پارت ۱۴۲ Blood moon
پارت ۱۴۲ Blood moon
دستمو گرفت و گفت
جیمین:میدونم ولی ازت خواهش میکنم کاری نکن که هم واسه خودت بد بشه هم جونگکوک
جیمین:اون مرد خیلی مغروریه هیچ وقت حاظر نیست غرورش و بشکنه
ا/ت:اگه اون حاظر نیس من باید غرورمو بشکنم
جیمین:منظورم این نبود بهش فرصت بده...به خودت فرصت بده اینقدر به خودتون سخت نگیرید...
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم
جونگکوک روبه رومون نشسته بود و زل زده بود بهم
بدم میومد یکی بهم زل بزنه با کلافگی بهش نگاه کردم
بهم زل زده بودیم یه پوزخند اومد رو لبم با نفرت نگامو ازش گرفتم
و مشغول بازی کردن با انگشتام شدم
نوشین و لادن و کیانا باهم مشغول حرف زدن بودن
حوصلم سررفته بود از بوی ادکلن جیمین حالم بد شد
دستمو جلوی دهنم گرفتم و دوییدم طرف توالت
بعد ازینکه تمام محتویات معدم خالی شد بیحال درو باز کردم
کیانا رو دیدم که با نگرانی پشت در بود
دستمو گرفت و گفت
کیانا:خوبی عزیزم؟
سرمو چند بار بالا پایین تکون دادم
کیانا جونگکوک و صدا زد تا کمکم کنه برم تو اتاق دراز بکشم
جونگکوک دستمو گرفت سعی کردم دستمو از تو دستش بیرون بیارم
ولی اون بیشتر منو به خودش چسبوند
لادن با یه لیوان اب قند اومد طرفم و به زور تو حلقم جاش داد
ولی از شانس بد من باز دوباره حالم بد شد
جونگکوک و کنار زدم
ایندفعه هیچی تو معدم نبود که بخوام خالیش کنم
بدون کمک جونگکوک رفتم بالا داخل اتاقم
کیوان رو تختم دراز کشیده بود
کیانا کیوانو بغل کردو از اتاق رفت بیرون
روی تخت دراز کشیدم
بعد از چند دقیقه کیانا دوباره اومد پتو رو روم کشید و گفت
کیانا:حالت خوبه عزیزم
ا/ت:بله
کیانا:میشه یه خواهشی ازت بکنم
منتظر نگاش کردم
با شرمندگی گفت
کیانا:میدونم سخته ولی میشه دیگه ازم بدت نیاد؟میشه منو مثل خواهر بزرگتره خودت بدونی؟
دلم واسش سوخت واسه همین با لبخندی سرمو تکون دادم
دستمو گرفت و گفت
جیمین:میدونم ولی ازت خواهش میکنم کاری نکن که هم واسه خودت بد بشه هم جونگکوک
جیمین:اون مرد خیلی مغروریه هیچ وقت حاظر نیست غرورش و بشکنه
ا/ت:اگه اون حاظر نیس من باید غرورمو بشکنم
جیمین:منظورم این نبود بهش فرصت بده...به خودت فرصت بده اینقدر به خودتون سخت نگیرید...
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم
جونگکوک روبه رومون نشسته بود و زل زده بود بهم
بدم میومد یکی بهم زل بزنه با کلافگی بهش نگاه کردم
بهم زل زده بودیم یه پوزخند اومد رو لبم با نفرت نگامو ازش گرفتم
و مشغول بازی کردن با انگشتام شدم
نوشین و لادن و کیانا باهم مشغول حرف زدن بودن
حوصلم سررفته بود از بوی ادکلن جیمین حالم بد شد
دستمو جلوی دهنم گرفتم و دوییدم طرف توالت
بعد ازینکه تمام محتویات معدم خالی شد بیحال درو باز کردم
کیانا رو دیدم که با نگرانی پشت در بود
دستمو گرفت و گفت
کیانا:خوبی عزیزم؟
سرمو چند بار بالا پایین تکون دادم
کیانا جونگکوک و صدا زد تا کمکم کنه برم تو اتاق دراز بکشم
جونگکوک دستمو گرفت سعی کردم دستمو از تو دستش بیرون بیارم
ولی اون بیشتر منو به خودش چسبوند
لادن با یه لیوان اب قند اومد طرفم و به زور تو حلقم جاش داد
ولی از شانس بد من باز دوباره حالم بد شد
جونگکوک و کنار زدم
ایندفعه هیچی تو معدم نبود که بخوام خالیش کنم
بدون کمک جونگکوک رفتم بالا داخل اتاقم
کیوان رو تختم دراز کشیده بود
کیانا کیوانو بغل کردو از اتاق رفت بیرون
روی تخت دراز کشیدم
بعد از چند دقیقه کیانا دوباره اومد پتو رو روم کشید و گفت
کیانا:حالت خوبه عزیزم
ا/ت:بله
کیانا:میشه یه خواهشی ازت بکنم
منتظر نگاش کردم
با شرمندگی گفت
کیانا:میدونم سخته ولی میشه دیگه ازم بدت نیاد؟میشه منو مثل خواهر بزرگتره خودت بدونی؟
دلم واسش سوخت واسه همین با لبخندی سرمو تکون دادم
۷.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.