دلهره
#دلهره
part 12
سوار ماشین شدم و از خونه زدم بیرون
اخرین باری که اومدم اینجا فکر کنم یک سال یا دوسال پیش بود.
یه جای دور بود فکر نکنم کسی از اونجا خبر داشته باشه
بعد از اون اتفاقات تنها جایی که بهم ارامش میداد اینجا بود چون بعد از اتاقم اینجا ساکت ترین جایی بود که میشد پیداش کرد
یه دیاچه ی تقریبا بزرگ بود برام عحیب بود که چرا کسی از این جا خبری نداره شاید یکی از ویژگی هاش همین بود
رفتم و مثل چند سال پیش کنار اون دریاچه نشستم و ساعت ها بهش زل زدم
این ارامش برام بهترین چیز بود
یه نگاه به گردنبند توی گردنم انداختم
یعنی ممکنه باعث همه ی این اتفاقات این گردنبند باشه
یه لحظه به این افکارم خندم گرفت اخه مگه یه گردنبند میتونه چیکار کنه
ویو تهیونگ
بعد از دانشگاه به سمت خونه رفتم
با اینکه ماشین داشتم اما زیاد ازش استفاده نمیکردم شاید چون از قدم زدن و استفاده از وسایل عمومی برام لذت بخش تر بود
اما امروز تو سرم زده بود که این ماشینو در بیارم
سوار ماشین شدم
یادمه چند سال پیش با مادرم به سئول اومده بودیم و باهم خیلی جاهای سئول رو گشتیم
اما یادمه یه جا بود که مامانم خیلی اونجا رو دوست داشت دقیق یادم نمیومد کجا بود اما یادمه که از شهر سئول دور بود و تقریبا نزدیک یکی از روستا های نزدیک سئول بود
وقتی به اون روستا رسیدم یه کلبه ی چوبی چشممو گرفت خیلی اشنا بود ماشینو کنار اون پارک کردم و خودم هم به دنبال اون دریاچه گشتم تا شاید پیداش کنم
...
بلاخره بعد یه عالمه گشتن یه دیاچه چشمم رو گرفت همون دریاچه بود یه لبخند ملیح روی لبم اومد یکم که دور دریاچه رو نگاه میکردم یه دختر و دیدم ک غرق تماشای اون دریاچه بود
رفتم نزدیک تر و کنار اون دریاچه نشستم
تهیونگ : تماشای اینجا به تو هم ارامش خاصی میده مگه نه
part 12
سوار ماشین شدم و از خونه زدم بیرون
اخرین باری که اومدم اینجا فکر کنم یک سال یا دوسال پیش بود.
یه جای دور بود فکر نکنم کسی از اونجا خبر داشته باشه
بعد از اون اتفاقات تنها جایی که بهم ارامش میداد اینجا بود چون بعد از اتاقم اینجا ساکت ترین جایی بود که میشد پیداش کرد
یه دیاچه ی تقریبا بزرگ بود برام عحیب بود که چرا کسی از این جا خبری نداره شاید یکی از ویژگی هاش همین بود
رفتم و مثل چند سال پیش کنار اون دریاچه نشستم و ساعت ها بهش زل زدم
این ارامش برام بهترین چیز بود
یه نگاه به گردنبند توی گردنم انداختم
یعنی ممکنه باعث همه ی این اتفاقات این گردنبند باشه
یه لحظه به این افکارم خندم گرفت اخه مگه یه گردنبند میتونه چیکار کنه
ویو تهیونگ
بعد از دانشگاه به سمت خونه رفتم
با اینکه ماشین داشتم اما زیاد ازش استفاده نمیکردم شاید چون از قدم زدن و استفاده از وسایل عمومی برام لذت بخش تر بود
اما امروز تو سرم زده بود که این ماشینو در بیارم
سوار ماشین شدم
یادمه چند سال پیش با مادرم به سئول اومده بودیم و باهم خیلی جاهای سئول رو گشتیم
اما یادمه یه جا بود که مامانم خیلی اونجا رو دوست داشت دقیق یادم نمیومد کجا بود اما یادمه که از شهر سئول دور بود و تقریبا نزدیک یکی از روستا های نزدیک سئول بود
وقتی به اون روستا رسیدم یه کلبه ی چوبی چشممو گرفت خیلی اشنا بود ماشینو کنار اون پارک کردم و خودم هم به دنبال اون دریاچه گشتم تا شاید پیداش کنم
...
بلاخره بعد یه عالمه گشتن یه دیاچه چشمم رو گرفت همون دریاچه بود یه لبخند ملیح روی لبم اومد یکم که دور دریاچه رو نگاه میکردم یه دختر و دیدم ک غرق تماشای اون دریاچه بود
رفتم نزدیک تر و کنار اون دریاچه نشستم
تهیونگ : تماشای اینجا به تو هم ارامش خاصی میده مگه نه
- ۶.۸k
- ۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط