رمان دورترین نزدیک
#پارت_10
دیگه نمیخواستم ب ادامه حرفاشون گوش بدم نشستم رو زمین
خدایاچی میشد یبارم که شدروی خوب این زندگیو به من نشون بدی؟
چرابایدهمیشه من دست بکشم ازخواسته هام؟از کسایی که دوسشون دارم؟!اشکم داشت میریخت ک پسش زدم
گوشیم زنگ خوردبه صفحه ش نگاه کردم!هه ملیس!
ی نفس عمیق کشیدمو جواب دادم
-جانم؟
ملیس:ترانه کلاس داری؟!
-نه چطور؟!
ملیس:میای بریم ی دوربگردیم؟
ن پولشوداشتم ک خرج کنم ن حوصله شواماچون ماهور بود باذوق وصف ناپذیری گفتم چراکه ن وقطع کردم،برگشتم سمت پارکینگ ک دیدم ماهورنیست!
رفتم کنارملیس
-خب بریم؟!
ملیس:بزار اقای راننده بیاد!
منتظرماهوربودم ک دیدم سامی پیداش شد!
ملیس:خب سامی بریم؟!
اه پس ماهور؟!
سامی:داداش ماهورکوش؟
لعنتی داداششه؟!پس ملیس!؟دوس دخترشه!
ملیس:کارپیش اومد رفت
لعنت بهت ترانه چراخودتو قشنگ انداختی تواین ماجرای خانواده سپهری!
-ملیس شمابریدمن نمیام
سامان باهمون اخم سر صب اومدطرفم!
سامی:میای یا کلا نرم؟
-نه باباراحت باشیدبریددیگه!
سامی:قهری الان ترانه؟چته پکری!
-حالو حوصله ندارم
سامی:بریم،خوب میشی!
همون احمقی ک حالتوبدکرد خودش درستش میکنه!
اوووف این چرا نیمفهمه مشکلم این نیست مشکل من ماهوره!
ملیس:خب خب پس جیب سامی امروزباید خالی شه
سامی خندید:باشه بریم خانوما
بزورراضیم کردنو رفتیم کلی گشتیم اخرشم ملیسابزورمنوکل پاساژاگردوندسامانم مث همیشه نذاشت دست توکیفم کنم ، این پسردیوونس کپ سپهرمونه
منورسوندن خوابگاهو بعدیه تشکر خدافطی کردم.
روزامون میگذشتو دیگه ملیسام شدپای ثابت دوستی بامن!
دخترگلی بود بلاخره تقصیر اون چیه!
28بهمن که تولدم بود ملیسو سامی بردنم کافه و سوپرایزم کردن!
دمشون گرم دوستای خوبین اگه نبودن انقدسرحال نبودم، اخرای اسفندبودو نزدیک تعطیلی دانشگاه
ملیسا:ترانه بخدامنوماهوریم فق کسی نیست خونمون، داداش ماهورمم یااصا خونه نیست یااتاق کارشه!
باذوق آشکاری ازاینکه فهمیدم داداششه گفتم باشه میام
اخه من چرااز اینا رکو راست نمیپرسم کدوم چیکاره کدومه؟
بالبخند داشتم خدافظی کردم ازش ک ماهور رسید بدون حتی نیم نگاهی ب من به ملیس گفت:دم ماشین منتظرم
بادلخوری به مسیررفتنش خیره بودم که ملیس گفت:ماهور اخلاقشه عزیزم به دل نگیرعادت میکنه کم کم میای پیشم اونم یادمیگیره مث ی دوست باهات رفتار کنه!
تودلم گفتم کاش یادبگیره بیشتراز یه دوست باهام رفتار کنه!!
ازملیس خدافظی کردمو راه خوابگاه و درپیش گرفتم
ماهور
دم ماشین وایساده بودم ک ملیس اومد
+بریم؟!
ملیسا:خیلی رفتارت زشته،حالاباخانوادت قهری چرابا کل دنیابهم زدی؟
+بسه ملیس اومدی پیش من باید با زندگی من کنار بیای! من همینم ک هستم درضمن چیکارکردم مگ؟
#دورترین_نزدیک
پ.ن : کامنت/لایک 🌸
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دیگه نمیخواستم ب ادامه حرفاشون گوش بدم نشستم رو زمین
خدایاچی میشد یبارم که شدروی خوب این زندگیو به من نشون بدی؟
چرابایدهمیشه من دست بکشم ازخواسته هام؟از کسایی که دوسشون دارم؟!اشکم داشت میریخت ک پسش زدم
گوشیم زنگ خوردبه صفحه ش نگاه کردم!هه ملیس!
ی نفس عمیق کشیدمو جواب دادم
-جانم؟
ملیس:ترانه کلاس داری؟!
-نه چطور؟!
ملیس:میای بریم ی دوربگردیم؟
ن پولشوداشتم ک خرج کنم ن حوصله شواماچون ماهور بود باذوق وصف ناپذیری گفتم چراکه ن وقطع کردم،برگشتم سمت پارکینگ ک دیدم ماهورنیست!
رفتم کنارملیس
-خب بریم؟!
ملیس:بزار اقای راننده بیاد!
منتظرماهوربودم ک دیدم سامی پیداش شد!
ملیس:خب سامی بریم؟!
اه پس ماهور؟!
سامی:داداش ماهورکوش؟
لعنتی داداششه؟!پس ملیس!؟دوس دخترشه!
ملیس:کارپیش اومد رفت
لعنت بهت ترانه چراخودتو قشنگ انداختی تواین ماجرای خانواده سپهری!
-ملیس شمابریدمن نمیام
سامان باهمون اخم سر صب اومدطرفم!
سامی:میای یا کلا نرم؟
-نه باباراحت باشیدبریددیگه!
سامی:قهری الان ترانه؟چته پکری!
-حالو حوصله ندارم
سامی:بریم،خوب میشی!
همون احمقی ک حالتوبدکرد خودش درستش میکنه!
اوووف این چرا نیمفهمه مشکلم این نیست مشکل من ماهوره!
ملیس:خب خب پس جیب سامی امروزباید خالی شه
سامی خندید:باشه بریم خانوما
بزورراضیم کردنو رفتیم کلی گشتیم اخرشم ملیسابزورمنوکل پاساژاگردوندسامانم مث همیشه نذاشت دست توکیفم کنم ، این پسردیوونس کپ سپهرمونه
منورسوندن خوابگاهو بعدیه تشکر خدافطی کردم.
روزامون میگذشتو دیگه ملیسام شدپای ثابت دوستی بامن!
دخترگلی بود بلاخره تقصیر اون چیه!
28بهمن که تولدم بود ملیسو سامی بردنم کافه و سوپرایزم کردن!
دمشون گرم دوستای خوبین اگه نبودن انقدسرحال نبودم، اخرای اسفندبودو نزدیک تعطیلی دانشگاه
ملیسا:ترانه بخدامنوماهوریم فق کسی نیست خونمون، داداش ماهورمم یااصا خونه نیست یااتاق کارشه!
باذوق آشکاری ازاینکه فهمیدم داداششه گفتم باشه میام
اخه من چرااز اینا رکو راست نمیپرسم کدوم چیکاره کدومه؟
بالبخند داشتم خدافظی کردم ازش ک ماهور رسید بدون حتی نیم نگاهی ب من به ملیس گفت:دم ماشین منتظرم
بادلخوری به مسیررفتنش خیره بودم که ملیس گفت:ماهور اخلاقشه عزیزم به دل نگیرعادت میکنه کم کم میای پیشم اونم یادمیگیره مث ی دوست باهات رفتار کنه!
تودلم گفتم کاش یادبگیره بیشتراز یه دوست باهام رفتار کنه!!
ازملیس خدافظی کردمو راه خوابگاه و درپیش گرفتم
ماهور
دم ماشین وایساده بودم ک ملیس اومد
+بریم؟!
ملیسا:خیلی رفتارت زشته،حالاباخانوادت قهری چرابا کل دنیابهم زدی؟
+بسه ملیس اومدی پیش من باید با زندگی من کنار بیای! من همینم ک هستم درضمن چیکارکردم مگ؟
#دورترین_نزدیک
پ.ن : کامنت/لایک 🌸
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۴.۷k
۰۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.