دلهره
#دلهره
part 10
نوئل : مامان دست از سرم بردار الا فقط به یکم استراحت نیاز دارم بعد براتون توضیح میدم
مامان نوئل : نگو باز مثل پنج سال پیش دست به خودکشی زدی هان
نوئل لبخند تلخی میزنه
نوئل : کاشکی اون کارا جواب میداد و الا مجبور نبودم اینجوری روزامو بگذرونم اما جواب گو نیست و گرنه خیلی وقت پیش راحت شده بودم
مامان نوئل : تا کی میخوای به این کارات ادامه بدی هان یادت نمیاد اونموقع چجور منو با خودت داشتی تا پای مرگ میبردی
فلش بک به پنج سال پیش
ویو نوئل
دیگه نمیتونستم هر روز اینچوری با ترس زندگی کنم اینجوری هر روز یه عده ای مردم از نفرت بگیرن اونجوری راجبم حرف بزنن
پس تصمیم اخر خودم رو گرفتم چرا خودم خودمو با دستای خودم راحت نکنم از این زندگی
رفتم سمت حموم و تیغ رو برداشتم تیغ رو گرفتم رو گردنم و با تمام توانم رگ گردنمو زدم تا شاید راحت شم .
....
ویو مامان نوئل
وقت نهار بود رفتم تا نوئل رو صدا کنم تا بیاد یه چیزی بخوره اما هر چی صداش زدم صدایی ازش نشنیدم
نگران شدم درو باز کردم و رفتم تو خبری ازش نبود به سمت WCرفتم که با جسم بی جون و پر از خونش مواجه شدم
نه امکان نداره چجور تونسته همچین کاری با خودش کنه ضربان قبلم داشت هی پایین تر میومد فقط جیغ میزدم با تمام توانم بادیگاردا رو صدا زدم سریع اومدن و با تمام سرعت نوئل و به سمت بیمارستان بردیم خیلی خون داشت ازش میرفت یه از درون نابود بودم نمیتونستم این وضع دخترمو ببینم دختر یکی یه دونم الا کنارم غرق در خون بود .
وقتی رسیدم سریع بردنش بخش ارژانس
تمام دکتر ها و پرستارا دورش جمع شدن خودمم نمیدونم یه دفعه چم شد که یه دفعه از هوش رفتم
..
ویو نوئل
چشمام و با درد باز کردم صورتم درد میکرد و کل بدنم سرد بود
با صدا های فریاد مادرم به خودم اومدم چخبره
یه نگاه دوباره به کنار دستم انداختم نه امکان نداره بازم اون انگاری نمردم هنوز این زندگی کوفتی رو باید تحمل کنم
نمیتونم هیچ کاری کنم صدام در نمیومد
تا به خودم اومدم یه عالمه پرستار و دکتر اطرافم بودن
و همون موقع بود که اونم ناپدید شد
.....
الا یه چند دقیقه ای از رفتن دکترا گذشته هنوز نفهمیدم چخبره
مادرم اومد بالا سرم
مامان نوئل : این چه کار احمقانه ای بود کردی میدونی تو این یک سال چند بار تا پای مرگ رفتم نزدیک بودم
اگه میمردی به نظرت چه بلایی سر من میومد دختره ی ...
نوئل : چی میگی منظورت چیه چه یکسالی چخبره یکی برای من توضیح بده
مامان نوئل : بخاطر همون کار احمقانته نگو که نمیدونی....
تو که چیزیت نشد فقط اون من بودم که داشتم عذاب میکشیدم
- بله درست فهمیدم نوئل بعد از زدن رگ گردنش خون زیادی ازش رفته بود و برگردوندنش به این زندگی کار اسونی نبود
part 10
نوئل : مامان دست از سرم بردار الا فقط به یکم استراحت نیاز دارم بعد براتون توضیح میدم
مامان نوئل : نگو باز مثل پنج سال پیش دست به خودکشی زدی هان
نوئل لبخند تلخی میزنه
نوئل : کاشکی اون کارا جواب میداد و الا مجبور نبودم اینجوری روزامو بگذرونم اما جواب گو نیست و گرنه خیلی وقت پیش راحت شده بودم
مامان نوئل : تا کی میخوای به این کارات ادامه بدی هان یادت نمیاد اونموقع چجور منو با خودت داشتی تا پای مرگ میبردی
فلش بک به پنج سال پیش
ویو نوئل
دیگه نمیتونستم هر روز اینچوری با ترس زندگی کنم اینجوری هر روز یه عده ای مردم از نفرت بگیرن اونجوری راجبم حرف بزنن
پس تصمیم اخر خودم رو گرفتم چرا خودم خودمو با دستای خودم راحت نکنم از این زندگی
رفتم سمت حموم و تیغ رو برداشتم تیغ رو گرفتم رو گردنم و با تمام توانم رگ گردنمو زدم تا شاید راحت شم .
....
ویو مامان نوئل
وقت نهار بود رفتم تا نوئل رو صدا کنم تا بیاد یه چیزی بخوره اما هر چی صداش زدم صدایی ازش نشنیدم
نگران شدم درو باز کردم و رفتم تو خبری ازش نبود به سمت WCرفتم که با جسم بی جون و پر از خونش مواجه شدم
نه امکان نداره چجور تونسته همچین کاری با خودش کنه ضربان قبلم داشت هی پایین تر میومد فقط جیغ میزدم با تمام توانم بادیگاردا رو صدا زدم سریع اومدن و با تمام سرعت نوئل و به سمت بیمارستان بردیم خیلی خون داشت ازش میرفت یه از درون نابود بودم نمیتونستم این وضع دخترمو ببینم دختر یکی یه دونم الا کنارم غرق در خون بود .
وقتی رسیدم سریع بردنش بخش ارژانس
تمام دکتر ها و پرستارا دورش جمع شدن خودمم نمیدونم یه دفعه چم شد که یه دفعه از هوش رفتم
..
ویو نوئل
چشمام و با درد باز کردم صورتم درد میکرد و کل بدنم سرد بود
با صدا های فریاد مادرم به خودم اومدم چخبره
یه نگاه دوباره به کنار دستم انداختم نه امکان نداره بازم اون انگاری نمردم هنوز این زندگی کوفتی رو باید تحمل کنم
نمیتونم هیچ کاری کنم صدام در نمیومد
تا به خودم اومدم یه عالمه پرستار و دکتر اطرافم بودن
و همون موقع بود که اونم ناپدید شد
.....
الا یه چند دقیقه ای از رفتن دکترا گذشته هنوز نفهمیدم چخبره
مادرم اومد بالا سرم
مامان نوئل : این چه کار احمقانه ای بود کردی میدونی تو این یک سال چند بار تا پای مرگ رفتم نزدیک بودم
اگه میمردی به نظرت چه بلایی سر من میومد دختره ی ...
نوئل : چی میگی منظورت چیه چه یکسالی چخبره یکی برای من توضیح بده
مامان نوئل : بخاطر همون کار احمقانته نگو که نمیدونی....
تو که چیزیت نشد فقط اون من بودم که داشتم عذاب میکشیدم
- بله درست فهمیدم نوئل بعد از زدن رگ گردنش خون زیادی ازش رفته بود و برگردوندنش به این زندگی کار اسونی نبود
- ۸.۷k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط