پارت هشتم
پارت هشتم
دروغ واقعی
مجری: میدونم چقدر براتون از دست دادن یکی از اعضای گروه .. چطوری تونستین با این غم کنار بیاین؟
نامجون برعکس همیشه که با ذوق و شوق و تند و تند جواب میداد الان فقط دلش می خواست از اونجا بیاد بیرون و بشینه گریه کنه اما به سختی بغضشو قورت داد و شروع کرد به حرف زدن
نامجون: راستش...هنوز هیچ کدوممون نتونستیم باهاش کنار بیایم برامون مثل به کابوسه که هیچ وقت تموم نمی
با گریه کردن جیمین حرف نامجون نصفه موند
جیمین:ببخشید ولی من دیگه نمی تونم اینجا بمونم (گریه)
با پاشدن جیمین پسرا دنبالش رفتن و برنامه لغو شد
شوگا:جیمینا..چت شد؟
جیمین:یاد آخرین ...(گریه)
جیهوپ:ولش کن نمی خواد بگی
نامجون:تو حالت خوبه؟( رو به تهیونگ)
تهیونگ: به نظرت می تونم خوب باشم ؟
نامجون:نه
دو روز بعد
تهیونگ: پسرا اینو ببینین (بلند)
جین:چیه؟
تهیونگ:از طرف ناشناسه نوشته ات نمرده
جین:چی؟!
تهیونگ:نوشته میدونم تهیونگی میخوام بهت بگم ات زندست اون نمرده
شوگا:دارن مسخره بازی در میارن ات مرده
تهیونگ:ولی اگه واقعاً نمرده باشه چی ؟!
شوگا: تهیونگ توی اونجا دوتا جنازه پیدا کردن و فقط دو نفر اوت داخل بودن پس ات صد در صد مرده ...حالا میشه این مزخرفات گفتن رو تموم کنی
از زبون تهیونگ
انگار مغزم و قلبم باهم دعوا داشتن قلبم می گفت ات هنوز هست ات زندست میتونی دوباره از نزدیک ببینیش و بغلش کنی ولی از طرفی هم مغزم داشت صداهای قلبمو خفه می کرد و می گفت جز خاکستر از ات هیچ چیزی نمونده
رفتم تو اتاق ات و رو تختش دراز کشیدم
تهیونگ: کجایی که دلم برات یه ذره شده
دستم خورد به گوشیمو افتاد زمین نشستم تا گوشیمو بردارم اما چشمم افتاد به چیز هایی که بهتر بود نمیدیدمشون
دروغ واقعی
مجری: میدونم چقدر براتون از دست دادن یکی از اعضای گروه .. چطوری تونستین با این غم کنار بیاین؟
نامجون برعکس همیشه که با ذوق و شوق و تند و تند جواب میداد الان فقط دلش می خواست از اونجا بیاد بیرون و بشینه گریه کنه اما به سختی بغضشو قورت داد و شروع کرد به حرف زدن
نامجون: راستش...هنوز هیچ کدوممون نتونستیم باهاش کنار بیایم برامون مثل به کابوسه که هیچ وقت تموم نمی
با گریه کردن جیمین حرف نامجون نصفه موند
جیمین:ببخشید ولی من دیگه نمی تونم اینجا بمونم (گریه)
با پاشدن جیمین پسرا دنبالش رفتن و برنامه لغو شد
شوگا:جیمینا..چت شد؟
جیمین:یاد آخرین ...(گریه)
جیهوپ:ولش کن نمی خواد بگی
نامجون:تو حالت خوبه؟( رو به تهیونگ)
تهیونگ: به نظرت می تونم خوب باشم ؟
نامجون:نه
دو روز بعد
تهیونگ: پسرا اینو ببینین (بلند)
جین:چیه؟
تهیونگ:از طرف ناشناسه نوشته ات نمرده
جین:چی؟!
تهیونگ:نوشته میدونم تهیونگی میخوام بهت بگم ات زندست اون نمرده
شوگا:دارن مسخره بازی در میارن ات مرده
تهیونگ:ولی اگه واقعاً نمرده باشه چی ؟!
شوگا: تهیونگ توی اونجا دوتا جنازه پیدا کردن و فقط دو نفر اوت داخل بودن پس ات صد در صد مرده ...حالا میشه این مزخرفات گفتن رو تموم کنی
از زبون تهیونگ
انگار مغزم و قلبم باهم دعوا داشتن قلبم می گفت ات هنوز هست ات زندست میتونی دوباره از نزدیک ببینیش و بغلش کنی ولی از طرفی هم مغزم داشت صداهای قلبمو خفه می کرد و می گفت جز خاکستر از ات هیچ چیزی نمونده
رفتم تو اتاق ات و رو تختش دراز کشیدم
تهیونگ: کجایی که دلم برات یه ذره شده
دستم خورد به گوشیمو افتاد زمین نشستم تا گوشیمو بردارم اما چشمم افتاد به چیز هایی که بهتر بود نمیدیدمشون
۲.۵k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.