پارت ۱۴۰ Blood moon
پارت ۱۴۰ Blood moon
سوجین:میبینم که محل بهشون نمیدی؟
ا/ت:اره بابا اصلا ازشون خوشم نمیاد
سوجین:اینا که خوب به نظر میان
ا/ت:نمیدونم به دلم نمیشینن
سوجین:اینارو ولش کن یه چیزی واست اوردم اگه گفتی چیه؟
ا/ت:چیه؟
سوجین:حدس بزن
زدم تو سرش و گفتم
ا/ت: د بگو حوصله ندارم
از تو کیفش یه نایلون در اوردو گرفت طرفم
نایلون و باز کردم
یه جوراب سفید کوچولو با یه لباس سرهمی سفید کوچولو
اینقده ذوق زده شدم که بلند گفتم
ا/ت:وای خیلی نازه مرسییییییییی
همه با این حرفم برگشتن طرف ما
کیانا:وای چقدر خوشگله مبارکه عزیزم
لبخندی زدم و تشکر کردم
لادن بلند شدو با یه ساک کوچولو برگشت
در ساکو باز کرد و بهم گفت
لادن:ا/ت میای اینجا بشینی؟
با تعجب گفتم
ا/ت:چرا؟
لادنبیا اینارو ببین واسه ی نی نی خریدم
من و سوجین بلند شدیم و رفتیم رو زمین نشستیم کنارش
در ساکش و باز کرد پر بود از لباسای خوشمل و کوچولو با ذوق
نگاشون میکردم
با ذوق داشتم به لباسایی که از تو ساک در میاورد نگاه میکردم
بعد اینکه تموم شد ازش تشکر کردم
لادنقابلتو نداشت عزیزم امیدوارم خوشت اومده باشه
با لبخند بهش نگاه کردم
سنگینی نگاهیو رو خودم حس کردم برگشتم سمت نگاه
جونگکوک داشت با نگاه و چشای خمارش میخوردم
چند ثانیه بهش خیره شدم بعدش برگشتم سمت سوجین و لادن
سوجین:خب این جوجوی ما که اذیتت نمیکنه
ا/ت:نه بابا بچم تازه دو ماه و چند روزشه
کیانا:الهی عمه قربونش بره
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم
کیانا ادم خوبی بود نمیدونستم چرا دارم باهاش اینجوری رفتار میکنم
درسته من از جونگکوک ضربه بدی خورده بودم
ولی کیانا این وسط چه گناهی داشت
سوجین:میبینم که محل بهشون نمیدی؟
ا/ت:اره بابا اصلا ازشون خوشم نمیاد
سوجین:اینا که خوب به نظر میان
ا/ت:نمیدونم به دلم نمیشینن
سوجین:اینارو ولش کن یه چیزی واست اوردم اگه گفتی چیه؟
ا/ت:چیه؟
سوجین:حدس بزن
زدم تو سرش و گفتم
ا/ت: د بگو حوصله ندارم
از تو کیفش یه نایلون در اوردو گرفت طرفم
نایلون و باز کردم
یه جوراب سفید کوچولو با یه لباس سرهمی سفید کوچولو
اینقده ذوق زده شدم که بلند گفتم
ا/ت:وای خیلی نازه مرسییییییییی
همه با این حرفم برگشتن طرف ما
کیانا:وای چقدر خوشگله مبارکه عزیزم
لبخندی زدم و تشکر کردم
لادن بلند شدو با یه ساک کوچولو برگشت
در ساکو باز کرد و بهم گفت
لادن:ا/ت میای اینجا بشینی؟
با تعجب گفتم
ا/ت:چرا؟
لادنبیا اینارو ببین واسه ی نی نی خریدم
من و سوجین بلند شدیم و رفتیم رو زمین نشستیم کنارش
در ساکش و باز کرد پر بود از لباسای خوشمل و کوچولو با ذوق
نگاشون میکردم
با ذوق داشتم به لباسایی که از تو ساک در میاورد نگاه میکردم
بعد اینکه تموم شد ازش تشکر کردم
لادنقابلتو نداشت عزیزم امیدوارم خوشت اومده باشه
با لبخند بهش نگاه کردم
سنگینی نگاهیو رو خودم حس کردم برگشتم سمت نگاه
جونگکوک داشت با نگاه و چشای خمارش میخوردم
چند ثانیه بهش خیره شدم بعدش برگشتم سمت سوجین و لادن
سوجین:خب این جوجوی ما که اذیتت نمیکنه
ا/ت:نه بابا بچم تازه دو ماه و چند روزشه
کیانا:الهی عمه قربونش بره
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم
کیانا ادم خوبی بود نمیدونستم چرا دارم باهاش اینجوری رفتار میکنم
درسته من از جونگکوک ضربه بدی خورده بودم
ولی کیانا این وسط چه گناهی داشت
۷.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.