Part³
Part³
عضو هشتم اجباری
.
.
+ اما تو یه پسری و من دختر و آرمیا رو این موضوع حساسن(نه میخوای نباشیم:/)
_ مشکلی نیس فقط جای خواب بهت میدم دیگه
+ بالاخره که میرم خونه و اون کار خودشو میکنه پس بهتره به عقب نندازمش
تهیونگ: فعلا برو خونه نامجون بعدا یه فکری میکنیم برات الانم دیگه شبه
_ درسته فعلا بیا پیش من
+ ب..ب..باشه
ویو نامی
نمیدونم چرا انقد از ما میترسید حاضر بود اون لاشی بهش تجاوز کنه اما نیاد خونهی من خلاصه بردمش خونه خودم و یه اتاق بهش نشون دادم رفت و کیفشو گذاشت رو میز و نشست رو تخت و سرشو انداخت پایین رو به روم بود و میدیدمش یهو چندتا قطره اشک مثل بارون از چشماش افتاد بی صدا گریه میکرد بین گریههاش یه جمله رو تکرار میکرد
+ نباید میومدم کره باید ایران میموندم
کرهای نمیگفت منم متوجه نمیشدم رفتم کنارش رو تخت نشستمو سعی کردم آرومش کنم
_ میتونی با من صحبت کنی
+ کای با اینکه خیلی وحشی بود اما نمیزاشت دلم برا ایران تنگ شه
_ پس چرا تقلا میکردی ازش جدا شی؟
+ خب اون هیچوقت منو نمیبوسید یعنی نمیزاشتم اما اون موقع...
_ هوم شکه شدی دیگه طبیعیه
_ راستی تو از من میترسی؟
+ چی؟ ن...نه
از چشماش ضایع بود داره دورغ میگه اما چرا؟
برای فهمیدنش صورتمو نزدیک صورتش کردم اما دلم خواست یهو ببوسمش لبای صورتی و نرمی داشت
+ خواهش میکنم ازم فاصله بگیر (با ترس و بغض)
_ (عقب رفتن) پس درسته ازم میترسی (غمناک)
+ (کشیدن دست رو صورت نامی) متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
برگشتمو تو چشماش زل زدم چطور انقد چشماش مست و خمار بود؟ بی اختیار لبمو گذاشتم رو لبش ولی خب سریع به خودم اومدم و رفتم عقب و سرمو انداختم پایین
_ ب..ب...ببخشید دست خودم نبود
+ (هنوز تو شکه) خودتو ناراحت نکن
تعجب کردم
_ تو خیلی با آدمهای دیگه متفاوتی
+ خب درسته من ایرانیم
_ اما تو با ایرانیها هم متفاوتی
+ آدما با هم فرق میکنن
برگشتمو نگاش کردم که با بوسهی یهوییش مواجه شدم
عضو هشتم اجباری
.
.
+ اما تو یه پسری و من دختر و آرمیا رو این موضوع حساسن(نه میخوای نباشیم:/)
_ مشکلی نیس فقط جای خواب بهت میدم دیگه
+ بالاخره که میرم خونه و اون کار خودشو میکنه پس بهتره به عقب نندازمش
تهیونگ: فعلا برو خونه نامجون بعدا یه فکری میکنیم برات الانم دیگه شبه
_ درسته فعلا بیا پیش من
+ ب..ب..باشه
ویو نامی
نمیدونم چرا انقد از ما میترسید حاضر بود اون لاشی بهش تجاوز کنه اما نیاد خونهی من خلاصه بردمش خونه خودم و یه اتاق بهش نشون دادم رفت و کیفشو گذاشت رو میز و نشست رو تخت و سرشو انداخت پایین رو به روم بود و میدیدمش یهو چندتا قطره اشک مثل بارون از چشماش افتاد بی صدا گریه میکرد بین گریههاش یه جمله رو تکرار میکرد
+ نباید میومدم کره باید ایران میموندم
کرهای نمیگفت منم متوجه نمیشدم رفتم کنارش رو تخت نشستمو سعی کردم آرومش کنم
_ میتونی با من صحبت کنی
+ کای با اینکه خیلی وحشی بود اما نمیزاشت دلم برا ایران تنگ شه
_ پس چرا تقلا میکردی ازش جدا شی؟
+ خب اون هیچوقت منو نمیبوسید یعنی نمیزاشتم اما اون موقع...
_ هوم شکه شدی دیگه طبیعیه
_ راستی تو از من میترسی؟
+ چی؟ ن...نه
از چشماش ضایع بود داره دورغ میگه اما چرا؟
برای فهمیدنش صورتمو نزدیک صورتش کردم اما دلم خواست یهو ببوسمش لبای صورتی و نرمی داشت
+ خواهش میکنم ازم فاصله بگیر (با ترس و بغض)
_ (عقب رفتن) پس درسته ازم میترسی (غمناک)
+ (کشیدن دست رو صورت نامی) متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
برگشتمو تو چشماش زل زدم چطور انقد چشماش مست و خمار بود؟ بی اختیار لبمو گذاشتم رو لبش ولی خب سریع به خودم اومدم و رفتم عقب و سرمو انداختم پایین
_ ب..ب...ببخشید دست خودم نبود
+ (هنوز تو شکه) خودتو ناراحت نکن
تعجب کردم
_ تو خیلی با آدمهای دیگه متفاوتی
+ خب درسته من ایرانیم
_ اما تو با ایرانیها هم متفاوتی
+ آدما با هم فرق میکنن
برگشتمو نگاش کردم که با بوسهی یهوییش مواجه شدم
۲.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.