﴿فرشته شیطانی ﴾
﴿فرشته شیطانی ﴾
پارت 1۳
☆........................................................☆
روی تخت دراز کشیده بودم .. خوابم نمی یومد .. ولی چشمام رو به زور بستم تا خوابم بیاد ، کمی تو آرامش رفتم و احساس کردم دیگه چشمام داره گرم میشه صدای پا شنیدم اول ترسیدم چون صدا خیلی واضح بود مثل دویدن ولی بلند نشدم همون جور که دراز کشیده بودم چشمام بسته بود بیشتر سعی کردم صدای که میاد رو بفهمم ، صدا ای نزدیک و نزدیک می شویم حالا دیگه واقعا ترسیده بودم بلند شدم روی تخت نشستم با وحشت به در اتاق نگاه می کردم و خدا خدا میکردم که چیزی نباشه ، محض رضای فاکی فقط من بودم تو این خونه لعنتی پس این صدای پای کیه؟! یعدفه صدای جیغ آمد پاهامو جمع کردم خیلی ترسیده بودم ولی بار دوم که صدا ببند شد فهمیدم صدای کامی است با کف دست زدم به پیشونیم آخه چطور یادم رفت که کامی سگ هیونجین تو خونه خودمه و صاحب صدای پا هم خود کامی بود از اینکه چیزی ترسناکی نبود خوشحال شدم بلند شدم و زود رفتم در اتاق خواب رو باز کردم ، و کامی زود وارد اتاق شد ، لبخندی زدم بهش ...
"پشت در موندی پسر گلم " بغلش کردم و روی تخت نشستم دراز کشیدم و کامی رو تو بغلم خوابوندم ،
"ببخشید که نتونستم مثل پدرت از مراقبت کنم قول میدم دیگه یادم نره تو هم اینجای "
سرش رو نوازش کردم چراغ رو خاموش کردم و چراغ خواب کوچیک که رنگ قرمز داشت رو روشن کردم ، چشمام رو بستم و کم کم چشمام گرم شده بود ، احساس کردم چیزی روی شکمم نشسته توی خواب و بیداری بودم حوصله نداشتم چشمام رو باز کنم ولی فهمیدم کامی رو شکمم نشسته ، صورتم رو لیس زد صورتم رو کردم اون ور ، با حالت خواب الود بدون اینکه چشمام رو باز کنم آروم گفتم
" کامی بزار مامانی بخوابه اذیت نکن"
دوباره صورتم رو لیس زد این دفعه صورتم رو آوردم سمت اون موجود کوچولو که روی شکمم نشست بود ،...
"نکن دیگه "
چشمام رو آروم باز کردم ، ولی چیزی که انتظار داشتم نبود ، باید کامی می بود ...
ولی محض رضای فاکی این که کامی نبود ،
جیغ بلندی کشیدم خواستم بلند بشم ولی اون موجود ترسناک که حالا روی شکمم نشسته بوده منو از دو طرف گرفت ، با صدای بلندی جیغ کشید جیغ که قطعا نمی تونست از هنجره
یک انسان خارج بشه اگر انسانی همچینی جیغی میزد قطعا هنجرش پاره می شود،
با لبخندی ترسناکی نگاهم کرد ...
دهنش تا گوش هایش پاره بود چشماش انگار از حدقه در اومده بود موهای کثیف بلند تا کمرش ولی انگار روی هوا بود آب دهنش با لبخندی که می زد بیرون می ریخت چند ثانیه همین جوری بی هیچ حرکتی نگاهم می کرد و لبخند ترسناک که تا گوشاش بود روی صورتش بود یعدفه سرش رو برد بالا دوباره جیغ خیلی بلند زد جیغ نمیشه گفت جیغ بود ، انگار صدای آژیر تیره بود که آدم با شنیدنش گوشاش رو باید بگیره
ادامه دارد
پارت 1۳
☆........................................................☆
روی تخت دراز کشیده بودم .. خوابم نمی یومد .. ولی چشمام رو به زور بستم تا خوابم بیاد ، کمی تو آرامش رفتم و احساس کردم دیگه چشمام داره گرم میشه صدای پا شنیدم اول ترسیدم چون صدا خیلی واضح بود مثل دویدن ولی بلند نشدم همون جور که دراز کشیده بودم چشمام بسته بود بیشتر سعی کردم صدای که میاد رو بفهمم ، صدا ای نزدیک و نزدیک می شویم حالا دیگه واقعا ترسیده بودم بلند شدم روی تخت نشستم با وحشت به در اتاق نگاه می کردم و خدا خدا میکردم که چیزی نباشه ، محض رضای فاکی فقط من بودم تو این خونه لعنتی پس این صدای پای کیه؟! یعدفه صدای جیغ آمد پاهامو جمع کردم خیلی ترسیده بودم ولی بار دوم که صدا ببند شد فهمیدم صدای کامی است با کف دست زدم به پیشونیم آخه چطور یادم رفت که کامی سگ هیونجین تو خونه خودمه و صاحب صدای پا هم خود کامی بود از اینکه چیزی ترسناکی نبود خوشحال شدم بلند شدم و زود رفتم در اتاق خواب رو باز کردم ، و کامی زود وارد اتاق شد ، لبخندی زدم بهش ...
"پشت در موندی پسر گلم " بغلش کردم و روی تخت نشستم دراز کشیدم و کامی رو تو بغلم خوابوندم ،
"ببخشید که نتونستم مثل پدرت از مراقبت کنم قول میدم دیگه یادم نره تو هم اینجای "
سرش رو نوازش کردم چراغ رو خاموش کردم و چراغ خواب کوچیک که رنگ قرمز داشت رو روشن کردم ، چشمام رو بستم و کم کم چشمام گرم شده بود ، احساس کردم چیزی روی شکمم نشسته توی خواب و بیداری بودم حوصله نداشتم چشمام رو باز کنم ولی فهمیدم کامی رو شکمم نشسته ، صورتم رو لیس زد صورتم رو کردم اون ور ، با حالت خواب الود بدون اینکه چشمام رو باز کنم آروم گفتم
" کامی بزار مامانی بخوابه اذیت نکن"
دوباره صورتم رو لیس زد این دفعه صورتم رو آوردم سمت اون موجود کوچولو که روی شکمم نشست بود ،...
"نکن دیگه "
چشمام رو آروم باز کردم ، ولی چیزی که انتظار داشتم نبود ، باید کامی می بود ...
ولی محض رضای فاکی این که کامی نبود ،
جیغ بلندی کشیدم خواستم بلند بشم ولی اون موجود ترسناک که حالا روی شکمم نشسته بوده منو از دو طرف گرفت ، با صدای بلندی جیغ کشید جیغ که قطعا نمی تونست از هنجره
یک انسان خارج بشه اگر انسانی همچینی جیغی میزد قطعا هنجرش پاره می شود،
با لبخندی ترسناکی نگاهم کرد ...
دهنش تا گوش هایش پاره بود چشماش انگار از حدقه در اومده بود موهای کثیف بلند تا کمرش ولی انگار روی هوا بود آب دهنش با لبخندی که می زد بیرون می ریخت چند ثانیه همین جوری بی هیچ حرکتی نگاهم می کرد و لبخند ترسناک که تا گوشاش بود روی صورتش بود یعدفه سرش رو برد بالا دوباره جیغ خیلی بلند زد جیغ نمیشه گفت جیغ بود ، انگار صدای آژیر تیره بود که آدم با شنیدنش گوشاش رو باید بگیره
ادامه دارد
۶.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.