وقتی پسرخالته و تنهاتوی خونه میمونید
#وقتی_پسرخالته_و_تنهاتوی_خونه_میمونید
· · ───────────── · ·
نمیتونستم چشم تو چشم کوک بشم ..
ولی نگاه کوک تا اخرش سمت من بود
بعد از کمی صحبت کردنشون کوک و مردی ک کنارش بود به سمت ی میز دیگه رفتن
و باز منو رئیس تنها موندیم
موزیک ملایمی پخش میشد ..
رو کردم سمت رئیس ک داشت اطرافشو نگاه میکرد و نوشیدنیشو میخورد
دلم میخواست ی عالمه سوال ازش بپرسم راجب کوک
ولی نمیشد
فقط اینو میدونستم ک شرکت جئون یکی از بزرگ ترین شرکت هاییه ک رقابت دیرینه ای یا شرکت رئیس داره ولی جدیدا بخاطر ی پرژه ای باهم دیگه شراکت کردن دقیقا همون روزی ک من استخدام شدم رئیس برای ی جلسه ی مهم اماده میشد ..
نگاه های خیره ی یکیو یه خودم حس کردم .. رد نگا رو گرفتم دیدم ک بله .. همون کوکه ک بهم خیره شده
برای لحضه ای چشم تو چشم هم شدیم
انگار هیچ کدوممون نمیخواستم نگامون رو از هم برداریم
ولی با نزدیک شدن ی خانمی به کوک .. حواس کوک به سمت اون جلب شد
سعی کردم خودمو جمع کنم ی نفس عمیق کشیدم
دوباره به کوک نگا کردم .. مشغول حرف زدن با همون خانمه بود
ک اون خانمه خودشو بیشتر نزدیک کوک کرد .. نگام قفل روشون شد
دستشو گذاشته بود رو شونه ی کوک
و کوک هم با لبخند نگاش میکرد .. چرا اینجوری شدم ..
انگار یچیزی به قلبم فرو رفت ..
یعنی اون کی بود ..
از حرص زیاد .. لیوانی ک روی میز بودو برداشتمو ی نفس سر کشیدم
و لیوانو صدا گذاشتمش رو میز
رئیس: ا.ت ..
نگاش کردم ک با تعجب نگام میکرد
رئیس: مشکلی پیش اومده؟
ا.ت: نه رئیس
رئیس: مطمئنی؟
ا.ت: بله .. هیچوقت تاحالا انقدر مطمئن نبودم ( با خنده حرصی)
از کارم حسابی تعجب کرده بود
بیخیال شدم .. دوباره بهشون نگا کردم
هنوزم تو همون حالت بودن
پوزخند عصبی زدم و به طرف دیگه ای خیره شدم ..
· · ───────────── · ·
· · ───────────── · ·
نمیتونستم چشم تو چشم کوک بشم ..
ولی نگاه کوک تا اخرش سمت من بود
بعد از کمی صحبت کردنشون کوک و مردی ک کنارش بود به سمت ی میز دیگه رفتن
و باز منو رئیس تنها موندیم
موزیک ملایمی پخش میشد ..
رو کردم سمت رئیس ک داشت اطرافشو نگاه میکرد و نوشیدنیشو میخورد
دلم میخواست ی عالمه سوال ازش بپرسم راجب کوک
ولی نمیشد
فقط اینو میدونستم ک شرکت جئون یکی از بزرگ ترین شرکت هاییه ک رقابت دیرینه ای یا شرکت رئیس داره ولی جدیدا بخاطر ی پرژه ای باهم دیگه شراکت کردن دقیقا همون روزی ک من استخدام شدم رئیس برای ی جلسه ی مهم اماده میشد ..
نگاه های خیره ی یکیو یه خودم حس کردم .. رد نگا رو گرفتم دیدم ک بله .. همون کوکه ک بهم خیره شده
برای لحضه ای چشم تو چشم هم شدیم
انگار هیچ کدوممون نمیخواستم نگامون رو از هم برداریم
ولی با نزدیک شدن ی خانمی به کوک .. حواس کوک به سمت اون جلب شد
سعی کردم خودمو جمع کنم ی نفس عمیق کشیدم
دوباره به کوک نگا کردم .. مشغول حرف زدن با همون خانمه بود
ک اون خانمه خودشو بیشتر نزدیک کوک کرد .. نگام قفل روشون شد
دستشو گذاشته بود رو شونه ی کوک
و کوک هم با لبخند نگاش میکرد .. چرا اینجوری شدم ..
انگار یچیزی به قلبم فرو رفت ..
یعنی اون کی بود ..
از حرص زیاد .. لیوانی ک روی میز بودو برداشتمو ی نفس سر کشیدم
و لیوانو صدا گذاشتمش رو میز
رئیس: ا.ت ..
نگاش کردم ک با تعجب نگام میکرد
رئیس: مشکلی پیش اومده؟
ا.ت: نه رئیس
رئیس: مطمئنی؟
ا.ت: بله .. هیچوقت تاحالا انقدر مطمئن نبودم ( با خنده حرصی)
از کارم حسابی تعجب کرده بود
بیخیال شدم .. دوباره بهشون نگا کردم
هنوزم تو همون حالت بودن
پوزخند عصبی زدم و به طرف دیگه ای خیره شدم ..
· · ───────────── · ·
۱۷.۰k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.