part⁶
part⁶
_حواست به رفتارت باشه،الان پیش منی و حتی بابات هم نمیتونه از دستم نجاتت بده پس درست رفتار کن*جدی
بدون اینکه چیزی بگم دستم رو از حصاری که با دستاش ایجاد کرده بود آزاد کردم و مستقیم به سمت حمام رفتم؛
نیم ساعتی گذشته بود؛بعد اینکه نم بدنم رو با حوله گرفتم از حمام خارج شدم ،کوک رو تخت نشسته بود؛بی توجه بهش گوشیم رو از روی پاتختی برداشتم ،نشستم رو تخت و در حال چک کردن برنامه هایی که امروز داشتم بودم؛اما با احساس کردن نفس داغی که به گردنم بر خورد کرد تمرکزم رو از دست دادم؛احساس عجیبی داشتم و مور مورم میشد
+داری چه غلطی میکنی؟*آروم و همراه با نفس عمیق
اما سوالم بی جواب موند جئون عوضی!به سمتش برگشتم تا تو صورتش بغرم اما فرصتی باقی نمونده بود!من الان شکار این شکارچی حریصم
اتمام ویو ات
+دیشب برات کافی نیود؟ولم کن!*یکم بلند
_تو که خیلی دوست داشتی؟*پوزخند و خمار
دخترک چیزی نگفت چون خوب میدونست قصد پسر دیوونه کردنش بود؛اینطوری خیلی راحت میتونست رام پسر بشه.با این حال با دونستن تمام قوانین زمین بازی جئون پا به این زمین گذاشت!اون تمام این لحظات رو پیش بینی کرده بود و آمادگی کامل داشت
ویو ات
اروم بندحوله تنم رو کشید و بازش کرد؛حوله رو کنار زد و با پوزخند در حال آنالیز کردنم بود،بدون فکر کردن و فقط برای خلاص شدن از دستش زانوم رو به حرکت در آوردم و محکم به ناحیه ای از بدنش ضربه زدم که ناله اش در اومد،با شتاب کنارش زدم و بلند شدم و با لبخندی رضایت بخش به سمت کلوزت رفتم
+فک کنم برای ادامه نسلت باید از پرورشگاه بچه بیاری*لبخند
¹⁵minutes later
در کلوزت رو کمی باز کردم تا ببینم جئون کجاست، صدای شیر اب میومد و در حمام بسته بود پس حمام بود تک خنده ای زدم و از اتاق خارج شدم رفتم طبقه پایین؛خدمتکارا در حال چیدن میز بودن ، سمت میز رفتم با لبخند به خوراکی و غذاهای متنوعی که روی میز چیده شده بود نگاه کردم،اما یک چیزی نظرم رو جلب کرد؛فقط من و جئون اینجا بودیم اما دوتا ست غذاخوری دیگه هم بود سرخدمتکار رو صدا زدم در کسری از دقیقه خودش رو رسوند
سرخدمتکار:بله خانوم؟
+مهمون داریم؟
سر خدمتکار: خا....
سنا و یونا:سلام صبح بخیر
با تعجب به سمت منبع صدا برگشتم؛اینا کی بودن؟
سرخدمتکار:صبح تون بخیر!
سنا:daddyکجاست؟
سرخدمتکار:....
+ببخشید شما کی هستین؟*جدی
دختره (سنا)چشمی نازک کرد بی توجه به حرفم نشست سر میز و به سرخدمتکار اشاره کرد که بره
یونا:پس تو زن کوکی؟
+و شماها؟*اخم
_هرزههای من..*پوزخند
_حواست به رفتارت باشه،الان پیش منی و حتی بابات هم نمیتونه از دستم نجاتت بده پس درست رفتار کن*جدی
بدون اینکه چیزی بگم دستم رو از حصاری که با دستاش ایجاد کرده بود آزاد کردم و مستقیم به سمت حمام رفتم؛
نیم ساعتی گذشته بود؛بعد اینکه نم بدنم رو با حوله گرفتم از حمام خارج شدم ،کوک رو تخت نشسته بود؛بی توجه بهش گوشیم رو از روی پاتختی برداشتم ،نشستم رو تخت و در حال چک کردن برنامه هایی که امروز داشتم بودم؛اما با احساس کردن نفس داغی که به گردنم بر خورد کرد تمرکزم رو از دست دادم؛احساس عجیبی داشتم و مور مورم میشد
+داری چه غلطی میکنی؟*آروم و همراه با نفس عمیق
اما سوالم بی جواب موند جئون عوضی!به سمتش برگشتم تا تو صورتش بغرم اما فرصتی باقی نمونده بود!من الان شکار این شکارچی حریصم
اتمام ویو ات
+دیشب برات کافی نیود؟ولم کن!*یکم بلند
_تو که خیلی دوست داشتی؟*پوزخند و خمار
دخترک چیزی نگفت چون خوب میدونست قصد پسر دیوونه کردنش بود؛اینطوری خیلی راحت میتونست رام پسر بشه.با این حال با دونستن تمام قوانین زمین بازی جئون پا به این زمین گذاشت!اون تمام این لحظات رو پیش بینی کرده بود و آمادگی کامل داشت
ویو ات
اروم بندحوله تنم رو کشید و بازش کرد؛حوله رو کنار زد و با پوزخند در حال آنالیز کردنم بود،بدون فکر کردن و فقط برای خلاص شدن از دستش زانوم رو به حرکت در آوردم و محکم به ناحیه ای از بدنش ضربه زدم که ناله اش در اومد،با شتاب کنارش زدم و بلند شدم و با لبخندی رضایت بخش به سمت کلوزت رفتم
+فک کنم برای ادامه نسلت باید از پرورشگاه بچه بیاری*لبخند
¹⁵minutes later
در کلوزت رو کمی باز کردم تا ببینم جئون کجاست، صدای شیر اب میومد و در حمام بسته بود پس حمام بود تک خنده ای زدم و از اتاق خارج شدم رفتم طبقه پایین؛خدمتکارا در حال چیدن میز بودن ، سمت میز رفتم با لبخند به خوراکی و غذاهای متنوعی که روی میز چیده شده بود نگاه کردم،اما یک چیزی نظرم رو جلب کرد؛فقط من و جئون اینجا بودیم اما دوتا ست غذاخوری دیگه هم بود سرخدمتکار رو صدا زدم در کسری از دقیقه خودش رو رسوند
سرخدمتکار:بله خانوم؟
+مهمون داریم؟
سر خدمتکار: خا....
سنا و یونا:سلام صبح بخیر
با تعجب به سمت منبع صدا برگشتم؛اینا کی بودن؟
سرخدمتکار:صبح تون بخیر!
سنا:daddyکجاست؟
سرخدمتکار:....
+ببخشید شما کی هستین؟*جدی
دختره (سنا)چشمی نازک کرد بی توجه به حرفم نشست سر میز و به سرخدمتکار اشاره کرد که بره
یونا:پس تو زن کوکی؟
+و شماها؟*اخم
_هرزههای من..*پوزخند
۱۷.۸k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.