وقتی پسرخالته و تنهاتوی خونه میمونید
#وقتی_پسرخالته_و_تنهاتوی_خونه_میمونید
· · ───────────── · ·
توی اتاقم بودم ک صدای باز شدن در خونه اومد ...
ساکت تو جام وایسادم .. نمیخواستم ک کوک متوجه بشه خونم
اگه منو با این وضع ببینه ک دیگه مهمونی بی مهمونی
به ساعت گوشیم نگاه کردم ی رب مونده ک 7 بشه
همون موقع گوشیم زنگ خورد .. رئیس بود
ا.ت: بله ( اروم)
رئیس: ا.ت؟!
ا.ت: بله بگید( اروم)
رئیس: بیاا پایین .. چرا اروم صحبت میکنی؟
ا.ت: الان اومدم
حالا باید چکار کنمم؟؟
کیفمو برداشتم
اروم لای درو باز کردم از گوشش ی نگاهی به بیرون کردم
هیج خبری نبود
یکم دیگه درو باز کردم خودمو بیشتر بیرون بردم
سرمو دراز کردم ک همجای خونه رو خوب ببینم
بازم هیچ خبری ازش نبود معلوم بود ک تو اتاقشه
یواش یواس به سمت در خونه رفتم و اروم بازش کردم و رفتم بیرون
ماشین مشکی رنگ رئیسو دیدم
بدو بدو رفتم نزدیکش و به شیشه ی ماشین ضربه زدم
و بعدش درو باز کردم و نشستم
ا.ت: سلام رئیس ببخشید دیر کردم
رئیس: زیادی لف ندادی برای بیرون اومدن؟
ا.ت: ااا ...
رئیس: اشکال نداره .. لباست خیلی بهت میاد
لبخندی از روی خجالت زدم
ا.ت: ممنون
بعدش ماشینو روشن کردو راه افتاد
بعد چند مین رسیدیم
اومدن و درو برامون باز کردن ..پیاده شدیم
رئیس هم کلیدشو داد تا ماشینو ببرن
تازه متوجه زیبایی اینجاا شدم مثل قصر بود ..
اولش باید ار ی باغ بزرگ رد میشدیم
جلوی در ورودی فرش قرمز انداخته بودن
و همجا رو با چراغ های ایستاده و گل های رز تزیین کرده بودن ...
رئیس اومد کنارم و باهم شروع کردیم به راه رفتن
شونه به شونه ی هم راه میرفتیم البته من یکم عقب تر
همین ک رسیدم داخل چند نفر اومدن و کت هامونو از دستمون گرفتن
بعدش با رئیس وارد مجلس اصلی شدیم ...
· · ───────────── · ·
· · ───────────── · ·
توی اتاقم بودم ک صدای باز شدن در خونه اومد ...
ساکت تو جام وایسادم .. نمیخواستم ک کوک متوجه بشه خونم
اگه منو با این وضع ببینه ک دیگه مهمونی بی مهمونی
به ساعت گوشیم نگاه کردم ی رب مونده ک 7 بشه
همون موقع گوشیم زنگ خورد .. رئیس بود
ا.ت: بله ( اروم)
رئیس: ا.ت؟!
ا.ت: بله بگید( اروم)
رئیس: بیاا پایین .. چرا اروم صحبت میکنی؟
ا.ت: الان اومدم
حالا باید چکار کنمم؟؟
کیفمو برداشتم
اروم لای درو باز کردم از گوشش ی نگاهی به بیرون کردم
هیج خبری نبود
یکم دیگه درو باز کردم خودمو بیشتر بیرون بردم
سرمو دراز کردم ک همجای خونه رو خوب ببینم
بازم هیچ خبری ازش نبود معلوم بود ک تو اتاقشه
یواش یواس به سمت در خونه رفتم و اروم بازش کردم و رفتم بیرون
ماشین مشکی رنگ رئیسو دیدم
بدو بدو رفتم نزدیکش و به شیشه ی ماشین ضربه زدم
و بعدش درو باز کردم و نشستم
ا.ت: سلام رئیس ببخشید دیر کردم
رئیس: زیادی لف ندادی برای بیرون اومدن؟
ا.ت: ااا ...
رئیس: اشکال نداره .. لباست خیلی بهت میاد
لبخندی از روی خجالت زدم
ا.ت: ممنون
بعدش ماشینو روشن کردو راه افتاد
بعد چند مین رسیدیم
اومدن و درو برامون باز کردن ..پیاده شدیم
رئیس هم کلیدشو داد تا ماشینو ببرن
تازه متوجه زیبایی اینجاا شدم مثل قصر بود ..
اولش باید ار ی باغ بزرگ رد میشدیم
جلوی در ورودی فرش قرمز انداخته بودن
و همجا رو با چراغ های ایستاده و گل های رز تزیین کرده بودن ...
رئیس اومد کنارم و باهم شروع کردیم به راه رفتن
شونه به شونه ی هم راه میرفتیم البته من یکم عقب تر
همین ک رسیدم داخل چند نفر اومدن و کت هامونو از دستمون گرفتن
بعدش با رئیس وارد مجلس اصلی شدیم ...
· · ───────────── · ·
۱۲.۷k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.