پارت ۱۳۹ Blood moon
پارت ۱۳۹ Blood moon
سوجین:چییییییییییییییی؟
ا/ت:ای زهرمار کرم کردی
سوجین:مگه اومدن؟کی اومدن؟واسه چی اومدن
ا/ت:اه ببند یه لحظه...اره امروز تا تو رفتی اینا رسیدن،نمیدونم من که اصلا با هیچکدومشون راحت نیستم
سوجسن:خب ببین ما الان پا میشیم میایم اونجا میخوام ببینم
چجور ادمایین
ا/ت:میگم تعارف نکن خودتو دعوت کن
سوجین:لوس...بده میخوام تنها نباشی؟
ا/ت:نه عزیزم بیا من خوشحال میشم
سوجین:اوکی الان راه میفتیم فعلا
ا/ت:بابای
کیوان:زن عمو دوستت بود؟
ا/ت:اره عزیزم
کیوان:عمه واسم قصه میگی؟
ا/ت:اره گلم
به کنارم اشاره کرمو گفتم
ا/ت:بیا اینجا بخواب پیش من تا واست قصه بگم
اروم اروم خوابش برد پتو رو روش مرتب کردم و رفتم پایین
رو پله ها بودم که زنگ و زدن با چه سرعتی خودشون و رسوندن
اینجا
سریع از پله ها اومدم پایین که کیانا گفت
کیانا:مراقب باش
محلش ندادم و دوییدم سمت در حیاط
به نفس نفس افتاده بودم خدارو شکری این سگه هم نبود
در و باز کردم
با دیدن قیافه سوجین و جیمین لبخندی زدم
ا/ت:سلام
ٔ
سوجین:سلام دختر چرا نفس نفس میزنی
ا/ت:دوییدم
سوجین:چیییییییی؟با این اوضات؟
ا/ت:بیخیال بابا...بیاید تو
منو سوجین جلو رفتیم جونگکوک دم در ورودی واستاده بود
با دیدن سوجین اخم کردو سرشو تکون داد ولی با جیمین دست دادو با گرمی باهاش برخورد کرد
با سوجین رفتیم داخل
کیانا با دیدن سوجین از جاش بلند شد
کیانا: معرفی نمیکنی؟
ا/ت:سوجین دوستم،کیانا خانوم
کیانا:خوشبختم عزیزم
سوجین:همچنین
سوجین و جیمین به همه معرفی شدن
دست سوجین و گرفتم و کنار خودم نشوندم
سوجین:میبینم که محل بهشون نمیدی؟
ا/ت:اره بابا اصلا ازشون خوشم نمیاد
سوجین:اینا که خوب به نظر میان
ا/ت:نمیدونم به دلم نمیشینن
سوجین:اینارو ولش کن یه چیزی واست اوردم اگه گفتی چیه؟
ا/ت:چیه؟
سوجین:حدس بزن
سوجین:چییییییییییییییی؟
ا/ت:ای زهرمار کرم کردی
سوجین:مگه اومدن؟کی اومدن؟واسه چی اومدن
ا/ت:اه ببند یه لحظه...اره امروز تا تو رفتی اینا رسیدن،نمیدونم من که اصلا با هیچکدومشون راحت نیستم
سوجسن:خب ببین ما الان پا میشیم میایم اونجا میخوام ببینم
چجور ادمایین
ا/ت:میگم تعارف نکن خودتو دعوت کن
سوجین:لوس...بده میخوام تنها نباشی؟
ا/ت:نه عزیزم بیا من خوشحال میشم
سوجین:اوکی الان راه میفتیم فعلا
ا/ت:بابای
کیوان:زن عمو دوستت بود؟
ا/ت:اره عزیزم
کیوان:عمه واسم قصه میگی؟
ا/ت:اره گلم
به کنارم اشاره کرمو گفتم
ا/ت:بیا اینجا بخواب پیش من تا واست قصه بگم
اروم اروم خوابش برد پتو رو روش مرتب کردم و رفتم پایین
رو پله ها بودم که زنگ و زدن با چه سرعتی خودشون و رسوندن
اینجا
سریع از پله ها اومدم پایین که کیانا گفت
کیانا:مراقب باش
محلش ندادم و دوییدم سمت در حیاط
به نفس نفس افتاده بودم خدارو شکری این سگه هم نبود
در و باز کردم
با دیدن قیافه سوجین و جیمین لبخندی زدم
ا/ت:سلام
ٔ
سوجین:سلام دختر چرا نفس نفس میزنی
ا/ت:دوییدم
سوجین:چیییییییی؟با این اوضات؟
ا/ت:بیخیال بابا...بیاید تو
منو سوجین جلو رفتیم جونگکوک دم در ورودی واستاده بود
با دیدن سوجین اخم کردو سرشو تکون داد ولی با جیمین دست دادو با گرمی باهاش برخورد کرد
با سوجین رفتیم داخل
کیانا با دیدن سوجین از جاش بلند شد
کیانا: معرفی نمیکنی؟
ا/ت:سوجین دوستم،کیانا خانوم
کیانا:خوشبختم عزیزم
سوجین:همچنین
سوجین و جیمین به همه معرفی شدن
دست سوجین و گرفتم و کنار خودم نشوندم
سوجین:میبینم که محل بهشون نمیدی؟
ا/ت:اره بابا اصلا ازشون خوشم نمیاد
سوجین:اینا که خوب به نظر میان
ا/ت:نمیدونم به دلم نمیشینن
سوجین:اینارو ولش کن یه چیزی واست اوردم اگه گفتی چیه؟
ا/ت:چیه؟
سوجین:حدس بزن
۵.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.