده میخواست بگه سه یکی از ندیمه ها خود اش را جلوی پای شاهزاده انداخت و با گریه و التماس گفت
ندیمه : شاهزاده من همچین کاری نکردم ولی دیدم که کمی همچین کاری کرده
......
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.