پارت صدو چهار ...
#پارت صدو چهار ...
#جانان..
حمید: چشم واسه مراسم کامین میخوای دیگه..
کارن : اره حالا بجنب دیگه..
حمید : باشه بابا حالا چه رنگی میخوای براتون بیارم..
من: ما لباسمون ترکیبی از رنگ کرم و سورمه ای هستش ...
حمید سری تکون دادو گفت :
شما بشینین تا بیارم واسنتون ببینین...
منو و کارن رفتیم سمت مبلمانی که توی مغازه بود و نشستیم بعد از چند دقیقه حمید با کلی کفش اومد و روی میز گذاشت داشتم به کفش ها نگاه میکردم که کفشی نگاهم رو جلب کرد اومدم دست دراز کنم که کفش رو بردارم که دستی روی کفش نشست نگاه کردم دست کارن بود ..
کارن: فک کنم این خیلی به لباست نزدیک باشه ..
من: اره خودمم همینو انتخاب کردم ...تو چی انتخاب کردی..
کارن: منم اینو انتخاب کردم کفشی رو که اشاره کرد نگاه کردم سورمه ای مایل به مشکی بود با کف کرم خیلی خوب بود ..
من: اره خیلی خوبه ..
کارن رو به حمید کرد که داشت با کارمندش حرف میزد کرد و گفت: حمید از این واسه من و ست کامل واسه جانان از اون کفش بیار ..
حمید : چشم واقعا کار خوبی رو انتخاب کردین ...
و بعد از ین که سایز مون رو پرسید به شاگردش گقت برامون بیاره ...بعد از کلی تعاف حمید پول رو حساب کرد و بعد از این که گفت فردا توی مراسم میبینمتون ما خداحافظی کردیم و اومدیم سوار شدیم کارن به سمت یه جای دیگه رفت ..
من: میخوای جای دیگه بری...
کارن: اره بشین الان میفهمی..
ساکت به بیرون خیره شدم بعد از چند دقیقه ماشین رو پارک کرد و پساده شد نمیدونم باید منم پیاده میشدم یا توی ماشدن می نشستم که با تقه ای که به شیشه ماشین خورد به خودم اومد با اشاره گفت که پیاده شم ...
سریع پیاده شدم کارن جلو افتاد منم پشت سرش میرفتم بخاطر این که قدم ها از من بلند تر بود داشتم تقریبا پشتش میدویدم که یهو ایستادن یهویی کارن باعث شد نتونم زود وایسم و با قورت رفتم تو کمر کارن اخم در اومد...
کارن: چی کا میکنی دختر حواست کجاست...
همین که داشتم بینی نازنین رو میمالیدم گفتم: ببخشیدا یهو وایمیستی ها زدی دماغ خوشملم رو صاف کردی ها..
کارن سری به تاسف تکون داد و در مغازه ای که روبه روش ایستاده بودم رو زد بعد از این که در رو فروشنده باز کرد مچ دستم رو گرفت و اروم هلم داخل مغازه و خودش هم پشت سرم اومد شروع کرد با فروشنده صحبت کرد بعدش فروشنده رفت منم همین طوری داشتم بینی عزیرم رو میمالیدم تا از دردش کم شه ..کمر نیست که دیوار بتنیه والا..
کارن: نکن دیگه این قدر فشارش دادی همین نخودی هم داشتی محو شد..
من: اولا درد میکنه دوما خیلی هم بینیم خوبه...
کارن تک خنده ای کرد و سری تکون داد و روش رو کرد سمت فروشنده که داشت چند تا ست میزاشت روی میز جلومون ..
من: اینا واسه چیته...
کارن: فک کنم باید من فردا کادو بدم...
من: خوب بده..
کارن: ...
#جانان..
حمید: چشم واسه مراسم کامین میخوای دیگه..
کارن : اره حالا بجنب دیگه..
حمید : باشه بابا حالا چه رنگی میخوای براتون بیارم..
من: ما لباسمون ترکیبی از رنگ کرم و سورمه ای هستش ...
حمید سری تکون دادو گفت :
شما بشینین تا بیارم واسنتون ببینین...
منو و کارن رفتیم سمت مبلمانی که توی مغازه بود و نشستیم بعد از چند دقیقه حمید با کلی کفش اومد و روی میز گذاشت داشتم به کفش ها نگاه میکردم که کفشی نگاهم رو جلب کرد اومدم دست دراز کنم که کفش رو بردارم که دستی روی کفش نشست نگاه کردم دست کارن بود ..
کارن: فک کنم این خیلی به لباست نزدیک باشه ..
من: اره خودمم همینو انتخاب کردم ...تو چی انتخاب کردی..
کارن: منم اینو انتخاب کردم کفشی رو که اشاره کرد نگاه کردم سورمه ای مایل به مشکی بود با کف کرم خیلی خوب بود ..
من: اره خیلی خوبه ..
کارن رو به حمید کرد که داشت با کارمندش حرف میزد کرد و گفت: حمید از این واسه من و ست کامل واسه جانان از اون کفش بیار ..
حمید : چشم واقعا کار خوبی رو انتخاب کردین ...
و بعد از ین که سایز مون رو پرسید به شاگردش گقت برامون بیاره ...بعد از کلی تعاف حمید پول رو حساب کرد و بعد از این که گفت فردا توی مراسم میبینمتون ما خداحافظی کردیم و اومدیم سوار شدیم کارن به سمت یه جای دیگه رفت ..
من: میخوای جای دیگه بری...
کارن: اره بشین الان میفهمی..
ساکت به بیرون خیره شدم بعد از چند دقیقه ماشین رو پارک کرد و پساده شد نمیدونم باید منم پیاده میشدم یا توی ماشدن می نشستم که با تقه ای که به شیشه ماشین خورد به خودم اومد با اشاره گفت که پیاده شم ...
سریع پیاده شدم کارن جلو افتاد منم پشت سرش میرفتم بخاطر این که قدم ها از من بلند تر بود داشتم تقریبا پشتش میدویدم که یهو ایستادن یهویی کارن باعث شد نتونم زود وایسم و با قورت رفتم تو کمر کارن اخم در اومد...
کارن: چی کا میکنی دختر حواست کجاست...
همین که داشتم بینی نازنین رو میمالیدم گفتم: ببخشیدا یهو وایمیستی ها زدی دماغ خوشملم رو صاف کردی ها..
کارن سری به تاسف تکون داد و در مغازه ای که روبه روش ایستاده بودم رو زد بعد از این که در رو فروشنده باز کرد مچ دستم رو گرفت و اروم هلم داخل مغازه و خودش هم پشت سرم اومد شروع کرد با فروشنده صحبت کرد بعدش فروشنده رفت منم همین طوری داشتم بینی عزیرم رو میمالیدم تا از دردش کم شه ..کمر نیست که دیوار بتنیه والا..
کارن: نکن دیگه این قدر فشارش دادی همین نخودی هم داشتی محو شد..
من: اولا درد میکنه دوما خیلی هم بینیم خوبه...
کارن تک خنده ای کرد و سری تکون داد و روش رو کرد سمت فروشنده که داشت چند تا ست میزاشت روی میز جلومون ..
من: اینا واسه چیته...
کارن: فک کنم باید من فردا کادو بدم...
من: خوب بده..
کارن: ...
۹.۵k
۰۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.