اگه بدونی
#اگه_بدونی
#قسمت_5
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
_ من تنها تواون خونه نمیمونم ....
مکث کردمو ادامه دادم :
_ تنهایی اونجا میترسم ...
پوزخندی زد و گفت :
_ نگران نباش دزدم حاضر نیست تو رو بدوزده!!
بازم شکستم .... و اینا همش بخاطر قلبه سنگیه اشوانه!! چیزی نگفتم ... نمیتونستمم
چیزی بگم ... وقتی حرف نمیزدم حداقل این بود که غرور خورد شدم کمتر ضربه میدید!!
غذامونو اووردن ولی من دیگه میلی به خوردنش نداشتم ...اشوان برعکس من حسابی گرسنه بود ...
داشتم با غذام بازی میکردم که گوشیم زنگ خورد ... جواب دادم :
_ بله؟؟؟
لاله - سلام دختر! چطول مطولی؟؟؟
_خوبم عزیزم تو خوبی؟؟؟
سنگینیه نگاه اشوانو روخودم حس میکردم ...
_ منم خوبم مخصوصا الان که صداتو میشنوم .... یه خبر برات دارم ؟؟؟؟
_ چی؟؟؟
_ عروسی دعوت شدی! مامانت روش نشده بهت بگه گفت من بگم بهت!
_ عروسیه کی؟؟؟
_ مژگان ....
یه دفعه چهره ی مژگان همبازی بچگیام اومد جلوی چشمم ....
مژگان - سوگند میدونم یه روز میرسه که یه ادمه پولدار میادو با من ازدواج میکنه!
لبخند میزنم...
_ میدونی چیه مژگان من دوست دارم وقتی بزرگ شدم کسی که باهاش ازدواج میکنم بیشتر
از اینکه پولدار باشه واقعا عاشقم باشه!!
بهش نگاه میکنمو ادامه میدم :
_ یه چیزی بگم نمیخندی بهم؟؟
سرشو به علامته منفی تکون میده و من باز ادامه میدم :
_ دوست دارم انقدر منو دوست داشته باشه که همیشه بهم بگی " تو فقط مال منی ، سوگند من!"
اشک چشمامو پر کرد ... صدای متعجبه لاله:
_ سوگند چی شدی؟؟؟ خوابت برد؟؟؟
تازه متوجه اشکی شدم که زیر نگاه اشوان از چشمم چکید ...
_ نه نه! بهش بگو اگه شد حتما!
_ اوکی گلم بهش میگم ... فعلا کاری نداری؟؟؟
_ نه..
_ پس مراقبه خودت باش خدافظ ...
_تو هم همینطور خدافظ...
تماسو قطع کردمو اشکمو پاک کردم ...
_ کی بود ؟؟
بهش نگاه نکردم فقط اروم گفتم :
_ لاله؟؟
پوزخندی زد و گفت:
_ اونوقت چی میگفت؟؟
بازم بدون اینکه نگاش کنم جواب دادم :
_ به یه عروسی دعوت شدم !!
_ منم گذاشتم بری!!!
عصبی بهش نگاه کردمو گفتم:
_ منم نگفتم میخوام برم!!
و با همون حالت از روی تخت بلند شدمو به سمته دستشوییه رستوران رفتم.....
بازم دلم گرفت .... اینجاست که میگن چی فکر میکردیمو چی شد!! زندگیه مژگان ، زندگیه من ...
اشوان میتونه عشقو درک کنه!؟!؟ ... نمیدونم شاید من نمیتونم اونو عاشقه خودم کنم ....
سوگند با پشت دست انچنان میزنم تو دهنت که 72 دور دور خودت بچرخیا مثبت باش دختر!!
اشکمو پاک کردمو سعی کردم محکم باشم ... بعد از چند لحظه از دستشویی اومدم بیرون ... اشوان تمام مدت
زیر چشمی میپاییدم ... روی تخت نشستم ...
_ اگه ابغوره هاتو گرفتی غذاتو بخور!
جدی گفتم :
_ من گریه نکردم !
پوزخندی زدو گفت :
_ حتما چشمای منه که شده البالویی!
... ولی باز گفتم:
_ چیزی رفته بود توش!
با پافشاری و خونسرد گفت :
_ تو هر دوش!!؟؟؟؟؟
یعنی میخواستم خودمو تیکه تیکه کنما!! با حرص گفتم :
_ اره تو هر دوتاش!
دیگه واقعا همون یه ذره میلمم به غذا از دست دادم .... به چهره ی خونسرد و جذابش نگاه کردم
و اروم گفتم:
_ من غذا نمیخورم!
بی تفاوت گفت :
_ به درک!
و از روی تخت بلند شد ... بغضمو به زور غورت دادمو دنبالش راه افتادم ....
تا خود خونه نه اون حرف زد نه من ... البته برعکس اون که خونسرد بود من داشتم از ترس سکته
میکردم از بس تند میروند .....
به خونه که رسیدیم سریع به اتاقم پناه بردم ! دلم تنگ بود واسه گذشته هرچند اونقدرا هم زندگی ارومی
نداشتم ولی بهتر از این زندگیه کوفتی بود ! کاش خدا منو میبرد پیشه خودش وقتی تو این زمین به این بزرگی
هیچ جا جام نیست همون بهتر که نباشم !!
درو قفل کردمو خودمو رو تخت انداختم گوشیمو از توی کیفم در اووردم تو لیست اهنگام یکی رو انتخاب کردم
با چشای بسته خودمو غرقه متن اهنگ کردم!
(مسعود امامی ♥ اگه بدونی)
من هنوز گوشه تنهایی نشستم
درد دل با هیچکی جز خدا نکردم
هیچکودوم نامه هام و وا نکردی
هیچ کدوم نامه هات و تا نکردم
ای کاش میشد یه بار به تو بگم درد دلام و
فقط یه بار میدیدی تو حال و هوام و
غمام و ای وای
اگه بدونی بعد تو من چی کشیدم
یه روزه خوش و یه خواب آروم ندیدم
ندیدم ...
وای تنهام ، تنهایی عذابه
دنیا رو سر آدم آواره خرابه وای دنیا ،دنیا قفسه بی تو
این زندگی دلواپسه بی تو
وای تنهام، تنهایی غذابه دنیا رو سر آدم آواره خرابه
وای دنیا، دنیا چه کمه بی تو
این زندگی هرجاش غمه بی تو
ای کاش میشد یه بار به تو بگم درد دلام و
فقط یه بار میدیدی تو حال و هوام و
غمام و ای وای
اگه بدونی بعد تو من چی کشیدم
یه روزه خوش و یه خواب آروم ندیدم
ندیدم ...
فقط یه بار میدیدی ..
فقط یه بار میدیدی....
ร.ค.ђ.ค.г:
با صدای در اتاق از خواب پریدم .... تازه متوجه گونه های خیسم شدم ...
سریع پاشودم بعد از پاک کرد
#قسمت_5
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
_ من تنها تواون خونه نمیمونم ....
مکث کردمو ادامه دادم :
_ تنهایی اونجا میترسم ...
پوزخندی زد و گفت :
_ نگران نباش دزدم حاضر نیست تو رو بدوزده!!
بازم شکستم .... و اینا همش بخاطر قلبه سنگیه اشوانه!! چیزی نگفتم ... نمیتونستمم
چیزی بگم ... وقتی حرف نمیزدم حداقل این بود که غرور خورد شدم کمتر ضربه میدید!!
غذامونو اووردن ولی من دیگه میلی به خوردنش نداشتم ...اشوان برعکس من حسابی گرسنه بود ...
داشتم با غذام بازی میکردم که گوشیم زنگ خورد ... جواب دادم :
_ بله؟؟؟
لاله - سلام دختر! چطول مطولی؟؟؟
_خوبم عزیزم تو خوبی؟؟؟
سنگینیه نگاه اشوانو روخودم حس میکردم ...
_ منم خوبم مخصوصا الان که صداتو میشنوم .... یه خبر برات دارم ؟؟؟؟
_ چی؟؟؟
_ عروسی دعوت شدی! مامانت روش نشده بهت بگه گفت من بگم بهت!
_ عروسیه کی؟؟؟
_ مژگان ....
یه دفعه چهره ی مژگان همبازی بچگیام اومد جلوی چشمم ....
مژگان - سوگند میدونم یه روز میرسه که یه ادمه پولدار میادو با من ازدواج میکنه!
لبخند میزنم...
_ میدونی چیه مژگان من دوست دارم وقتی بزرگ شدم کسی که باهاش ازدواج میکنم بیشتر
از اینکه پولدار باشه واقعا عاشقم باشه!!
بهش نگاه میکنمو ادامه میدم :
_ یه چیزی بگم نمیخندی بهم؟؟
سرشو به علامته منفی تکون میده و من باز ادامه میدم :
_ دوست دارم انقدر منو دوست داشته باشه که همیشه بهم بگی " تو فقط مال منی ، سوگند من!"
اشک چشمامو پر کرد ... صدای متعجبه لاله:
_ سوگند چی شدی؟؟؟ خوابت برد؟؟؟
تازه متوجه اشکی شدم که زیر نگاه اشوان از چشمم چکید ...
_ نه نه! بهش بگو اگه شد حتما!
_ اوکی گلم بهش میگم ... فعلا کاری نداری؟؟؟
_ نه..
_ پس مراقبه خودت باش خدافظ ...
_تو هم همینطور خدافظ...
تماسو قطع کردمو اشکمو پاک کردم ...
_ کی بود ؟؟
بهش نگاه نکردم فقط اروم گفتم :
_ لاله؟؟
پوزخندی زد و گفت:
_ اونوقت چی میگفت؟؟
بازم بدون اینکه نگاش کنم جواب دادم :
_ به یه عروسی دعوت شدم !!
_ منم گذاشتم بری!!!
عصبی بهش نگاه کردمو گفتم:
_ منم نگفتم میخوام برم!!
و با همون حالت از روی تخت بلند شدمو به سمته دستشوییه رستوران رفتم.....
بازم دلم گرفت .... اینجاست که میگن چی فکر میکردیمو چی شد!! زندگیه مژگان ، زندگیه من ...
اشوان میتونه عشقو درک کنه!؟!؟ ... نمیدونم شاید من نمیتونم اونو عاشقه خودم کنم ....
سوگند با پشت دست انچنان میزنم تو دهنت که 72 دور دور خودت بچرخیا مثبت باش دختر!!
اشکمو پاک کردمو سعی کردم محکم باشم ... بعد از چند لحظه از دستشویی اومدم بیرون ... اشوان تمام مدت
زیر چشمی میپاییدم ... روی تخت نشستم ...
_ اگه ابغوره هاتو گرفتی غذاتو بخور!
جدی گفتم :
_ من گریه نکردم !
پوزخندی زدو گفت :
_ حتما چشمای منه که شده البالویی!
... ولی باز گفتم:
_ چیزی رفته بود توش!
با پافشاری و خونسرد گفت :
_ تو هر دوش!!؟؟؟؟؟
یعنی میخواستم خودمو تیکه تیکه کنما!! با حرص گفتم :
_ اره تو هر دوتاش!
دیگه واقعا همون یه ذره میلمم به غذا از دست دادم .... به چهره ی خونسرد و جذابش نگاه کردم
و اروم گفتم:
_ من غذا نمیخورم!
بی تفاوت گفت :
_ به درک!
و از روی تخت بلند شد ... بغضمو به زور غورت دادمو دنبالش راه افتادم ....
تا خود خونه نه اون حرف زد نه من ... البته برعکس اون که خونسرد بود من داشتم از ترس سکته
میکردم از بس تند میروند .....
به خونه که رسیدیم سریع به اتاقم پناه بردم ! دلم تنگ بود واسه گذشته هرچند اونقدرا هم زندگی ارومی
نداشتم ولی بهتر از این زندگیه کوفتی بود ! کاش خدا منو میبرد پیشه خودش وقتی تو این زمین به این بزرگی
هیچ جا جام نیست همون بهتر که نباشم !!
درو قفل کردمو خودمو رو تخت انداختم گوشیمو از توی کیفم در اووردم تو لیست اهنگام یکی رو انتخاب کردم
با چشای بسته خودمو غرقه متن اهنگ کردم!
(مسعود امامی ♥ اگه بدونی)
من هنوز گوشه تنهایی نشستم
درد دل با هیچکی جز خدا نکردم
هیچکودوم نامه هام و وا نکردی
هیچ کدوم نامه هات و تا نکردم
ای کاش میشد یه بار به تو بگم درد دلام و
فقط یه بار میدیدی تو حال و هوام و
غمام و ای وای
اگه بدونی بعد تو من چی کشیدم
یه روزه خوش و یه خواب آروم ندیدم
ندیدم ...
وای تنهام ، تنهایی عذابه
دنیا رو سر آدم آواره خرابه وای دنیا ،دنیا قفسه بی تو
این زندگی دلواپسه بی تو
وای تنهام، تنهایی غذابه دنیا رو سر آدم آواره خرابه
وای دنیا، دنیا چه کمه بی تو
این زندگی هرجاش غمه بی تو
ای کاش میشد یه بار به تو بگم درد دلام و
فقط یه بار میدیدی تو حال و هوام و
غمام و ای وای
اگه بدونی بعد تو من چی کشیدم
یه روزه خوش و یه خواب آروم ندیدم
ندیدم ...
فقط یه بار میدیدی ..
فقط یه بار میدیدی....
ร.ค.ђ.ค.г:
با صدای در اتاق از خواب پریدم .... تازه متوجه گونه های خیسم شدم ...
سریع پاشودم بعد از پاک کرد
۴۰.۸k
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.