وقتی پسرخالته و تنهاتوی خونه میمونید
#وقتی_پسرخالته_و_تنهاتوی_خونه_میمونید
· · ───────────── · ·
چقدر ادمای شیک پیکی اینجا بودن
خوب شد ک همچین لباسی رو پوشیدم .. ِ
با رئیس به سمت ی میز گرد رفتیم و دورش وایسادیم
با ادم های زیادی احوال پرسی کردیم ..
ولی انگار رئیس دنبال ی شخص خاص بود ..
تصمیم گرفتم به دستشویی برم تا ارایشمو ترمیم کنم
ا.ت: رئیس میشه من یدقیقه برم توالت
رئیس: اره .. راحت باش
ا.ت: ممنونم
با تکون داد سرم به سمت دستشویی رفتم
همین ک وارد شدم ی پیامک از طرف کوک برام اومد
بازش کردم .. نوشته بود زود به خونه برم ..
انگار امشبم باهاش دعوا دارم..
اصن به اون چ ک واسه من تایین تکلیف میکنه کی برم کی بیام
بیخیال گوشیو باز گذاشتم تو کیفم و به کارم مشغول شدم
بعد از تموم شدن به بیرون رفتم .. داشتم به سمت رئیس میرفتم ک توجه ام به دوتا ادمی ک کنار رئیس وایساده بودن جلب شد ..
چون پشتشون بهم بود نمیتونستم چهرشونو ببینم
ولی یکیشون خیلی اشناا بود برام..
هیکلی و 4 شونه ی کت و شلوار خیلی شیک مشکی هم پوشیده بود
خوشتیپ به نظر میرسیدن هر دوشون
کنجکاو شدم ک ببینم کیه
وقتی نزدیک تر شدم
رئیس: اا .. بلخره اومدی
نگاهای اوناا سمت من جلب شدن
با دیدن کوک قلبم وایساد..
اون اینجاا چیکار میکرد
کوک هم با دیدن من تعجب کرده بود .. هر دومون بهم خیره شده بودیم حتی پلکم نمیزدیم
رئیس: منشی شخصیم خانم ا.ت
نامی: خوشبختم
اون مردی ک کنار کوک بود دستشو سمتم دراز کرد
سعی کردم به خودم بیام .. باهاش دست دادم
ا.ت: همچنین..
به کوک نگا کردم .. لبامو به دندون گرفتم اخم کرده بود قیافش داد میزد ک عصبی بود
رئیس: ایشون اقای جئون جانگکوک هستن رئیس شرکت جئون
دستمو جلو دراز کردم
ا.ت: خوشبختم
دستمو گرفت فشار کوچیکی بهش داد
با ابروی بالا رفته گف
کوک: همچنین ...
· · ──────────
· · ───────────── · ·
چقدر ادمای شیک پیکی اینجا بودن
خوب شد ک همچین لباسی رو پوشیدم .. ِ
با رئیس به سمت ی میز گرد رفتیم و دورش وایسادیم
با ادم های زیادی احوال پرسی کردیم ..
ولی انگار رئیس دنبال ی شخص خاص بود ..
تصمیم گرفتم به دستشویی برم تا ارایشمو ترمیم کنم
ا.ت: رئیس میشه من یدقیقه برم توالت
رئیس: اره .. راحت باش
ا.ت: ممنونم
با تکون داد سرم به سمت دستشویی رفتم
همین ک وارد شدم ی پیامک از طرف کوک برام اومد
بازش کردم .. نوشته بود زود به خونه برم ..
انگار امشبم باهاش دعوا دارم..
اصن به اون چ ک واسه من تایین تکلیف میکنه کی برم کی بیام
بیخیال گوشیو باز گذاشتم تو کیفم و به کارم مشغول شدم
بعد از تموم شدن به بیرون رفتم .. داشتم به سمت رئیس میرفتم ک توجه ام به دوتا ادمی ک کنار رئیس وایساده بودن جلب شد ..
چون پشتشون بهم بود نمیتونستم چهرشونو ببینم
ولی یکیشون خیلی اشناا بود برام..
هیکلی و 4 شونه ی کت و شلوار خیلی شیک مشکی هم پوشیده بود
خوشتیپ به نظر میرسیدن هر دوشون
کنجکاو شدم ک ببینم کیه
وقتی نزدیک تر شدم
رئیس: اا .. بلخره اومدی
نگاهای اوناا سمت من جلب شدن
با دیدن کوک قلبم وایساد..
اون اینجاا چیکار میکرد
کوک هم با دیدن من تعجب کرده بود .. هر دومون بهم خیره شده بودیم حتی پلکم نمیزدیم
رئیس: منشی شخصیم خانم ا.ت
نامی: خوشبختم
اون مردی ک کنار کوک بود دستشو سمتم دراز کرد
سعی کردم به خودم بیام .. باهاش دست دادم
ا.ت: همچنین..
به کوک نگا کردم .. لبامو به دندون گرفتم اخم کرده بود قیافش داد میزد ک عصبی بود
رئیس: ایشون اقای جئون جانگکوک هستن رئیس شرکت جئون
دستمو جلو دراز کردم
ا.ت: خوشبختم
دستمو گرفت فشار کوچیکی بهش داد
با ابروی بالا رفته گف
کوک: همچنین ...
· · ──────────
۱۱.۳k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.