part⁷
part⁷
_هرزههای من
اتمام ویو ات
سنا با لبخند رضایت بخش سر میز نشست و به کوک چشمکی زد،کوک هم در مقابل رفت سر میز؛سر سنا رو بوسید و نشست.
+بیچاره مردم کره! وقتی پسر رئیس جمهور وضعش اینه نباید توقعی از بقیه ارگان ها داشته باشن!*جدی
_خیلی حرف میزنی
یونا:هی daddy ولش کن دخترای تازه به دوران رسیده همین طوری رفتار میکنن
دخترک از شدت عصبانیت دندون های مرواریدی ش رو بهم سایید، به سمت یونا رفت و زلف هاش رو کشید طوری که جیغ های یونا از روی درد همه جا رو فراگرفته بود
+ببین هرزه اگه خانواده من نبود الان نه تو اینجا بودی نه کسی که هرشب به فاکت میده
یونا:ولم کن*جیغ و گریه
ویو کوک
با اخم از سر میز بلند شدم و به سمت ات رفتم و کنارش ایستادم
_ولش کن*جدی
توجهی به حرفم نکرد،پس روش ادب کردنم اشتباه بوده!پوزخندی از روی عصبانیت زدم و بلند تر سر دادم:_ولش کن*بلند
درست فک میکردم این دخترک لجباز تر از چیزی بود که انتظار داشتم؛شونه اش رو گرفتم و با شدت به عقب هولش دادم
اتمام ویو کوک
ات چند قدمی به عقب هدایت شده بود با این حال به یونا که از درد سرخ شده بود خندید؛به مشتش که از موهای ژولیده یونا پر شده بود نگاه کرد،به سمت میز رفت و موهای در دستش رو داخل غذای اصلی ریخت
+نوش جونتون
¹hour later_ویو ات
گل های رز قرمز رو روی قبر قرار دادم و رو اسم مارگاریتا دستی کشیدم تا خاک گرفتگی ها از بین بره
+حالت چطوره.... مامان؟....دختر کوچولوت که خیلی خوبه امیدوارم حال تو هم خوب باشه!
سنگینی بدی وجودم رو فرا گرفته بود، نیازمند بودم که مامانم رو بغل کنم و دوباره شروع به هدر دادن اشک هام کنم تا مامانم بگه حیف اون چشمای قشنگ نیست؟خیلی سخته که بعد از ¹⁰سال نتونی احساس ضعف و غمی که داری رو نشون بدی و تخلیه کنی!
+مامان همون طور که بهت قول داده بودم،دیگه گریه نمیکنم!*با لبخند همراه با بغضی که در حال از بین بردنش بودم
(تصاویریمشاهدهمیفرماییدکهمحلزندگیکوکواتهست:)
_هرزههای من
اتمام ویو ات
سنا با لبخند رضایت بخش سر میز نشست و به کوک چشمکی زد،کوک هم در مقابل رفت سر میز؛سر سنا رو بوسید و نشست.
+بیچاره مردم کره! وقتی پسر رئیس جمهور وضعش اینه نباید توقعی از بقیه ارگان ها داشته باشن!*جدی
_خیلی حرف میزنی
یونا:هی daddy ولش کن دخترای تازه به دوران رسیده همین طوری رفتار میکنن
دخترک از شدت عصبانیت دندون های مرواریدی ش رو بهم سایید، به سمت یونا رفت و زلف هاش رو کشید طوری که جیغ های یونا از روی درد همه جا رو فراگرفته بود
+ببین هرزه اگه خانواده من نبود الان نه تو اینجا بودی نه کسی که هرشب به فاکت میده
یونا:ولم کن*جیغ و گریه
ویو کوک
با اخم از سر میز بلند شدم و به سمت ات رفتم و کنارش ایستادم
_ولش کن*جدی
توجهی به حرفم نکرد،پس روش ادب کردنم اشتباه بوده!پوزخندی از روی عصبانیت زدم و بلند تر سر دادم:_ولش کن*بلند
درست فک میکردم این دخترک لجباز تر از چیزی بود که انتظار داشتم؛شونه اش رو گرفتم و با شدت به عقب هولش دادم
اتمام ویو کوک
ات چند قدمی به عقب هدایت شده بود با این حال به یونا که از درد سرخ شده بود خندید؛به مشتش که از موهای ژولیده یونا پر شده بود نگاه کرد،به سمت میز رفت و موهای در دستش رو داخل غذای اصلی ریخت
+نوش جونتون
¹hour later_ویو ات
گل های رز قرمز رو روی قبر قرار دادم و رو اسم مارگاریتا دستی کشیدم تا خاک گرفتگی ها از بین بره
+حالت چطوره.... مامان؟....دختر کوچولوت که خیلی خوبه امیدوارم حال تو هم خوب باشه!
سنگینی بدی وجودم رو فرا گرفته بود، نیازمند بودم که مامانم رو بغل کنم و دوباره شروع به هدر دادن اشک هام کنم تا مامانم بگه حیف اون چشمای قشنگ نیست؟خیلی سخته که بعد از ¹⁰سال نتونی احساس ضعف و غمی که داری رو نشون بدی و تخلیه کنی!
+مامان همون طور که بهت قول داده بودم،دیگه گریه نمیکنم!*با لبخند همراه با بغضی که در حال از بین بردنش بودم
(تصاویریمشاهدهمیفرماییدکهمحلزندگیکوکواتهست:)
۱۵.۸k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.