part⁸
part⁸
هرچی بیشتر به اتفاقاتی که برام افتاده فکر میکردم احساس سنگینی و خفگی بیشتری میکردم تنها چاره دور شدن بود،فرار کردن از همه چی؛از قبرستون خارج شدم ،نفس عمیقی کشیدم و چشام رو ماساژ دادم؛پاکت سیگار گورکا رو از تو کیفم در آوردم و با استفاده از فندکی که kim روش حک شده بود سیگارو رو روشن کردم. چشمم رو به اطراف چرخوندم که متوجه فردی سیاه پوش شدم که زیر نظرم داشت؛کام عمیقی از سیگار گرفتم و پوزخندی زدم، گوشیم رو از داخل جیبم بیرون آوردم به مخاطب مورد نظر زنگ زدم،بعد از چند بوق برداشت
+برام بپا گذاشتی؟*جدی
& درود و احوال پرسی بهت یاد ندادن؟
+جوابم رو بده!
&من برای چی باید برات بپا بزارم!؟
آخرین کامم رو از سیگار گرفتم و سیگارو روزی زمین انداختم و با کفشم به زمین کشیدمش
+نمیدونم!شاید...
&تو حتی اگه ازم بدت بیاد من بازم میدونم به خاطر مادرت حاضری هرکاری بکنی پس نیازی به زیر نظر داشتنت ندارم*قطع کرد
به گوشی نگاهی انداختم،راست میگه من همین الانم تحت کنترلشم
اتمام ویو ات
کاخ ابی_⁵/⁰⁰pm
به آرومی رو در کوبید و بعد از سه ثانیه وارد اتاق شد؛ پدر شوهر با دیدن عروسش لبخندی رو لباش نقش بست
# حال عروس قشنگم چطوره؟
به آرومی به سمت پدر شوهرش رفت و ادای احترام کرد
+ مثله همیشه! شما چطورید؟
# نیازی نیست رسمی صحبت کنی بلاخره الان رابطه مون چیزی بیشتر از رئیس و کارمنده!*پوزخند
دختر با شنیدن کلمه کارمند تای ابروش بالا رفت؛ برای بی احترامی که توسط رئیس جمهور مملکت بهش کرده بود جواب داشت اما الان موضوعات مهم تری اولویت بود!
+ ممنون از اینکه به فکر هستید اما برای مسئله مهم تری خدمتتون حاضر شدم
# میشنوم!
+خبر دارید پسرتون با چند تا زن دیگه در ارتباطه؟
شخص مقابلش نفس عمیقی کشید و روی صندلیش جا به جا شد: #......
_آره خودش اونا رو معرفی کرده!* با خنده
هرچی بیشتر به اتفاقاتی که برام افتاده فکر میکردم احساس سنگینی و خفگی بیشتری میکردم تنها چاره دور شدن بود،فرار کردن از همه چی؛از قبرستون خارج شدم ،نفس عمیقی کشیدم و چشام رو ماساژ دادم؛پاکت سیگار گورکا رو از تو کیفم در آوردم و با استفاده از فندکی که kim روش حک شده بود سیگارو رو روشن کردم. چشمم رو به اطراف چرخوندم که متوجه فردی سیاه پوش شدم که زیر نظرم داشت؛کام عمیقی از سیگار گرفتم و پوزخندی زدم، گوشیم رو از داخل جیبم بیرون آوردم به مخاطب مورد نظر زنگ زدم،بعد از چند بوق برداشت
+برام بپا گذاشتی؟*جدی
& درود و احوال پرسی بهت یاد ندادن؟
+جوابم رو بده!
&من برای چی باید برات بپا بزارم!؟
آخرین کامم رو از سیگار گرفتم و سیگارو روزی زمین انداختم و با کفشم به زمین کشیدمش
+نمیدونم!شاید...
&تو حتی اگه ازم بدت بیاد من بازم میدونم به خاطر مادرت حاضری هرکاری بکنی پس نیازی به زیر نظر داشتنت ندارم*قطع کرد
به گوشی نگاهی انداختم،راست میگه من همین الانم تحت کنترلشم
اتمام ویو ات
کاخ ابی_⁵/⁰⁰pm
به آرومی رو در کوبید و بعد از سه ثانیه وارد اتاق شد؛ پدر شوهر با دیدن عروسش لبخندی رو لباش نقش بست
# حال عروس قشنگم چطوره؟
به آرومی به سمت پدر شوهرش رفت و ادای احترام کرد
+ مثله همیشه! شما چطورید؟
# نیازی نیست رسمی صحبت کنی بلاخره الان رابطه مون چیزی بیشتر از رئیس و کارمنده!*پوزخند
دختر با شنیدن کلمه کارمند تای ابروش بالا رفت؛ برای بی احترامی که توسط رئیس جمهور مملکت بهش کرده بود جواب داشت اما الان موضوعات مهم تری اولویت بود!
+ ممنون از اینکه به فکر هستید اما برای مسئله مهم تری خدمتتون حاضر شدم
# میشنوم!
+خبر دارید پسرتون با چند تا زن دیگه در ارتباطه؟
شخص مقابلش نفس عمیقی کشید و روی صندلیش جا به جا شد: #......
_آره خودش اونا رو معرفی کرده!* با خنده
۱۲.۹k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.