پارت دهم
پارت دهم
دروغ واقعی
جیمین: تو زنده ای ؟؟
ات: بعداً براتون توضیح میدم فقط میشه الان سریع بریم ...... چرا دارین نگاه میکنین دنبالمن
با صدای تیر اندازی مثل اینکه به خودشون اومدن تهیونگ پاشو گذاشت رو گاز و رفت ولی اونا دست بردار نبودن تعدادشون هی داشت بیشتر میشد و بیشتر بهمون نزدیک میشدن
ات:تهیونگ وایسا
تهیونگ:دیوونه ای نمیبینی پشت سرمون رو ؟
ات: همش تقصیر کنه همون اولم نباید فرار می کردم ....اگه بلایی سرتون بیاد تقصیر منه
نامجون:تهیونگ یه وقت به حرفاش گوش نکنیا
تهیونگ: معلومه که گوش نمی کنم
میدونستم قرار نیست به حرفم گوش بده پس سریع دره ماشین رو باز کردم و پریدم پایین و سیاهی
.
.
.
.
چشمامو باز کردم که توی اتاق خواب خودم بودم و پسرا همه روی تخت نشسته بودن جز تهیونگ که بغل من روی تخت دراز کشیده بود
جیهوپ : بچه ها...ات بهوش اومدم
با این حرف جیهوپ همه نگاها چرخید سمت من
تهیونگ: حالت خوبه ؟ جاییت درد می کنه؟ سرت که گیج نمیره نه؟
ات:د..دستت چیشده؟( بازوی تهیونگ تیر خورده)
تهیونگ: چیز خاصی نیست یه زخم کوچیکه
ات: همش تقصیر منه ....ببخشید (گریه)
تهیونگ: این چه حرفیه میزنی عشقم اصلا هم تقصیر تو نیست
ات:عشقم!😳
با این حرفم پسرا همه جز تهیونگ از اتاق رفتن بیرون
ات:اینا چرا رفتن بیرون ؟
تهیونگ:نمیدونم ....تو نمیخوای تعریف کنی چیشده؟ ...همه گفتن مردی اما الان اینجا ..
ات: همه ی خبرا رو شنیدم اما نتونستم بیام پیشتون ....اون دوتا جنازه .جنازه ی من و فیلیکس نبود
تهیونگ:فیلیکس کیه؟
ات: فیلیکس یه دوست قدیمیه...فکر کردم دوستم بوده اما ... نبود
تهیونگ: اون دوتا جنازه ی کیا بوده؟
فلش بک
از زبون فیلیکس
روی زمین افتاده بودم وقتی زیر دستم اومد پیشم آروم تو گوشش گفتم به ات بگه من مردم
ات: دستمو ول کن
؟: چشم حتماً
؟: کشتتش
ات:م..من کسی رو نکشتم (بغض)
؟: میگم کشتیش نفش نمیکشه (داد)
؟: خسته نمیشی از بس آد...
وسط حرفش بود که بلند شدم و یه چوب برداشتم و زدم تو سر ات که بیهوش شد
شنیدم به دوستاش خبر داد حتما تا چند دقیقه ی دیگه میرسن اینجا پس چاره ی دیگه ای ندارم
فیلیکس : شما دوتا
؟: بله
فیلیکس: برین اون میز رو از اون ته بیارین
؟: براچی؟
دروغ واقعی
جیمین: تو زنده ای ؟؟
ات: بعداً براتون توضیح میدم فقط میشه الان سریع بریم ...... چرا دارین نگاه میکنین دنبالمن
با صدای تیر اندازی مثل اینکه به خودشون اومدن تهیونگ پاشو گذاشت رو گاز و رفت ولی اونا دست بردار نبودن تعدادشون هی داشت بیشتر میشد و بیشتر بهمون نزدیک میشدن
ات:تهیونگ وایسا
تهیونگ:دیوونه ای نمیبینی پشت سرمون رو ؟
ات: همش تقصیر کنه همون اولم نباید فرار می کردم ....اگه بلایی سرتون بیاد تقصیر منه
نامجون:تهیونگ یه وقت به حرفاش گوش نکنیا
تهیونگ: معلومه که گوش نمی کنم
میدونستم قرار نیست به حرفم گوش بده پس سریع دره ماشین رو باز کردم و پریدم پایین و سیاهی
.
.
.
.
چشمامو باز کردم که توی اتاق خواب خودم بودم و پسرا همه روی تخت نشسته بودن جز تهیونگ که بغل من روی تخت دراز کشیده بود
جیهوپ : بچه ها...ات بهوش اومدم
با این حرف جیهوپ همه نگاها چرخید سمت من
تهیونگ: حالت خوبه ؟ جاییت درد می کنه؟ سرت که گیج نمیره نه؟
ات:د..دستت چیشده؟( بازوی تهیونگ تیر خورده)
تهیونگ: چیز خاصی نیست یه زخم کوچیکه
ات: همش تقصیر منه ....ببخشید (گریه)
تهیونگ: این چه حرفیه میزنی عشقم اصلا هم تقصیر تو نیست
ات:عشقم!😳
با این حرفم پسرا همه جز تهیونگ از اتاق رفتن بیرون
ات:اینا چرا رفتن بیرون ؟
تهیونگ:نمیدونم ....تو نمیخوای تعریف کنی چیشده؟ ...همه گفتن مردی اما الان اینجا ..
ات: همه ی خبرا رو شنیدم اما نتونستم بیام پیشتون ....اون دوتا جنازه .جنازه ی من و فیلیکس نبود
تهیونگ:فیلیکس کیه؟
ات: فیلیکس یه دوست قدیمیه...فکر کردم دوستم بوده اما ... نبود
تهیونگ: اون دوتا جنازه ی کیا بوده؟
فلش بک
از زبون فیلیکس
روی زمین افتاده بودم وقتی زیر دستم اومد پیشم آروم تو گوشش گفتم به ات بگه من مردم
ات: دستمو ول کن
؟: چشم حتماً
؟: کشتتش
ات:م..من کسی رو نکشتم (بغض)
؟: میگم کشتیش نفش نمیکشه (داد)
؟: خسته نمیشی از بس آد...
وسط حرفش بود که بلند شدم و یه چوب برداشتم و زدم تو سر ات که بیهوش شد
شنیدم به دوستاش خبر داد حتما تا چند دقیقه ی دیگه میرسن اینجا پس چاره ی دیگه ای ندارم
فیلیکس : شما دوتا
؟: بله
فیلیکس: برین اون میز رو از اون ته بیارین
؟: براچی؟
۲.۲k
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.