دلهره
#دلهره
part ۱۱
بعد از اون عمل به کما رفت و کسی هیج امیدی به زنده شدن دوبارش نداشت
اما بعد از یک سال و خورده ای سر یه اتفاق غیر باور نکردنی ضربان قلبش برگشت
پایان فلش بک
نوئل : کاشکی همون موقع میمردم مطمعنم تو هم بعد از چند وقت بلاخره منو یادت میرفت مگه غیر از اینه
تو میگی زندگی
اما مگه من زندگی دارم این زندگی کلش شده برا من عذاب من فقط دارم توی تاریکی زندگی میکنم پس نمیشه اسمشو گذاشت زندگی به نظرم بهتره یه اسم جدید که حداقل باهاش سازگاری داشته باشه رو پیدا کرد
چون من این زنگی رو قبول ندارم
و در ضمن تا از چیزی خبر نداری الکی قضاوت نکن و برای خودت تصمیم نگیر
بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت اتاقم رفتم
مادرم فقط بلد بود هر دفعه با حرفای بی فکرس حالمو بدتر کنه
فقط فعلا به یه خواب نیاز داشتم یه خواب که دیگه هیچ وقت ازش بیدار نشم
.....
ویو تهیونگ
امروز اولین روز دانشگاهمه قراره با ادمای جدیدی سر و کار داشته باشم
سریع رفتم اماده شدم
و سریع از خونه خارج شدم میترسیدم اگه دیر کنم به اتوبوس نرسم
وقتی به ایسگاه اتوبوس رسیدم یه چند مینی نشستم و بعد اتوبوس اومد و سوار شدم
تقریبا بعد از ده پانزده دقیقه از اتوبوس پیاده شدم
دیگه راهی تا دانشگاه نبود پس بقیه ی راه رو خودم پیاده رفتم
......
واقعا دانشگاه خیلی بزرگ و زیبایی بود حق داشت همه ازش تعریف میکردن و دوست داشتن اینجا درس بخونن البته اومدن به اینجا کار اسونی نیست هر کسی رو اینجا نمی پذیرن
خلاصه وارد دانشگاه شدم کلاسمو پیدا کردم و رفتم سر کلاسم نشستم
بعد از چند مین دبیر اومد شروع به تدریس کرد
....
بعد از تموم شدن کلاس تصمیم گرفتم یه گشتی تو محیط دانشگاه بزنم
ویو نوئل
امروز میخوام برای اینکه یکم از این حال و هوا در بیام یه گردشی تو سئول داشته باشم
کسی که نمیاد حال و هوای منو عوض کنه مجبورم خودم برای خودم اینکارو انجام بدم
part ۱۱
بعد از اون عمل به کما رفت و کسی هیج امیدی به زنده شدن دوبارش نداشت
اما بعد از یک سال و خورده ای سر یه اتفاق غیر باور نکردنی ضربان قلبش برگشت
پایان فلش بک
نوئل : کاشکی همون موقع میمردم مطمعنم تو هم بعد از چند وقت بلاخره منو یادت میرفت مگه غیر از اینه
تو میگی زندگی
اما مگه من زندگی دارم این زندگی کلش شده برا من عذاب من فقط دارم توی تاریکی زندگی میکنم پس نمیشه اسمشو گذاشت زندگی به نظرم بهتره یه اسم جدید که حداقل باهاش سازگاری داشته باشه رو پیدا کرد
چون من این زنگی رو قبول ندارم
و در ضمن تا از چیزی خبر نداری الکی قضاوت نکن و برای خودت تصمیم نگیر
بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت اتاقم رفتم
مادرم فقط بلد بود هر دفعه با حرفای بی فکرس حالمو بدتر کنه
فقط فعلا به یه خواب نیاز داشتم یه خواب که دیگه هیچ وقت ازش بیدار نشم
.....
ویو تهیونگ
امروز اولین روز دانشگاهمه قراره با ادمای جدیدی سر و کار داشته باشم
سریع رفتم اماده شدم
و سریع از خونه خارج شدم میترسیدم اگه دیر کنم به اتوبوس نرسم
وقتی به ایسگاه اتوبوس رسیدم یه چند مینی نشستم و بعد اتوبوس اومد و سوار شدم
تقریبا بعد از ده پانزده دقیقه از اتوبوس پیاده شدم
دیگه راهی تا دانشگاه نبود پس بقیه ی راه رو خودم پیاده رفتم
......
واقعا دانشگاه خیلی بزرگ و زیبایی بود حق داشت همه ازش تعریف میکردن و دوست داشتن اینجا درس بخونن البته اومدن به اینجا کار اسونی نیست هر کسی رو اینجا نمی پذیرن
خلاصه وارد دانشگاه شدم کلاسمو پیدا کردم و رفتم سر کلاسم نشستم
بعد از چند مین دبیر اومد شروع به تدریس کرد
....
بعد از تموم شدن کلاس تصمیم گرفتم یه گشتی تو محیط دانشگاه بزنم
ویو نوئل
امروز میخوام برای اینکه یکم از این حال و هوا در بیام یه گردشی تو سئول داشته باشم
کسی که نمیاد حال و هوای منو عوض کنه مجبورم خودم برای خودم اینکارو انجام بدم
- ۸.۶k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط