شاهزاده من🍷فصل 1
شاهزاده من🍷فصل 1
# پارت ۱۸
ویو ا.ت : منو بین دو دستاش زندانی کرد که گفت ......
کوک : اگه میخوای دیگه نزارم پاتو از اینجا بزاری بیرون اینقدر کیوت بازی در نیار
ا.ت : ب...بب...باشه
کوک : آفرین
ویو ا.ت : جوری صورتش به صورتم نزدیک بود که موقع حرف زدن لباش یه لبام میخورد چه غلطی کردم به حرف ته گوش نکردم ....
☆ در آن زمان در قصر تهیونگ
ویو ته : تو حیاط قصر بودم و بی تاب برای ا.ت واقعا نگرانش بودن که یه دفعه صدای دلبر اومد با ذوق سرم رو بر گردوندم که دیدم دلبر بدون سوار کاره و ا.ت نیست با دیدن سر تا مای خونی دلبر دست و پاهام یخ بستن چه بلایی سر ا.ت اومده ؟ سریع دلبر رو گفتم و گفتم ....
ته : آروم باش چی شده ؟ ببینم ا.ت کجاست
دلبر : ( با سر تکون میده بیا دنبالم )
ته : باشه بزار سوارت شم
ویو تهیونگ : سوار دلبر شدم ... دلبر با تمام سرعت میرفت که دیدم رسیدیم به جنگل ممنوعه یعنی رفته اونجا ؟ نه نه نه نباید بره با سرعت با دلبر وارد جنگل شدیم همینجور دنبالش میگشتم که دیدم دست یه پسری رو گرفته و داره میاد نکنه ...
ویو ا.ت : محو چشمای کوک بودم که گفت ....
کوک : شوهرت اومده دنبالت بیا دنبالم
ا.ت : باشه
ویو ا.ت : دست هم رو گرفتیم و حرکت کردیم داشتم تو راه باهاش صحبت میکردم که ته رو دیدم و کوک گفت ...
کوک : رسیدیم برو پیشش ولی یه چیزی ...
ا.ت : چی ؟
کوک : نگو من کیم و اینکه هر سه روز یه بار بیا دیدنم باشه ؟ ( خندهی هات )
ا.ت : باشه قول میدم
کوک : من رفتم بای فرشته کوشولو
ویو ا.ت : این رو گفت که با صدم ثانیه نا پدید شد که ....
# پارت ۱۸
ویو ا.ت : منو بین دو دستاش زندانی کرد که گفت ......
کوک : اگه میخوای دیگه نزارم پاتو از اینجا بزاری بیرون اینقدر کیوت بازی در نیار
ا.ت : ب...بب...باشه
کوک : آفرین
ویو ا.ت : جوری صورتش به صورتم نزدیک بود که موقع حرف زدن لباش یه لبام میخورد چه غلطی کردم به حرف ته گوش نکردم ....
☆ در آن زمان در قصر تهیونگ
ویو ته : تو حیاط قصر بودم و بی تاب برای ا.ت واقعا نگرانش بودن که یه دفعه صدای دلبر اومد با ذوق سرم رو بر گردوندم که دیدم دلبر بدون سوار کاره و ا.ت نیست با دیدن سر تا مای خونی دلبر دست و پاهام یخ بستن چه بلایی سر ا.ت اومده ؟ سریع دلبر رو گفتم و گفتم ....
ته : آروم باش چی شده ؟ ببینم ا.ت کجاست
دلبر : ( با سر تکون میده بیا دنبالم )
ته : باشه بزار سوارت شم
ویو تهیونگ : سوار دلبر شدم ... دلبر با تمام سرعت میرفت که دیدم رسیدیم به جنگل ممنوعه یعنی رفته اونجا ؟ نه نه نه نباید بره با سرعت با دلبر وارد جنگل شدیم همینجور دنبالش میگشتم که دیدم دست یه پسری رو گرفته و داره میاد نکنه ...
ویو ا.ت : محو چشمای کوک بودم که گفت ....
کوک : شوهرت اومده دنبالت بیا دنبالم
ا.ت : باشه
ویو ا.ت : دست هم رو گرفتیم و حرکت کردیم داشتم تو راه باهاش صحبت میکردم که ته رو دیدم و کوک گفت ...
کوک : رسیدیم برو پیشش ولی یه چیزی ...
ا.ت : چی ؟
کوک : نگو من کیم و اینکه هر سه روز یه بار بیا دیدنم باشه ؟ ( خندهی هات )
ا.ت : باشه قول میدم
کوک : من رفتم بای فرشته کوشولو
ویو ا.ت : این رو گفت که با صدم ثانیه نا پدید شد که ....
۵.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.