عمارتکیمتهیونگ

#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۱۹
بعد از اون اتفاق تو اتاق حس ام نسبت به کوک یکم افزایش یافته بود
سعی کردم ته رو فراموش کنم و بزارم با داهیون خوش باشه.
°●•°○°•●°
در رو بستم و خرید هارو گذاشتم تو آشپزخونه
داهیون:میونگ...میونگ(با داد)
_بله خانم الان میام(با داد)
خرید هارو سریع روی میز گذاشتم و رفتم تو سالن پذیرایی کوک و ته و کنار هم نشسته بودن، داهیون هم داشت همینطور راه میرفت رنگ داهیون یکم پریده بودو
ته هم عصبانی بود
_چ...چیزی شده؟
داهیون تا منو دید بالافاصله اومد سمتم و دستش رو برد بالا و کشیده ی محکمی زد
داهیون:دختره دزد...
_م...من...؟...چی شده؟(باگریه)
داهیون:همه این مدت داشتی بازیگری میکردی،هرزه.
تا خواست دوباره بزنه کوک از بازوش گرفت و برد به سمت ته
کوک:داهیون...آروم باش‌..زنداداش
کوک:میونگ
با چشمای گریون بهش خیره شدم
کوک:واقعا کار تو بوده؟
_کدوم کار؟...
داهیون:هرزه...
کوک:خفه شو(با داد)
کوک با مهربونی به سمتم اومدو گفت
کوک:ساعت طلای داهیون رو تو گرفتی؟
_تو...تو هم به من اعتماد نداری؟
کوک:بیشتر از چشمام بهت اعتماد دارم
حتی اگه الان تو بگی آره چشم بسته قبول میکنم
_من...من قسم میخورم که اون ساعت رو بر نداشتم.
داهیون:دروغگو هرزه
کوک:دیگه این واژه رو به میونگ نده(با داد)
داهیون:وقتی هست....حقیقت رو که نمیشه پنهون کرد
کوک:تهیونگ...زن ات رو جمع کن
دیدگاه ها (۰)

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۲۰کوک:وقتی میگه ندزدیده یعنی ندزدیده...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۲۱داهیون:تا وقتی تکلیف ساعتم مشخص نش...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۱۸تهیونگ:و اینکه ..خیلی زود نیست؟؟کو...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۱۷دو هفته بعد=*از زبان میونگ*داشتم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط