حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۸۹
اینو گفت و با قر و فر رفت. منم همین جور راه رفتنشو نگاه می کردم که کبیري با خنده گفت: آیناز خانم! اگه پسر بودي باور کن چشماتو با قاشق در میاوردم!
پوزخندي زدم و دستمو دراز کردم و گفتم: پول!
همین جور که بستنیشو می خورد، گفت: بستنیتو بخور بعد پولو بهت می دم.
با عصبانیت بلند شدم و گفتم: آقاي محترم! من نیومدم اینجا که با شما بستنی بخورم.
با صداي بلندي گفتم: در ضمن، من از بستنی شکلاتی متنفرم.
قاشق بستنی تو دهنش و با چشاي گشاد نگام کرد. قاشقو از دهنش درآورد و بستنیشو قورت داد و با تن صداي پایین گفت : خوب بگو از بستنی شکلاتی بدت میاد. چرا دیگه انقدر جیغ می کشی؟!
از دستش انقدر حرص خوردم که همون جا شیش کیلو وزن کم کردم. رفتم چهار تا میز جلو ترش نشستم. پشتمو بهش کردم. با عصبانیت پامو رو پا انداختم. تکون می دادم.
داد زد: می خواي بگم بستنی توت فرنگی برات بیارن؟ البته با مخلوط شکلات!
بلند خندید.
زهر مار ! اي حناق بگیري !منو باش با چه ترس و لرزي اومدم. فکر کردم الان همه مامورا آماده باشن تا منو بگیرن. فکر نمی کردم گیر همچین دلقکی میفتم! ده دقیقه بعد، دختره با کیف من برگشت. رفت پیش کبیري.
برگشتم و نگاشون می کردم. کولمو بهش داد و خودش رفت.
دختره که رفت، کیفو بالا گرفت و گفت: اگه پولو می خواي، بیا.
با حرص بلند شدم و رفتم پیشش.
یه پاکت سفید جلوم گرفت و گفت: ببین این پولا ارزشی نداره که تو بخواي بخاطرش انقدر حرص بخوري!
دستمو دراز کردم که ورش دارم، پاکتو کشید و گفت: راستی اسمم پرهامه...پرهام کبیري.
با حرص گفتم: به من چه؟!
خواستم پاکتو بردارم، دوباره کشید و گفت: فامیلیت چیه؟
- به تو چه؟ مگه تو مفتشی که می پرسی؟
- نه بخاطر اطلاعات عمومیم بود ...اگه نگی پاکتو بهت نمی دما ؟
با خنده گفت: البته اگه دوست نداري، بهت بگم گربه!
دیگه داشتم به این اسم آلرژي پیدام می کردم.
دندونامو بهم فشار دادم و گفتم: رستمی.
صورتشو جمع کرد و گفت: چی؟
جیغ زدم: رستمی...
-آها...پس شد آیناز رستمی جغجغه!
#پارت_۸۹
اینو گفت و با قر و فر رفت. منم همین جور راه رفتنشو نگاه می کردم که کبیري با خنده گفت: آیناز خانم! اگه پسر بودي باور کن چشماتو با قاشق در میاوردم!
پوزخندي زدم و دستمو دراز کردم و گفتم: پول!
همین جور که بستنیشو می خورد، گفت: بستنیتو بخور بعد پولو بهت می دم.
با عصبانیت بلند شدم و گفتم: آقاي محترم! من نیومدم اینجا که با شما بستنی بخورم.
با صداي بلندي گفتم: در ضمن، من از بستنی شکلاتی متنفرم.
قاشق بستنی تو دهنش و با چشاي گشاد نگام کرد. قاشقو از دهنش درآورد و بستنیشو قورت داد و با تن صداي پایین گفت : خوب بگو از بستنی شکلاتی بدت میاد. چرا دیگه انقدر جیغ می کشی؟!
از دستش انقدر حرص خوردم که همون جا شیش کیلو وزن کم کردم. رفتم چهار تا میز جلو ترش نشستم. پشتمو بهش کردم. با عصبانیت پامو رو پا انداختم. تکون می دادم.
داد زد: می خواي بگم بستنی توت فرنگی برات بیارن؟ البته با مخلوط شکلات!
بلند خندید.
زهر مار ! اي حناق بگیري !منو باش با چه ترس و لرزي اومدم. فکر کردم الان همه مامورا آماده باشن تا منو بگیرن. فکر نمی کردم گیر همچین دلقکی میفتم! ده دقیقه بعد، دختره با کیف من برگشت. رفت پیش کبیري.
برگشتم و نگاشون می کردم. کولمو بهش داد و خودش رفت.
دختره که رفت، کیفو بالا گرفت و گفت: اگه پولو می خواي، بیا.
با حرص بلند شدم و رفتم پیشش.
یه پاکت سفید جلوم گرفت و گفت: ببین این پولا ارزشی نداره که تو بخواي بخاطرش انقدر حرص بخوري!
دستمو دراز کردم که ورش دارم، پاکتو کشید و گفت: راستی اسمم پرهامه...پرهام کبیري.
با حرص گفتم: به من چه؟!
خواستم پاکتو بردارم، دوباره کشید و گفت: فامیلیت چیه؟
- به تو چه؟ مگه تو مفتشی که می پرسی؟
- نه بخاطر اطلاعات عمومیم بود ...اگه نگی پاکتو بهت نمی دما ؟
با خنده گفت: البته اگه دوست نداري، بهت بگم گربه!
دیگه داشتم به این اسم آلرژي پیدام می کردم.
دندونامو بهم فشار دادم و گفتم: رستمی.
صورتشو جمع کرد و گفت: چی؟
جیغ زدم: رستمی...
-آها...پس شد آیناز رستمی جغجغه!
۲.۴k
۲۹ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.